لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 318
بازدید دیروز: 269
بازدید کل: 1382939
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



روزه داری

پنج شنبه 86 خرداد 10

سلام یاران همراه ...

بیاییم قدر این ایام را بدانیم و رمضان، این ماه عزیز و نورانی را طوری بگذرانیم که مشمول این گفته ی امام صادق علیه السلام نباشیم که فرمود: هر کس در رمضان مورد آمرزش خداوند قرار نگیرد، دیگر تا رمضان سال آینده آمرزیده نمی شود مگر آنکه در حج وقوف در عرفات را درک کند.

در معارف اسلامی سه نوع روزه تعریف شده است:

۱- روزه ی عوام: همان روزه ی ظاهری است که تنها از خورد و خوراک خودداری می شود. هرچند این نوع روزه از نظر فقهی درست است و انسان تکلیف خود را انجام داده است؛ اما اینکه در ساختن روح و روان آدمی چقدر تأثیر می گذارد، جای بحث دارد... اینجا فقط به ذکر این حدیث از امیر مومنان علیه السلام می پردازم که فرمود: چه بسا روزه دارانی که از روزه، چیزی جز گرسنگی و تشنگی نصیبشان نمی شود.

۲- روزه ی خواص: این روزه، یک درجه از روزه ی عوام بالاتر است. چرا که انسان در این نوع روزه، همه ی اعضایش را از گناه دور نگه می دارد. اینجا دیگر چشم هم گناه نمی کند .. زبان هم از غیبت و دروغ و... خودداری می کند و گوش و دست و پا و همه و همه ... از محرمات پرهیز می کنند.

۳- روزه ی خواص الخواص: در این نوع روزه، دیگر فکر هم روزه می گیرد. یعنی عیر خدا را در خویش نمی پذیرد. نه اینکه انسان با تمام اعضایش روزه می گیرد بلکه فکر و ذهن او هم هیچ چیز غیر از خدا را به محدوده ی خود راه نمی دهد و هیچ دغدغه و انگیزه ای غیر از خدا ندارد.

بگذارید با یک حکایت واقعی به شناخت این نوع روزه نزدیک تر شویم... نقل است که حضرت روح الله عیسی مسیح از خداوند خواست که خدایا ! دوستی از دوستان واقعی خود را به من نشان بده.... خطاب آمد که به فلان بیابان و فلان نقطه برو تا در آنجا دوستی از دوستان واقعی مرا خواهی دید.

حضرت عیسی به همان نقطه رفت و زنی را دید که  نه چشم دارد و نه دست و نه پا .. حشرات بر او هجوم آورده اند و چون دستی برای راندن آنها ندارد، بدنش از شدت هجوم و نیششان مجروح است. اما در عین حال مدام تسبیح می گوید و با این ذکر  الحمدلله علی نعمائه و الشکر له علی آلائه  خداوند را بر نعمت های پیدا و  پنهانش سپاس می گزارد.

مسیح سلام کرد و زن پاسخ داد: و علیک السلام یا روح الله .. آن حضرت پرسید: از کجا می دانی که من عیسی روح الله هستم ؟ زن گفت: همان خدایی که من را به تو معرفی و به سویم راهنمائی ات کرد، تو را نیز به من شناساند.

عیسی پرسید: بانو ! تو که نه چشم داری و نه دست و پا .. خداوند را بر کدام نعمتش شکر می کنی؟

زن گفت: ای روح الله ! من زبانی دارم که مدام به ذکر خدا مشغول است و قلبی دارم که همواره شکر خدا را به جا می آورد و تنی دارم که بر بلای حضرت دوست صبوری می کند. آری .. من شکر می کنم که چشم ندارم به نامحرم نگاه کنم ... دستی ندارم که به سوی حرام خدا دراز شود و نیز پایی ندارم که آن را در راه گناهان به کار گیرم. ای عیسی ! این نعمت هایی که خداوند به من داده ، به کدامیک از بندگانش عنایت فرموده است؟

عیسی مسیح پرسید: چگونه در این بیابان بی آب و علف، روزگار می گذرانی ؟  پاسخ داد: آنکس که هفت آسمان را بدون ستونی بر پا داشته است، به فکر من نیز هست.

عیسی از وی سؤال کرد:  آیا آرزویی نیز داری؟ و پیرزن جواب داد: آری .. دختری دارم که با اینکه بزرگ شده است اما گاهی دلم برایش تنگ می شود و آرزوی دیدارش را می کنم.. از خداوند می خواهم که غم او را از دلم بردارد تا با دلی خالص متوجه او باشم و هیچکس غیر از خودش در دلم حضور نداشته باشد.

نقل است که در راه بازگشت، عیسی جنازه ی دختری را دید که درندگان بیابان او را دریده و کشته اند. حضرتش گفت: سبحان الله .. این زن عاجز به آرزوی خود رسید..

اگر روزه این است ، وای به حال من بیچاره    و  البته مأیوس نیستیم

دوستان ! اینک که در بهشت باز است بیاییم به همدیگر دعا کنیم ..اول خدای رحیم و مهربان ما را ببخشد و دوم اینکه امسال، حج خانه اش را نصیبمان گرداند تا به هر حال، پاک شویم پاک ... شود آیا ؟


گرسنگی

پنج شنبه 86 خرداد 10

روبروم نشسته ای.. رنگت پریده .. با چشمان قشنگ وگود افتاده ات به من زل می زنی... پسرکم.. شرمنده ام  شرمنده ی تو و خواهرت که اگه توی یکی از اون خونه هایی که گاهی من برفاشونو پارو می کنم به دنیا اومده بودید، وضعتون این نبود که حالا هس.

و ... از در زد بیرون .. آفتاب پائیزی گرم و مهربانی می تابید .. برگردم به بچه ها بگم اگه تو اون موش دونی سردشونه، بیان بیرون آفتاب بخورن و گرم بشن .. نه بابا ولش کن بازم نیگاشون داغونم می کنه ...

دو تا محله آنطرف تر .. یک موتور روشن و بی صاحاب جلوی سوپرکی چشمک می زد .. سوار شد ... می فروشمش .. ناچارم .. آره می فروشمش ...

کجا.. ؟ به طرف گمرک .. در راه ، به منیریه که رسید رأیش عوض شد .. آهان .. موتورو به صاحبش بر  می گردونم .. ولی اول .. سمت راست پیچید ... سینه کش خیابان ولی عصر را بالا رفت ... پر گاز و با شتاب .. میدان ولی عصر .. بانک کلیه .. انجمن ؟ اینجا که می گفتن بانک کلیه اس..

سه ملیون .. ؟ عجب پولی ..!! من آماده م ... کلیه مو می فروشم ..  و ... یک پوزخند تحویل گرفت .. به این هردمبیلی هام که فکر می کنین نیسش آقا .. آزمایش می خواد .. پذیرنده یا متقاضی می خواد .. حد اقل ده پونزده روز طول می کشه ..

چه فایده ..؟  من الآن پول می خوام ... ده روز دیگه بچه هام مردن و دیگه پول می خوام چیکار ؟  ببین خانوم .. تورو خدا ... یه کاری واسم بکنین ... حاضرم نصف قیمت بفروشم .. یکی پیدا کنین بلکه حالا یه صد تومنی دستمو بگیره ... اگه الآن هم پول نمی دین .. لا آقل بستری م کنین .. نمی خوام برم خونه .. یه زن بیچاره و دو تا طفل معصوم گرسنه دارم که نیگاشون آتیشم می زنه ..

اصرار .. گریه ... التماس ... اما فایده ندارد ... ناگهان قرمز شد .. عرق کرد .. چهره ی مهربانی چندتا هزاری  در دستش گذاشته بود ... بگیرم .. ؟ نگیرم .. ؟

روی موتور ... باد موهایش را پریشان می کرد .. و خنکای تنگ غروب قلقلک که نه ، نیشش می زد ... سه چهارتا نان بربری، چند سیر حلوا ارده ، یک قوطی پنیر پاستوریزه و چند دانه سوسیس به خاطر پسرش ... جوجه هام .. عزیزای بابا .. نخوابین .. دارم میام ..

میدان بعدی ... افسر پلیس و تابلوی ایست ... ایستاد .  گواهینامه .. مدارک موتور .. به اته پته افتاد .. إ ؟ .. إ .. ؟   موتور هم که دزدیه ... بی سیم ... دستبند .. موتور به پارکینگ و .. شما .. آره شما ... اداره ی آگاهی ..

شب .. ساعت  از  ۱۱  هم گذشته ... و  اون موش دونی سرد و خاموشه .. زن از دلواپسی خوابش نمی بره ... و بچه های معصوم از گرسنگی ... اما نان و پنیر و سوسیس، خوراک بساط سور و سات موش ها و گربه های میدان هفت تیر ..

اللهم أشبع کل جائع ... خدا یا ! همه ی گرسنگان را سیر کن

 


حضرت یحیی

شنبه 86 اردیبهشت 1

این مطلب را  یکشنبه سوم اردیبهشت 1385ساعت 21:7 در وبلاگ قبلی ام ( لبگزه ی بلاگفا ) نوشته بودم ... امروز به اینجا منتقل شده است

سرداری بزرگ و سربداری کوچک

 سلام یاران عزیز
از این همه تأخیر در آپ کردن پست جدید معذرت می خواهم

بالأخره بعد از مدت ها که کاری مطبوع نداشتم .. خدا کمک کرد و کتابی را که مدتها پیش نوشته بودم امسال از چاپ بیرون آمد... این کتاب در مورد حضرت یحیی فرزند زید پسر امام سجاد علیهم السلام است که پس از عمری مبارزه علیه بساط بنی امیه ، عاقبت در ۱۸ سالگی به شهادت رسید...

با شهادت او همه ی خراسانیان سیاه پوشیدند و اصلاً سیاه پوشیدن بر مردگان از آن تاریخ سنت شد و ابو مسلم خراسانی هم موج سواری کرد و نهضت سیاه جامگان خراسان را راه انداخت و بالأخره طومار بنی امیه با شهادت این جوان رشید هاشمی ، علوی  و حسینی در هم پیچیده شد ..

جالب است که وی با این سن کم .. هم فرماندهی می کرد و شمشیر می زد و هم به نشر معارف دینی می پرداخت ... به طوری که دانشمند بودن او غیر قابل تردید است ..

با خواندن این کتاب و با مقایسه ی ایام جوانی و تینیجری خودمان با این جوان و سایر جوانان بنی هاشم  باید خیلی به حال خودمان تأسف بخوریم .. ما کجا و آنان .. ؟


نامه ای به رئیس جمهوری

چهارشنبه 85 اسفند 9

این نامه را دیروز برای آقای احمدی نژاد نوشتم


ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران
آقای دکتر محمود احمدی نژاد
با تقدیم سلام و آرزوی توفیق الهی برای شما و همه ی خدمتگزاران

لابد مطلع شدید که در آزمون ضمن خدمت آموزش و پرورش، چه اتفاق نامبارکی رخ داد؟ مثلاً به مناسبت بزرگداشت سال پیامبر اعظم ــ که جان من و شما فدایش باد ــ  سوال هایی طرح شده بود که نه تنها به درد دین و دنیای کسی نمی خورد که جز جسارت به مقام بزرگ پیامبر مهربانی صلی الله علیه و آله و سلم چیز دیگری در بر ندارد. سوال هایی که هر انسان مسلمانی حتی از بیان آنها برای دوستانش نیز شرم دارد.
و لابد شنیده اید که آقای وزیر از مردم و مراجع عظام عذر خواهی کرده است ...
و لابد به زودی خواهید شنید که چون طراح سوال ها بچگی کرده و سوء نیتی نداشته، همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود و تنها او را از سمتش برمی دارند و طبق رسم دیرینه ی ما ایرانیان ــ مبادی آداب دان و قدر شناس !! ــ در جای دیگر و مقامی بالاتر می گذارند که دیگر نتواند از این سوال ها طرح کند و باورها و احساسات دینی مردم را به بازی بگیرد !!
                                                                                                ادامه ی نامه...

محمد

سه شنبه 85 اسفند 1

تا کور شود هر آنکه نتواند دید

نام محمد، بیشترین نام در جهان

در کتاب رکوردهای گینس آمده نام محمد بالاترین میزان را برای نامگذاری مردان به خود اختصاص داده است؛ به طوری که در جهان هفتاد ملیون نفر دارای اسم محمد هستند.
البته این آمار تنها اختصاص به نام محمد دارد و سایر اسامی و القاب پیامبر اسلام مانند طه، یاسین، بشیر، نذیر، خاتم، احمد، مصطفی، ابوالقاسم و ... در آن لحاظ نشده است.

همچنین سایت اسلام نیوز به نقل از روزنامه ی دیلی تلگراف اعلام کرد: در سال 2006 «محمد» بیشترین نام انتخابی برای متولدان پسر در انگلستان بوده است.  سپس به استناد گزارش موسسه ی آمار ملی بریتانیا که تعداد پسران نام یافته به محمد را 4255 نفر ذکر کرده اعلام داشته است که این نام حتی از جورج ــ به عنوان متداول ترین نام پسران در انگلیس ــ  هم بیشتر است.

بیچاره دشمنان پیامبر و اسلام خیال کرده اند خدای ما مثل خدایان خود ساخته ی آنان است که به وعده هایش عمل نکند ... مگر به پیامبرش نگفت: و رفعنا لک ذکرک


عشق وناکامی 4

چهارشنبه 85 دی 27

این مطلب از وبلاگ قبلی ام ( لبگزه ی بلاگفا ) به اینجا منتقل شده است
پنجشنبه بیست و چهارم شهریور 1384ساعت 15:20 

ادامه از پست قبلی....
حالا نوبت من بود که از عشق بگویم و همه منتظر بودند... من گفتم:
عشق یعنی خود را ندیدن،‌ عشق یعنی " من "  دیگر مفهوم ندارد. هر چه هست " او "  هست ... حتی " ما " نیست.
عشق یعنی دیگر  " من "   و   " تو "  وجود ندارد، نه اینکه  " ما " بشود،  نه . . . هر چه هست " تو " می‌شود. من هم تو می‌شوم. در  عشق واقعی اینکه من چه می‌گویم تو چه می‌گوئی نیست . . . اینکه من به خاطر تو از حق خودم  می‌گذرم نیست.  منت گذاشتن نیست و تازه ، منت کشیدن هم هست. . . اینکه ما چه می‌گوئیم هم نیست . . . در عشق اصلاً هر چه تو می‌گوئی هست و هر چه  تو  می‌گوئی انگار من می‌‌گویم . . . نه اینکه خواسته‌ی تو را قبول دارم. این که عشق نیست . . .  عشق یعنی اصلاً خواسته‌ای غیر از خواسته‌ی تو ندارم

نه به خاطر تو . . .که به خاطر خودم. چون تو ، من هستی و آن چه مطلوب توست خواسته‌ی من است.

    یکی درد و یکی درمان پسندد                     یکی وصل و یکی هجران پسندد

    من از درمان و درد و وصل و هجران                 پسندم آنچه را جانان پسندد

 یعنی اگر دوست، درد مرا هم بپسندد،‌ درد برای من شیرین تر است. اگر هجران هم بپسندد همان هجران برای من شیرین است. نه اینکه به خاطر او تحمل کنم نه،  نه، اصلاً شیرین است چون " من " وجود ندارد و این  " من " اوست و خواسته‌ی اوست  که برای من شیرین است. حالا واقعاً آیا در عشق‌های زمینی چنین چیزی پیدا می‌شود؟

یکی از حاضران گفت: آری پدر و مادر من چنین حالتی دارند . . . 

پرسیدم: ‌یعنی چه؟ آیا آن قدر در همدیگر ذوب هستند که اصلاً دارای اختلاف سلیقه نیستند؟

گفت: نه، اختلاف سلیقه دارند ولی به نفع یکدیگر کوتاه می‌آیند.

گفتم:‌ نشد . . . کوتاه آمدن با عشق فرق می‌کند. ممکن است در زندگی، دو نفر با هم اختلاف  سلیقه زیاد داشته باشند اما به دلایلی از جمله محبت به یکدیگر تحمل می‌کنند و ‌کوتاه می‌آیند. این با شیرین بودن اراده‌ی دیگری فرق می‌کند . . . ممکن است شیرین هم باشد اما نه از باب اینکه چون او می‌خواهد بلکه شیرین است به خاطر اینکه توانسته‌ام خواسته‌ی او را بپذیرم با اینکه خلاف میل من بوده است.

دیگری گفت: لیلی و مجنون، ‌شیرین و فرهاد،‌ وامق و عذرا و . . .

گفتم:‌ قبول . . . 

                                                        بقیه مطلب در پست بعدی


عشق وناکامی 3

چهارشنبه 85 دی 27

 این مطلب از وبلاگ قبلی ام ( لبگزه ی بلاگفا ) به اینجا منتقل شده است
چهارشنبه بیست و سوم شهریور 1384ساعت 23:51  
 امروزه عشق بی معنی شده است یا بهتر بگوییم  ارزش و قداستش را از دست داده و در وبلاگ ها زیاد می بینم که بسیاری از ما هنوز عشق را نشناخته ایم و بازیچه ی این و آن قرار می گیریم و این دوستی های خیابانی را که اشک خیلی ها را در می آورد و دستمال یأس و نا امیدی بر سرها می بندد عشق می نامیم.......  تصمیم گرفتم ادامه ی بحث گذشته که اتفاقا به همین نکته ی  بسیار حیاتی و مهم کشیده شد، را خدمت شما دوستان عزیز تقدیم کنم...

ادامه از پست قبلی 

در اینجا یکی از دختران به اعتراض گفت : همه ی این حرف ها که می زنید در پرتو ((عشق)) حل می شود. یعنی  اگر بین یک جوان فقیر از طبقه ی اجتماعی ضعیف، و یک دختر تحصیل کرده ی ثروتمند از طبقه ی اجتماعی مرفه و به قول امروز (های کلاس )عشق ایجاد شد، آیا باز هم اشکال دارد و نباید ازدواج کند؟

گفتم: ما که گفتیم از نظر دینی هیچ مانعی ندارد و نمونه هایی هم ارائه کردیم. اما مبنای کار باید ایمان و التزام و خدا ترسی باشد و گر نه عشق خیلی جواب نمی دهد. چون  در بین حاضران همهمه ایجاد شد و فهمیدم که عشق ، در ذهن آنها جایگاهی دارد که این حرف برایشان غیر قابل قبول است. ناچار شدم بیشتر توضیح بدهم.  گفتم: عشق یعنی چه؟

یکی گفت: یعنی دوست داشتن (همه خندیدند)

گفتم: شما ماشین تان را، کلاستان را، هم کلاسی تان را دوست دارید. شما حتی بقال سر کوچه را هم دوست دارید. آیا عاشق آن ها هستید؟…… نه

یکی گفت: عشق یعنی برای دیگران مردن.

گفتم: اگر کسی در خیابان دید یک نفر را دارند کتک می زنند، دلش سوخت و با این که دست تنها بود رفت از او دفاع کند و در این راه آنقدر کتک خورد تا مرد، آیا عاشق او بوده است؟ . . .  نه

دیگری گفت: یعنی از ضعف‌های طرف مقابل چشم ‌پوشی کردن . . . گذشت کردن

گفتم: اگر من از یک آدمی در کوچه و بازار که بی‌ادبی کرد یا تنه زد و یا . . . اگر من از او گذشتم،‌ یعنی عاشق او هستم؟(همه خندیدند) 

دردسرتان ندهم،‌ هر کس چیزی گفت و آخرش هم به مفهوم  عشق نرسیدیم.

آن وقت من شروع کردم گفتم: حالا من عشق را تشریح می‌کنم تا ببینیم این نوع عشق اصلاً در زمین وجود دارد یا نه؟

 

                                                                                   بقیه مطلب در پست بعدی


عشق وناکامی 2

چهارشنبه 85 دی 27

این مطلب از وبلاگ قبلی ام ( لبگزه ی بلاگفا ) به اینجا منتقل شده است
چهارشنبه بیست و سوم شهریور 1384ساعت 14:18
 
صحبت که به اینجا رسید دختر دیگری سؤال کرد:
یعنی می‌‌گوئید با اولین خواستگاری که آمد، موافقت کنیم و کار و زندگی و مسکن و . . . را نادیده بگیریم؟ 
گفتم: نه من این را نمی‌گویم و اسلام هم اینگونه نمی‌گوید. اتفاقاً اسلام دستور می‌دهد که خانواده‌ی دختر باید روی خواستگار خیلی دقت کنند تا بعداً پشیمان نشوند. اما دقت مورد نظر اسلام درباره‌ی این موهوماتی که امروز متداول است نیست. 
اسلام می‌گوید: باید دختر و پسر  “ کفو”  یکدیگر باشند.  کفو بعنی همطراز. یعنی باید با هم سنخیت داشته باشند.
اولین شرط اسلام دقت در این است که خواستگار متدین و خدا ترس باشد.
شرط دوم اینکه اخلاق پسندیده داشته باشد. و شرط دیگر اینکه دستش به دهانش برسد و بتواند خانواده‌ی خود را تامین کند. همین. 
یعنی اگر مرد دارای اخلاق باشد  و ایمان کافی به خدا  داشته  و از دستورات  دینی اطاعت کند، زمینه‌ای  برای اذیت و آزار همسرش به وجود نمی‌آید، هر چند همسرش بی‌کس و  کار باشد. چون می‌داند که خدایی هست که حقوق همسران را محترم شمرده و از آدمی در مورد بدرفتاری و ظلم  به همسرش بازخواست می‌کند. 

اسلام به تلمباری ثروت و مکنت نیز توجه ندارد و می‌گوید: این امور باید در حدی باشد که تکافوی زندگی را بکند و دست مرد به دهانش برسد تا خانواده‌ی  او چشمشان به دست دیگران نباشد و این همان همتایی و همطرازی  یا “کفو”  است که مورد نظر اسلام است.

امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: همطراز، ‌کسی است که عفیف باشد و بی‌نیاز(وسایل‌الشیعه 14/52)

البته حالا اینکه  “ کفو ”  بودن آیا در دیگر زمینه‌ها هم باید رعایت شود یا نه، بحثی مفصل است که جداگانه باید بدان پرداخته شود. مثلاً اینکه همتایی و همطرازی در ثروت و دارائی، وابستگی به طبقه‌های اجتماعی،‌ تحصیلات،‌ دیدگاه‌ها و حتی امروز در سلیقه‌های سیاسی  و اجتماعی و فرهنگی نیز باید رعایت شود یا نه؟

مثلاً آیا می‌شود یک خانواده‌ای که میلیاردر هستند با یک خانواده‌ی فقیر وصلت کنند؟ یا یکی که دارای تحصیلات عالیه هست با یک نفر بی‌سواد یا کم سواد  زندگی کند؟ و همینطور در دیدگاهها و نگرش‌های فکری،‌ فرهنگی؛ مذهبی و سیاسی؟ 

فرض کنید یکی خیلی بسته  و محدود  فکر کند و دیگری بسیار باز  و لاقید  باشد.

به هر حال این زندگی ها در آینده دچار مشکل می‌شود. به رخ  کشیدن‌ها،‌ تحقیرها، ‌زیربار نرفتن‌ها و از این قبیل امور...  روز به روز بیشتر تظاهر می‌کند و شکاف و اختلاف را عمیق‌‌تر  و زندگی را تبدیل به جهنمی سوزان و غیر قابل تحمل می‌نماید.

اینها  واقعیت‌هایی است که باید رعایت شود. اما باز می‌توان  گفت که اگر همان تقوی،‌ ایمان و خداترسی وجود داشته باشد،‌ هیچکدام از اینها موجب شکست زندگی نخواهد شد. تفاخر و خود بزرگ بینی به خاطر مال، ‌مقام،‌ تحصیلات و . . . از صفات غیر اخلاقی و غیر اسلامی است. ولی با توجه به اینکه به هر حال داشتن مراتب بالای ایمانی که باعث شود این مسائل کمرنگ شود و در زندگی تأثیری نگذارد، به ندرت یافت می شود بهتر است که همطرازی در این زمینه‌ها نیز رعایت شود.

این توصیه‌ای است برای جامعه‌ی امروز ... و گر نه همانطور که گفتم در اسلام اصلاً این حرفها مطرح نیست. اسلام همه‌ی امتیازات اعتباری را موهوم و مردود دانسته است. اسلام برای نژاد و ملیت،‌ زبان،‌ سرمایه،‌ شغل و . . . اعتباری قایل نیست.  خداوند به وسیله‌ی اسلام و دین داری، ضعف‌های اعتباری را جبران کرده است و هیچ عاملی را موجب تفاخر و برتری کسی بر دیگری نمی داند.

ان اکرمکم عندا. . . اتقیکم

شیوه‌ی رفتاری پیامبر و امامان معصوم ما بهترین دلیل بر این دیدگاه است.

رسول خدا (ص) زینب دختر عمه‌ی خود را به ازدواج زید‌ بن حارثه برده‌ی آزاد ساخته خویش درآورد و به زیاد‌بن لبید که از اشراف قبیله‌ی خود بود دستور داد که دخترش  “ دلفا ” را به ازدواج “جویبر”  در آورد که مردی مستمند، کوتاه قد  و سیاه پوستی از سیاهان یمامه اما مردی مسلمان ، با تقوی ، صالح و درست کار بود. پیامبر به زیاد  فرمود: جویبر مؤمن است و مرد مومن همتا ( کفو ) ی زن مؤمنه است. پس دخترت را به ازدواجش در آور و از او روی مگردان (وسایل الشیعه 14/46)

زیاد هم علیرغم همه فاصله ای که از نظر این اعتبارات اجتماعی بین او و جویبر بود، به فرمان پیامبر عمل کرد.
امام سجاد نیز یکی از زنان هاشمی  ( اهل بیت ) را به عقد برده ی آزاده ساخته ی خویش در آورد. وقتی این خبر به گوش عبدالملک بن مروان رسید نامه ای به آن حضرت نوشت و ایشان را ملامت کرد. امام در جوابش نامه ای فرستادند و از جمله مطالبی که در آن نوشتند این بود: ما به رسول خدا اقتدا می کنیم. آن حضرت، زینب دختر عمویش را به ازدواج برده ی آزاد شده خود  در آورد و خود با صفیه کنیز آزاد شده ی خویش - ازدواج کرد. (وسایل الشیعه 14/50)

وقتی عبدالملک نامه ی امام را خواند گفت: او خود را فرو می آورد ( تواضع می کند ) ولی خداوند او را بالا می برد. 


عشق وناکامی 1

چهارشنبه 85 دی 27

این مطلب از وبلاگ قبلی ام ( لبگزه ی بلاگفا ) به اینجا منتقل شده است
سه شنبه بیست و دوم شهریور 1384ساعت 21:44
 

چندی پیش در جلسه ی پرسش و پاسخ یکی از مراکز آموزشی دخترانه، دختری پرسید:

دلیل شکست زندگی ها و ازدیاد طلاق در روزگار فعلی چیست؟


گفتم:
یکی از مهمترین عوامل شکست زندگی‌ها و منجر شدن آنها به طلاق، توجه زیاده به ارزش های موهوم و ملاک‌هایی است که نه از نظر دینی دارای اعتبار است و نه از نظر واقعی، تأثیری در خوشبختی و دوام زندگی‌ها دارد.
توجه بیش از حد به مسایل مادی،‌ ثروت، ‌مقام،‌ شئونات اجتماعی،‌ مدرک تحصیلی، اندام و زیبائی و... از عمده‌ی مطالبی است که ضمن این که در جای خود لازم ‌الرعایه هستند اما توجه بیش از حد به آنها و تنها مدرک قرار گرفتن آن ها دو عیب اساسی دارد: 

1- چه بسا گزینه‌های مناسبی که برای یک جوان وجود دارند اما به دلیل اینکه یکی از این شرایط را ندارند،‌ جوان تن به ازدواج با وی در نمی دهد و منتظر کسی می‌شود که از این دیدگاه، ایده‌‌آل باشد. بنابراین ضمن آنکه آن مورد خوب را از دست می‌دهد و ممکن است سن و سالش بالا برود و شرایط ازدواج برایش سخت تر و پیچیده‌تر شود، ‌معلوم نیست اگر با موردی ازدواج کرد که این خصوصیت‌ها را داشته باشد دارای زندگی خوب و مناسبی شود. چون مؤلفه‌های زندگی موفق و سعادتمند هیچ کدام از این موهومات نیستند.

2- علاوه بر مطلب فوق، هر کدام از این ها در طول زندگی می‌تواند مشکل ساز باشد. گاهی ثروت زیادی مقام اجتماعی،‌ زیبائی و .... هر کدام در جای خود به نوعی دردسرهای زندگی به حساب می‌آید. زنان بسیاری داریم که از ثروت انبوه شوهرانشان و اینکه وی دیگر وقتی برای آنها نمی‌گذارد و از نظر عاطفی خانواده را تأمین  نمی کند، رنج می برند و می‌گویند: با اینکه  از نظر مالی و زندگی چیزی کم نداریم ولی ما و بچه‌ها نیاز به حضور عاطفی پدر در خانه داریم چه آنکه پول و امکانات همه چیز زندگی نیست.

مثل اینکه انسان در قفس طلائی زندگی کند و آب و دانه‌ی مفصلی هم داشته باشد اما بالاخره قفس است و زندانی.

حدیثی از پیامبر اکرم داریم که فرمود: اگر کسی زنی را به خاطر ثروتش به همسری برگزیند خداوند او را به همان ثروت وابسته می‌کند و اگر به انگیزه‌ی جمال و زیبایی اش،‌ با او ازدواج کرد، مکروه و ناپسندی خواهد دید ( یعنی گاهی این زیبایی موجب تنش،‌ اختلاف و شک و . . . می‌شود ) اما اگر تنها به خاطر ایمان و دیانتش با او وصلت کرد خداوند مال و جمال را نیز در او جمع می‌کند. (وسایل‌الشیعه 14/31)

البته این کلام به این معنی نیست که اگر کسی همسرش را تنها به خاطر ایمان  و  تدین او  برگزید،  خداوند او را ثروتمند  و همسرش را زیبا می‌گرداند و شکل و فرم چهره‌‌ی او را تغییر می دهد ... نه،  بلکه منظور آن است که وقتی ازدواج از روی تقوی و به خاطر  خداوند و تدین طرف مقابل صورت گیرد،‌ خداوند گردش زندگی آنها را به گونه‌ای قرار می‌دهد که به داشته‌های خود اکتفا کنند و بی نیاز از دیگران  باشند  و در چشم یکدیگر زیباتر از زیبا رویان جلوه کنند.

نقل می‌کنند زنی آبله رو بود که وقتی هنگام شستن صورت یک مشت آب روی صورتش می‌ریخت،‌ یک قطره هم بر‌نمی‌گشت. یعنی آنقدر صورتش چاله ‌چوله  داشت که آب‌ها در آن حفره‌ها جا خوش می‌کردند. اما همین زن شوهری داشت  که هر وقت با هم بیرون می‌رفتند برای آنکه زنش چشم نخورد آیه‌الکرسی می‌خواند. این همان معنای حدیث پیامبر است که اگر ازدواج به خاطر دین طرف باشد و انگیزه‌ی دیگری در کار نباشد،‌ خداوند مال و جمال  را در او  فراهم می‌آورد.


عشق و ناکامی 5

چهارشنبه 85 دی 27

این مطلب از وبلاگ قبلی ام ( لبگزه ی بلاگفا ) به اینجا منتقل شده است
پنجشنبه بیست و چهارم شهریور 1384ساعت 22:21 
  
ادامه از پست قبلی...

گفتم: قبول ... پس تا اینجا با من راه آمده‌اید که ذهنتان رفت سراغ اسطوره‌ها . . . یعنی چون این عشق را تا حالا ندیده‌اید سراغ کتاب‌ها و افسانه‌ها و اساطیر رفته‌اید . . . اشکالی هم ندارد اما توجه داشته باشیم که این ها هم به نظر من واقعیت خارجی نداشته اند.
این اسطوره ها هم ساخته و پرداخته ی ذهن و قلم ادیبان و عارفان است. به خاطر همین است که در همه ی زبان ها و فرهنگ ها دو سه اسطوره ی اینچنینی در ادبیات مطرح می شوند و هر شاعر یا عارفی به نحوی به آن ها پر و بال می دهد. این هم به خاطر کمال نگری و در واقع  آرزوهای دست نایافته ی آنان در عاشقی است که این گونه نمود پیدا می کند.

آنها با این افسانه ها و اساطیر و داستان پردازی پیرامون این شخصیت های خیالی می خواهند بگویند که کاش می شد عشقبازی اینچنین بود و در نهایت چون در زمین عشق اینگونه پیدا نمی شود باید سراغ عشق معنوی و آسمانی رفت.اما چرا در زمین چنین عشق هایی پیدا نمی شود؟
از قول فرانسوی ها می گویند که : وصال مرگ عشق است .. این حرف هم به نوعی درست است و هم دلیل خاص خود را دارد.زیرا انسان تا به معشوقش نرسیده و او را لمس نکرده و با ظرفیت هایش آشنا نشده و خوب و بد او را ندیده است ، در تصورات خویش از او یک فرشته،  یک  موجود ایده آل، یک موجود آسمانی و خوب کاملا مطلق پدید آورده ... اما همین که با او دمخور شد، تازه نقاط تفاوت و اختلاف آنها ، خودش را نشان می دهد

 یعنی تازه  " من "   و    " تو "  ها شروع می شوند ... و این یعنی نقطه ی افول عشق .. زیرا طبیعی است که  انسان عشقش را برای خود می خواهد نه خود را برای عشقش

و همین امر ، اگر نگوییم سر آغاز اختلاف و جدایی است .. ولی می تواند سر آغاز کمرنگ شدن عشق باشد ..

 بنابر این تا آدم به موجودی نرسیده که  با همدیگر یک وحدت مطلق داشته باشند نمی تواند ادعا کند که من عاشق شدم.... جایی که دیگر من و
تویی در کار نباشد و هر چه هست فقط  " ما "  باشد  .... نه .. نه ... ما ؟ نه ..
فقط  " تو "  باشد ... اصلا منی در کار نباشد
اگر در انتخاب هایمان و در شرایطی که : یکی درد ، یکی درمان ، یکی وصل و یکی هجران پسندد رسیدیم به این نقطه که :من از درمان و درد و وصل و هجران ، پسندم آن چه را جانان پسندد میتوانیم بگوییم عاشق شده ایم ... چون دیگر منی در کار نیست

 یک معنای وحدت وجود همین است . نیست؟

.. این است که می شود گفت: عشق های امروزی چیزی بیشتر از یک دوست داشتن نیست... دوست داشتنی که با یک قوره سردی اش می شود و با یک مویز گرمی اش ...  پس نام  مقدس عشق را  خراب نکنیم...

                            شاد باشید تا دیداری دوباره


<      1   2   3   4   5      >