اطلاع از بروز شدن
یکشنبه 88 اسفند 16
اول: الکلهای خوراکی که هیچ مصرف دارویی ندارد و فقط برای شرب خمر مصرف میشود، با مجوز رسمی تولید و در دسترس مردم قرار گرفته است.
دوم: اخیرا لباس زیر زنانه با طرح چفیه تولید و توسط شبکههای ماهوارهای تبلیغ میشود. اکنون این کالا به بندردیلم هم وارد شده است.
سوم: مراسم افتتاحیهی یک فیلم در سالن اریکهی ایرانیان، بهانهای برای حضور «ساسیمانکن» خوانندهی غیر مجاز پاپ بود.
چهارم: لیوانهای یکبار مصرف با تصاویر مبتذل در کشور توزیع شده است. برخی از این لیوانها کار بهاییهاست که با عبارات تبلیغی خود روانهی بازار کردهاند.
پنجم: شرکت oriflame سوئدی در ایران هم نمایندگی دارد. محصولات آرایشی و بهداشتی این شرکت با استفاده از روشهای فریبنده و هرمی، توسط بازاریابانی از دختران و زنان جوان که به عنوان مشاور شناخته میشوند فروخته میشود.
ششم: پس از دارا وسارای چینی، حالا چشممان به جمال عروسکهای شخصیتهای فیلم 300 روشن شده است که با نازلترین قیمت وارد کشور شده و در دسترس خانوادهها قرار گرفته است.
هفتم: فیلم کوتاه "از باد بپرسید" کار بتین قبادی، در بخش نسل جوان جشنوارهی فیلم برلین، جایزهی خرس بلورین را به خود اختصاص داد. قبادی در این فیلم نگاهی کاملا سیاه به حجاب زنان ایرانی دارد.
هشتم: سرمربی تیم فوتبال الاهلی امارات از خبرنگار زن ایرانی در کرمان، تقاضای زشت میکند و پز پولهای نفتی را میدهد که نگران هزینهها نباشید.
نهم: ماکت کعبه در آمریکا با نام applemacca ساخته شد که درون آن یک فروشگاه است که حتی مشروبات الکلی هم میفروشد.
دهم: دولت قطر از روز سه شنبه دوم ربیع الاول، مدت سه روز را برای تخریب قبرهای وابسته به شیعیان این کشور اختصاص داد. این اقدام با حمایت ارتش این کشور، و با ممانعت از ورود شیعیان صورت میپذیرد.
یازدهم: فعلا تمام .. اما خدا به خیر کند عاقبت ما را با این همه بیتفاوتی در قبال این جنگ نرم با این هجوم همه جانبه..
پ ن: از این به بعد شاید هفتگی بنویسم و هفتگی به دوستانم سر بزنم..
دوشنبه 88 آذر 2
حتما یادتان هست که چند وقت پیش، یادداشت «اروپا.. اسلام میآید» را نوشتم. رفتهرفته گزارشهای متفاوت، دارند تغییر ترکیب جمعیتی مسلمانان و افزایش تعداد آنان در کشورهای جهان، حتی کشورهای غیر اسلامی بهخصوص اروپا را نشان میدهند.
«سی.ان.ان» در گزارش مشروحی اعلام کرد: با افزایش جمعیت مسلمانان جهان، نقش جغرافیایی جهان اسلام در حال تغییر و گسترش است. براساس این گزارش جمعیت مسلمانان درحال حاضر حدود یک میلیارد و پانصد و هفتاد میلیون نفر است که حدود 23 درصد جمعیت جهان را تشکیل میدهند. اندونزی با 230 ملیون، پاکستان با 174 ملیون و هند با 160 میلیون مسلمان، به ترتیب مقامهای اول تا سوم جهان را از نظر جمعیت مسلمانان به خود اختصاص دادهاند. پس از آنها بنگلادش، مصر و نیجریه مقامهای چهارم تا ششم را دارند. ایران مقام هفتم و سپس ترکیه، الجزایر و مراکش در رتبههای بعدی قرار دارند.
«سی.ان.ان» در ادامه، مقایسهای دربارهی نسبت جمعیتی مسلمان در میان کشورهای اسلامی و غیر اسلامی انجام داده است. در این بخش از گزارش آمده است: ادامهی مطلب...
سه شنبه 88 مرداد 20
سرنوشت: وقتی متن زیر را میخوانید از نفهمیدن بعضی کلمات احساس شرم نکنید.. این از بی سوادی شما نیست.. این زبان فارسی جدید است که فرهنگستان ادب و زبان فارسی مخترع آن است.. خود حقیر هم که خالق این اثر بدیع ادبی!! هستم وقتی حتی برای بار دهم میخواهم آن را بخوانم مجبورم نشانهگر ماوس (ببخشید موش) را روی کلمههای عجیبوغریبش نگهدارم تا معنای آن روی صفحه و البته از دریچهی غیب به نمایش درآید..
دیروز در دانشگاه یک فراهمایی در زمینهی زورافزایی و ورزش مشتزنی برگزار شده بود. من هم که راتبهگیر سازمان تربیت بدنی در همین دانشگاه هستم، تصمیم گرفتم شرکت کنم. موقع خروج از توقفگاه منزل، دورفرمان در عمل نکرد. من هم آدم سالمی نیستم که پیاده شوم و خودم در را باز کنم. بهخاطر همین وقتی رسیدم که سالن پر بود و بهناچار در راهرو از طریق دورسخنی از مباحث بهره بردم. بعد از جلسه میخواستم استاد سخنران را ببینم.
گفتند به کوشک در طبقهی شانزدهم میرود. به آسانبَر که رسیدم متصدی آن اجازهی سوار شدن نداد و گفت: این برای حمل افراد است و چون تو دارای چرخک هستی باید از بالابر استفاده کنی.. در کوشک منتظر استاد نشسته بودم و داشتم دفترک یک شرکت لوازم خانگی را نگاه میکردم. آخر مدتی است یخزنمان خراب شده.. میبایست به فنورز مربوطه زنگ میزدم که موقع آمدن به خانه، پالایهی تصفیهی آب، پوشن آن و همینطور چراغک یادش نرود..
ناگهان استاد با عصبانیت وارد شد و داد زد: در خارجه روابط استاد و دانشگاه از احترامی متقابل و سازمند برخوردار است؛ آن وقت اینها برای پرداخت پژوهانه و آموزانهی من، جلویم جوهرگین میگذارند که انگشت بزنم. در خارجه استاد را با جانپاس همسانهپوش همرُوی میکنند و اینجا نمانویس دستور میدهد که امتحانات باید آزمونهای باشد نه تشریحی.. در خارجه حمام کاشانهی بزرگ و چوبفرش شدهی ما آبزَن دارد و اینجا سراچهای به من دادهاند که حتی آبشویهاش هم کار نمیکند... تنها همبَر آشپزخانهی ما به اندازهی سراچهی فرشینه شدهی اینجاست. تاوَن و تندپز و هوابَر و هیمهسوز توی سرشان بخورد، حتی گازکشی ندارد و من باید زودبهزود استوانک بگیرم و با اجاقکی گرم بشوم که بندآور هم ندارد.
استاد عصبانی ما آوابَر را فشار داد و به کاروَر دستور داد که یک تاکسی خبر کنند و آنوقت با عجله رفت سراغ پروَنجا و یک پروَندان درآورد و برگههایی برداشت.. او همینطور داد میزد که این کارنامک من است؛ باید بدانند من کی هستم.. بدانند با کی طرف هستند.. باید به ایشان زنهاره بدهم که هرگز در پیرابندهای مندرآوردیشان نخواهم گنجید..
من چاییای را که مستخدم از دمابان برایم ریخته بود نخورده و یواشکی از کوشک زدم بیرون.. برای رفتن به طبقهی همکف و خروج از ساختمان نمیخواستم سوار بالابر بشوم چون میترسیدم فقط بالا ببرد.. خوشبختانه چون مامور راهروها نبود که مخالفت کند سوار آسانبر شدم، پایین آمدم و به طرف چارباغ کشاورز راه افتادم.. باآرایهگر برای آرایهی نورخان منزل قرار داشتم.. او روی یک تختهی تزیین شده با پوشبرگ، نمونک زیبایی طراحی کرده بود که از اجناسی مانند چینیجا، نورتاب، دیوارک، پردینه، آبزیدان، گلشَنه، پرداویز، فراتاب و مرغابی آکندهشده تشکیل میشد.. این عالیجناب روی اجناسش هم بهانما نصب نکرده بود و همهی قیمتها را شفاهی اعلام میکرد.. و چون من به گرانی اجناس اعتراض کردم گفت: اینها مال من نیست؛ من میفروشم و درصدانهی معینی برمیدارم..
در راه برگشت، بانوی مکرمه زنگ زد و خبر داد که وروجکمان از مانَک برگشته و اصرار دارد که برای جشن تولدش یک دستگاه پخش همراه چندآوایی به انضمام صدابر و دوگوشی بخریم.. به شدت عصبانی شده بودم.. داشتم در ذهنم هزینههای این ماه را سیاهه میکردم و اقلام بزرگ را با پیکانه علامت میگذاشتم.. یاد مامور قرائت شمارگر برق افتادم که اول صبحی با او دعوایم شده بود.. یاد استاد و عصبانیت امروزش افتادم.. یاد همهی بدبختیها افتاده بودم که ناگاه به پاسگان وسط خیابان برخورد کردم.. با سری خونین منتظر پاسبان بودم و در همین حال، داشتم فکر میکردم که در زبان فارسی جدید به کروکی پلیس چه میگویند..
پانوشت: متن فوق چیزی آمیخته از شوخی و جدی بود که شما میتوانید تنها به عنوان یک طنز به آن نگاه کنید. زیرا من دنبال انتقاد به کار دوستان فرهیختهمان در فرهنگستان ادب و زبان فارسی نیستم و زحمات آنان را نیز پاس میدارم.. و انصافا هم نمیتوان از زیبایی و درستی بسیاری از این معادلسازیها گذشت.. اما همانطور که نمیتوان از زیبایی و درستی آن دسته گذشت، نمیتوان نسبت به ایراداهایی که به بسیاری دیگر از این معادلسازیها وارد است نیز بیتفاوت بود..
به نظر میرسد تعامل انسانها با یکدیگر موجب ارتباط زبانها و بهطور طبیعی تبادل واژهها میشود. بنابراین بدیهی است هر ملت و کشوری که در روابط فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی با ملتهای دیگر، صادرات فرهنگی، علمی و صنعتی بیشتری داشته باشد، بهطور طبیعی صادرات زبانی و واژگانی بیشتری هم خواهد داشت. با این مقدمه باید گفت بسیاری از این کلمات با پیش زمینههای فرهنگی و تکنولوژیکی (ببخشید فناورانه) استفاده میشود؛ زیرا منشأش هم از آنسوی آب است. پس نمیتوان بعضی از کلمات را عینا ترجمه کرد، مثل یخچال سایدبایساید که معادلش را همبر، به معنای دو یا چند چیز در بر هم و در کنار هم آورده ایم، . و همینطور نمیتوان معادلسازی بعضی دیگر را در نوع مصرف و برداشت عمومی مردم از آن جستجو کرد. مثلا «پیرکس» را «نسوز» معادلسازی کردهایم در حالیکه پیرکس= Pyrex یک ظرف بلور با ویژگیهای خاص خودش است که از مواد نسوز ساخته شده است. از سوی دیگر دهها چیز نسوز دیگر مثل آجر سوز، نخ نسوز، لباس ضدحریق و... هم وجود دارد که مطلق کلمهی نسوز نمیتواند جامع و مانع برای ظرف پیرکس باشد. علاوه اینکه پیرکس یک لوگو یا براند (ببخشید نشانه)ی تجاری است که معادلسازی برای یک لوگوی تجاری به اعتبار تلقی عمومی مردم از آن، منطقی به نظر نمیرسد. نمونهی دیگر کلمهی «میکسر» است که کلمهی «مخلوطکن» به عنوان معادل آن تصویب شده است. درست است که Mix به معنای مخلطوطکردن و آمیختن، و اضافه شدن er به آخر آن نشانهی فاعلی و از نظر ترجمه صحیح است؛ اما معادلسازی میکسر به مخلوط کن ناشی از اصطلاح رایج در صنف لوازم منزلفروشان و مردم کوچه و بازار است وگرنه به همین کامیونهایی که سر ساختمانها آب و سیمان و ماسه را مخلوط میکنند و همینطور به دستگاه هایی در تولید صدا یا فیلم یا نور یا موارد دیگر فنی و صنعتی میکسر میگویند.. حالا آیا درست است که به آنها هم مخلوطکن بگوییم؟ به یقین امزوز در کشور ما همین که کلمهی مخلوط کن شنیده شود تمام ذهنها به سمت دستگاه مخلوطکنی میرود که کدبانوهای ایرانی در آشپزخانهها با آن هنرنمایی میکنند.
پنج شنبه 88 مرداد 8
اروپا تا سال 2050 در آغوش اسلام آرام میگیرد
جایی میخواندم که بنابر اعلام رسمی واتیکان، اینک جمعیت مسلمانان در جهان، از جمعیت کاتولیکها بیشتر شده و طی پنج تا شش سال دیگر، اسلام بزرگترین دین جهان خواهد بود. اتحادیهی اروپا نیز هشدار داده است که تا سال 2025 تعداد متولدین سالانهی کشورهای اروپایی را کودکان مسلمان تشکیل خواهند داد. دولت آلمان هم بر این باور است که جمعیت 5،2 میلیونی مسلمانان اروپا، در بیست سال آینده به دو برابر افزایش خواهد یافت. برخی سازمانهای مسیحی اروپایی میگویند: نوادگانشان فرهنگ آنها را نخواهند دید؛ زیرا در جوامع اسلامی چشم خواهند گشود.
از طرف دیگر، تحقیقات فرخ صدیقی ـ پژوهشگر پاکستانی مقیم اروپا ـ نشان میدهد که رشد جمعیت در اروپا ـ بهرغم کنترل جمعیت ـ سیر صعودی به خود گرفته است. او علت این تغییر را اینگونه بیان میکند: برای نمونه، سی سال پیش، جمعیت مسلمانان انگلیس 82 هزار نفر بوده که هم اکنون این جمعیت دو و نیم میلیون نفر است.
در انگلیس بیش از هزار باب مسجد وجود دارد که بیشتر این مساجد در کلیساهای خریداری شده از مسیحیان تأسیس شده است.
در فرانسه هم که زمانی به کثرت کلیساها شهرت داشت، امروزه تعداد مساجد، بیشتر از کلیساهاست. سی درصد کودکان و جوانان زیر بیست سال فرانسوی نیز مسلمانند و این نرخ در شهرهای بزرگی مانند پاریس، نیس و مارسی، 45درصد کودکان و جوانان زیر بیست سال را دربرمیگیرد که پیشبینی میشود تا سال 2025 از هر پنج فرانسوی، یک نفر مسلمان باشد و اگر نرخ رشد جمعیت به همین منوال ادامه یابد، فرانسه تا چهل سال دیگر به یک کشور اسلامی تبدیل خواهد شد. این پیشبینی، با مقایسهی رشد دو جمعیت مسلمان و مسیحی در فرانسه، توسط کارشناسان آمار بهدست آمدهاست.
یکشنبه 87 بهمن 20
در پرداختن به چگونگی و چرایی پیوستن ارتش به ملت و انقلاب اسلامی، باید سه مؤلفهی اصلی و زیربنایی را در نظر بگیریم و ملاک و سنجهی این حرکت تاریخساز قرار دهیم:
اول: عمق باورهای دینی در روح و جان کارکنان ارتش
واقعیت این است که نه مردم و نه حضرت امام خمینی(ره) و نه حتی خود ارتشیها خو را «ارتش شاهنشاهی» نمیدانستند و نمیخواستند. ارتش به عنوان بازوی مسلح کشور، برای حفظ حدود و ثغور مملکت و پاسداری از مرز و بوم میهن بود و غالب آنان که به استخدام ارتش درآمده بودند، برای خدمت به میهن آمده بودند نه خدمت به شاه و شاهپرستی. البته حساب عدهای محدود که زمام امور ارتش را بهدست داشتند و عملاً جیرهخواری دربار را پیشهی خود ساخته بودند از حساب بدنهی ارتش جداست. ناگفته پیداست که اینان و نظایرشان نمیتوانند ملاک قضاوت بر تمامت ارتش باشند. تیمور بختیار، غلامعلی اویسی، غلامرضا ازهاری، بهرام آریانا و ... نامآشنایانی از این فهرست هستند. اما بدنهی اصلی ارتش و کادر متشکل از افسران میهنپرست و جوانان متدین آن، به هیچ وجه با افکار و عقاید این عده – که نوعاً در همان روزهای نخستین پیروزی انقلاب به دست جوخههای اعدام سپرده شدند – همخوانی نداشتند. اینان در باور خود افسران و درجهداران ارتش ایران بودند، نه ارتش شاهنشاهی! و این تفکر نیز خود نشأت گرفته از سفارش پیامبرشان بود که حبالوطن من الایمان..
دوم: درک مفاسد داخلی ناشی از وابستگی به بیگانه
در حقیقت مردم، کمتر به اندازهی نظامیان در جریان فجایع و مفاسدی بودند که در اثر وابستگی کشور به قدرت بیگانه (آمریکا) در ایران وجود داشت. شاید به این دلیل که میزان وابستگی در ارتش بیشتر از سایر موارد بود و حضور بیگانگان در ارتش ملموستر و محسوستر از سازمانها و نهادهای دیگر. لمس استعمار و استثمار، بهخصوص در ارتش، به حد وحشتناکی در ضربهزدن به روحیهی قشر متدین و جوان آن تأثیر منفی میگذاشت.
اگر انقلاب ایران در سال 1357، انقلابی اسلامی و دینی نبود و رهبری آن، یک شخصیت برجستهی روحانی نبود، به ضرس قاطع هرگز مردم و ارتش را نمیتوانست با خود همراه کند؛ چرا که یکی از مهمترین (و شاید مهمترین) عامل جذب مردم و ارتش به انقلاب، همان «اسلامی» بودن انقلاب بود؛ جایگاه اخلاق و ملکات اخلاقی در انقلاب اسلامی، جایگاهی بس والا و ارزشمند است که نمیتوان از آن به سادگی عبور کرد. حضور کارشناسان خارجی (عمدتاً آمریکایی) در ارتش، به آموزشهای معمولی و عادی و تعلیم چگونگی استفاده از فناوریهای پیچیده ختم نمیشد، بلکه مستشاران و کارشناسان آمریکایی، ضمن برخوردری تحقیرکننده با ایرانیها، فرهنگ پلید و دینگریز و مشحون از مفاهیم ضد اخلاقی و ضد دینی خود را نیز به همراه میآوردند و در داخل اشاعه میدادند. نمونههای بسیاری از این دست را عزیزانی در ارتش که آن روزها را خود شاهد بودهاند، در خاطراتشان ذکر کردهاند.
سوم: راهبرد (استراتژی) حضرت امام در جذب و هدایت بدنهی دینباور و وطندوست ارتش
در تمامی اعلامیهها، در اغلب سخنرانیها و در بیشتر مصاحبههای امام راحل، حتماً ذکری و اشارهای از ارتش، ارتشیها، سربازان، تیمسار، سپهبد، سرلشکر و حتی ارتشبد به میان آمده و جالب اینجاست که این اشارات در نهایت احترام هم بوده است. موضوع و محور اصلی هم در این خصوص، آقایی و سروری، اجتناب از همکاری با امریکا و اسرائیل، عدم تمکین و فرمانبرداری از افراد خودفروخته و فرماندهان مزدور بیگانه بود و تذکر این نکته مهم که ارتش، ارتش شاهنشاهی نیست، بلکه ارتش ایران و ارتش ملی است.
در روند پیشرفت انقلاب و سپس فرار سربازان و سایر آحاد ارتشی از پادگانها و به دنبال آن، نقض سوگند و درست نبودن چنین سوگندی و سرانجام پیوستن کامل ارتش به صفوف ملت و انقلاب اسلامی، این دیدگاه امام(ره) صحت و درستیاش را به اثبات رساند. شاهدش قول یکی از ژنرالهای معدوم است که در دفاعیاتش در دادگاه انقلاب گفته بود اندکی پس از برقراری حکومت نظامی، همگان کم و بیش دریافته بودیم که دیگر شاه صاحب اختیار و فرماندهی ارتش نیست، بلکه شخص دیگری که در پاریس نشسته و سپس به تهران آمد فرماندهی حقیقی ارتش است و افسران و سربازان ما عملاً از فرامین او اطاعت میکنند!
اینگونه حضرت امام (ره) فرزندان نظامی خود را – طی سالیانی – به سمت اسلام و انقلاب جذب کرد و نشان داد که برایشان شخصیت و احترام قائل است. نشان داد که مملکت به وجود ارتش نیازمند است و خصوصاً بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، این نیاز بیشتر از گذشته است. امام ثابت کرد که به بدنهی ارتش و افسران جوان و سربازان و درجهداران ارتش اعتماد راسخ دارد و آنان را وطنپرست و دینباور میداند. ارتش را از ملت و ملت را حامی ارتش میداند. ارتش را ارتش امام زمان (عج) میداند و ...
پ ن: این مقاله در روزنامه ایران امروز 20/11/1387 در ستون یادداشت (صفحه 5 ) چاپ شده است.
پنج شنبه 86 دی 20
می بینی نازنین..؟
چقدر ما حسینی شده ایم ..؟
با اینکه او هنوز نرسیده است
چقدر عجله داریم..؟
هنوز او در راه است
چند منزل دیگر مانده تا اینجا برسد
تازه... قرار است روز دوم محرم بر ما وارد شود
ولی ما از الان حسینی شده ایم...
مشکی پوشیده ایم
به استقبال رفته ایم
عجله داریم که گریه کنان
بر سر وسینه زنان
او را بدرقه کنیم
تا قتلگاه...
تا روز دهم...
تا شام غریبان...
این تکلیف ماست...
وگرنه یزیدی می شویم
و روز یازدهم ...
روز ماتم
روز دلهره
روز اسارت
و روز درد و رنج....
که روز آغاز همراهی است
رهایش می کنیم
و کاروان اسیران را نیز...
تا سالی دیگر
و تکلیفی دیگر...
روز یازدهم...
تکلیفمان را ادا کرده ایم
مشکی ها را در می آوریم
به خانه هایمان می خزیم
و آرام می گیریم
و روز از نو و روزی از نو..
مثل گذشته... مثل همیشه
چقدر ما حسینی هستیم ..!!
می بینی نازنین..؟
چند روز در سال...
چهارشنبه 86 دی 5
بعد از اکس چشممان به پان پراگ .. روشن
پان پراگ، به ایران رسید.. ماده مخدری جدید در قالب آدامس و تنقلات
اکس با همه مخدرهای دیگر تفاوتی چشمگیر داشت. قرصی در بسته های شیک و خوشرنگ با اسامی توپ... اکس، قرص شادی، فراری، میتسوبیشی، گشنیز، هپی ، صلیب، تویوتا، سان، یا با، اسپید، عشق و آتش و ...
قرص های بی دردسری که بین جوان ها پخش می شد و آدم را خفن می برد به هپروت... منقل و دود و بوی گند و کثافت هم نداشت که مثل تریاک، هروئین، کوکائین و... ترسناک باشد و مصرف کننده را لو بدهد.
اما هنوز داستان مصیبت و بدبختی های اکس و اکستازی در جریان است که سر و کله ی یک مخدر توهم زای دیگر در بازار ایران و خصوصا در مناطق شرقی پیدا شده است. مخدری که این بار در بسته های شکیل با عکس های هنرپیشه های خوش تیپ هندی و پاکستانی به عنوان آدامس ، پاستیل و پودرهایی با طعم نعنا و خوشبوکننده ی دهان و با اسامی گوناگون وارد کشور شده است .
پان پراگ، راجا، تایتانیک، ناس خارجی، پان پاکستان، پان عربی، ویتامین، ملوان زبل، پان اسفناج وگوتکا...
این آدامس های مخدر را خیلی راحت می شود مثل سیگار از مغازه ها خرید؛ به طوری که خانواده هایی که تفاوت اکس و استامینوفن را نمی فهمیدند، عمرا بفهمند آدامس ها و خوشبوکننده های پان پراگ چیست و تا به خودشان بیایند، آنچه نباید بشود، اتفاق می افتد .
خطر اساسی این است که این بار طعمه های مظلوم دلالان مرگ، بچه های خردسالی هستند که دوتا آدامس بادکنکی را به زور می جوند و آن را تق و تق می ترکانند . لطفا به خانواده ها اطلاع دهید..
چهارشنبه 86 آبان 16
وقتی باید شعاری داد ... از سر رفع تکلیف و همرنگی با جماعت
پ ن 1 ـ با تشکر از دوستی که این را برایم فرستاد
پ ن 2 ـ قسمت های سیاه ... برای حفظ آّبروی مسئولان محترم این سازمان دولتی !!!
سه شنبه 86 مرداد 9
تاثیر انقلاب اسلامی در رفتار
قدرت های جهانی با مقوله ی دین
مقدمه
قرار است در این مقاله به بررسی روند دین ستیزی قدرت های غربی و شرقی و در یک کلام نظام سلطه ی جهانی، قبل از انقلاب اسلامی ایران و پس از آن بپردازیم و سیر تحولات این روند و تبیین نوع ارتباط آن را با واقعه ی بزرگ انقلاب اسلامی، تحلیل کنیم.
قبل از هر چیز لازم است دو مفهوم دین ستیزی و دین گریزی مورد دقت کافی قرار گیرند. هر چند هر کدام از این دو مفهوم به نوعی می تواند زیر مجموعه ای از مفهوم دیگر قرار گیرد؛ بدین معنی که دین ستیزی به نوعی دین گریزی است و همین طور دین گریزی نیز به نوعی دین ستیزی. و البته این اشتراک تقریبی در مفاهیم به خاطر آن است که در هر دو مفهوم، نوعی تقابل با دین و موضع گیری و زیر بار آن نرفتن وجود دارد.
به طور مشخص، منظور ما از دین گریزی عبارت است از اوضاع و شرایطی که در ظاهر، هیچ گونه مقابله و صف آرایی نظامی یا اعتقادی علیه دین وجود ندارد؛ اما فرد یا جامعه از پذیرش دین و التزام به قواعد و لوازم آن خودداری و پرهیز می کند و به نوعی آن را موجب ایجاد محدودیت در زندگی دلخواه خویش می بیند. اما دین ستیزی در شرایطی شکل می گیرد که نه تنها از پذیرش دین و احکام آن خودداری می شود، بلکه با تمام نیرو و با انواع وسایل سخت افزاری و نرم افزاری به برخورد با دین و دین مداران پرداخته می شود؛ یعنی جنگی تمام عیار علیه گرایش های دینی و باورهای مذهبی به منظور خشکاندن ریشه و انداختن تنه ی نهالی که نام دین و اعتقادات دینی را به خود گرفته است.
این جستار بر آن است تا ثابت کند مواجهه ی قدرت های غرب و شرق (به مفهوم کلی نظام سلطه) با دین و مذهب، اگر تا پیش از انقلاب شکوهمند اسلامی، براساس دین گریزی و بی هویت کردن مردم بوده، پس از نقطه ی عطف بهمن 1357 و پیدایش این تفکر اصیل و در عین حال نوین و گرایش روز افزون مردم جهان به آن، به دین ستیزی بدل می شود که مفهوم دین گریزی را هم در خود دارد. این پیش فرض با توجه به قرائن موجود خود به خود می تواند حکمی غیر قابل انکار و ثابت شده باشد. ادامه مطلب...
پنج شنبه 86 خرداد 10
اللهم اغن کل فقیر
خدایا همه ی فقیران را بی نیاز کن
دخترک مدتی بود مدرسه نمی رفت .. آخه چند روزیه که دفتراش تموم شدن و روپوش پاره ش دوخته نشده ... مادرش سه چهار هفته ای هستش که تو راه برگشت از خانه ی اوستا حسین نقاش به خونه نرسیده ... و یه راست رفته بود پیش خدا ... اون تو خونه ی این و اون کار می کرد تا خرج تحصیل دخترشو در بیاره .. اونروز با یه تعداد دفتر نیمه کاره و مداد و خودکار نصفه نیمه داشته میومده خونه که یه ماشین زده بود و اونو پرت کرده بود تو پیاده رو ... و دیگه هر گز بلند نشده بود ...
دخترک ... از مدرسه و ادا و اطوار همکلاسی هاش خسته بود ... نه دفتر داشت و نه شوکولاتهای رنگارنگی که بچه ها می آوردن ... تازه مدادش هم دیگه تو دست کوچوبوش جا نمی شد .. دلش برا مادرش تنگ شده بود ولی امید داشت .. امید داشت که اگه مامانش از پیش خدا بیاد کفش و لباس نو میاره و از همه مهمتر دفتر نو .. که یه عمر آرزوشو داشت .. همیشه دوست داشت یه دفتر نو رو خودش افتتاح کنه و اولش بنویسه بنام خدا..
دخترک داشت با دفترای تازه و کیف و لباس نو ور می رفت .. اونارو مرتب می کرد و شوکولاتایی که مامانش از پیش خدا آورده بود رو تو جیب کیفش جا می داد که صدای خس خس باباش که گوشه ی اتاق تو رختخواب افتاده بود بلند شد و اونو از بهشتش بیرون آورد ... دوان دوان رفت برا بابای مریضش آب بیاره .. تو راه به مامانش گفت: مامان جون .. پس کی میای ..؟ آخه دواهای بابا تموم شدن..
بلندگوی مسجد محل داشت می خوند: اللهم اغن کل فقیر