سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 339
بازدید دیروز: 269
بازدید کل: 1382960
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



با تسلیت شب تاسوعا... آنچه در روز عاشورا بر سر حضرت عباس آمد، همه‌اش دردناک است... اما یک نکته‌اش جان را حسابی آتش می‌زند و از همه سوزناک‌تر است حتی از قطع دست و عمود آهنی بر سر... نوشته‌اند فوقف العباس متحیرا؛ یعنی همین که تیر به مشک آب خورد، عباس متحیر ایستاد... می‌دانید یعنی چه؟ تصور کنید یکی را که دارد می‌جنگد و می‌رزمد، چه عزم راسخی دارد... دودل نیست و نگاهش نافذ است... حتی با اینکه دستانش را قطع می‌کنند، باز هم هدفی را دنبال می‌کند و چشمانش برق می‌زنند... از نگاهش می‌فهمی برنامه‌ای دارد که باعث می‌شود از پا نیفتد... هنوز برای دویدن قدرت دارد و می‌خواهد مشک را به خیام برساند... اما وقتی تیر به مشک می‌خورد، امیدش نا امید می‌شود... حالا دیگر از حرکت می‌ایستد... می‌ایستد و نگاه می‌کند اما نگاهش فروغ ندارد... چشم می‌چرخاند اما چشمانش برق ندارند... در چشم اطرافیان خیره می‌شود اما دل‌ها را نمی‌لرزاند... می‌توانم نگاهت را تصور کنم یا ابو فاضل! فدای تو و نگاه مایوسانه‌ات ای باب الحوائج!

 


حال و هوای مکه ای...

سه شنبه 91 آبان 2

سلام دوستان عزیزم... این روزها حال و هوای مکه‌ای من وادارم می‌کند که بیشتر به حلقه سر بزنم... البته به یاد تک تک شماها هستم و دعایتان می‌کنم..

وعده‌ی ما عصر روز عرفه در کنار جبل الرحمه همراه با دعای امام حسین علیه السلام...

این عکس را ببینید و این عکس را نیز... تازه‌ی تازه‌اند و برای خودم که خیلی حس زنده‌ای دارند... امیدوارم برای شما نیز..


ترسم نرسی به کعبه...

چهارشنبه 91 مهر 12

چند روزی است که می‌خواهم چیزی بنویسم به عنوان مقدمه‌ای بر این سفر؛ اما هر کار می‌کنم نمی‌شود... قبلا گفته بودم که آنجا دهان آدم بسته می‌شود و زبانش قفل... این بار انگار از همین‌جا دهانم بسته شده است و هیچ حرفی برای گفتن ندارم...فقط دوتا خواهش می‌کنم... 

اول ـ هر سلام و علیکی و هر رفاقتی، حقی بر گردن دو طرف ایجاد می‌کند؛ حتی اگر از نوع مجازی‌ باشد... پس اگر حقی بر گردنم دارید ـ که حتما‍ً دارید ـ و اگر قابل گذشت است، لطف کنید و آن را ببخشید و حلالم کنید که در حدیث است ارحم ترحم؛ یعنی ببخش تا بخشیده شوی... و اگر قابل گذشت نیست، بزرگواری کنید و بگویید و مطالبه کنید تا چیزی برای آخرت نماند که سخت است یوم یفر المرء من اخیه و امه و ابیه و صاحبته و بنیه... در هر دو صورت به یادتان هستم و دعاگویتان...

دوم ـ قول می‌دهم دعایتان کنم... اما خودمانیم انگار من بیشتر از شما به دعا نیاز دارم...

دعا کنید مهربانانه به رویم نگاه کنند... نکند سلامم را از سرِ تکلیف، جوابی بدهند و روی برگردانند...

دعا کنید به حرم راهم بدهند... نکند حاجبی سد راهم شود که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی...

دعا کنید که بتوانم احرام دگر بندم که جانان بینم... نکند سنگ نشانی از راه به درم کند...

دعا کنید در عرفات، معرفت پیدا کنم... به خودم و پستی‌‌ام... به خدا و بزرگی‌اش...

دعا کنید در مشعر، یک عمر شعار بندگی را به شعور واقعی بدل کنم...  

دعا کنبد در منی، تمناهای نفسم پلیدم را قربانی کنم و فطرت پاک الهی‌ام را آزاد... 

 دعا کنید در رمی جمره، شیطان به رویم لبخند نزند...

دعایم کنید راه آدم شدن را یاد بگیرم و عمل کنم...

 

 


نیش و نوش

یکشنبه 91 خرداد 14

مسجد الحرام.. همه چیزش خوب است و شیرین..

حتی زنبوری که در ده‌پانزده متری کعبه و در رکعت اول نماز مغرب دستت را نیش می‌زند..

تا حالا نیشی به این شیرینی نوش نکرده بودم.. 

                                                 خدایا سپاس..


مدینه

سه شنبه 91 خرداد 9

مدینه..

خواندم دغدغه هایتان را..

دعاگوی همگی تان هستم..


چه انتظاری داری؟

پنج شنبه 91 خرداد 4

 پشیمان می‌شوی از اینکه به دوستانت پیامک داده‌ای و گفته‌ای که به عشقستان سفر می‌کنی و در حرمین شریفین دعاگویشان خواهی بود. پشیمان می‌شوی.. آری اما نه از این باب که انبوه پیامک‌ها می‌رسد و هر کدام به نوعی التماس دعا می‌گویند و عرض حاجت می‌کنند.. نه.. بلکه به خاطر اینکه بار بزرگی بر دوشت گذاشته می‌شود که گمان نمی‌کنی بتوانی به مقصد برسانی..

یکی پدرش گرفتار است و دیگری مادرش بیمار.. یکی در پیچ و خم زندگی له شده است و دیگری در آرزوی آینده‌ای روشن.. یکی مورد جفای دیگران قرار گرفته است و دیگری خام وعده‌های تکراری.. یکی گریه می‌کند و می‌گوید و می‌خواهد سلامش را به بقیع برسانم.. یکی اشک می‌ریزد و می‌خواهد برایش برات یک سفر دیگر بگیرم.. وای خدای من! چه امیدی بسته‌اند این دوستان به سفر این بیچاره..

چه فکر می‌کنی عزیز؟ چه انتظاری داری از یک بنده‌ی ضعیف و گنهکار که خودش روی مناجات با خدایش را ندارد؟ چه می‌خواهی از یک آدم در گِل مانده که نمی‌تواند بار خودش را حتی به ساحل برساند؟ چه گمان برده‌ای به انسان مفلوکی که خجالت می‌کشد در مقابل قبه‌الخضراء، السلام علیک یا رسول الله بگوید؟ می‌گویی به فاطمه بگویم؟ یعنی من با این روی سیاه، می‌توانم به حریم فاطمه راه پیدا کنم تا حرفی بزنم و سلامی بگویم و عرض حاجت کنم؟

خدای من! دارم می‌آیم با کوله باری از گناه.. با کوله باری از شرمندگی.. با قلبی که دوری از تو سیاهش کرده است.. اما در کنار همه‌ی اینها کوله باری از حاجت دوستان را بر دوش دارم که شاید به خاطر آنها هم که شده نگاهم کنی..

دوستان عزیزم! دارم می‌روم و دل‌هایتان را با خود می‌برم.. دل‌هایتان را می‌برم که در پنجره‌های بقیع گره بزنم و واسطه‌ی خود و خدای خود قرارشان دهم.. شاید خداوند به خاطر پاکی دل‌های شما به من بیچاره هم نگاهی کند.. من که خود روسیاهم و از کاروان جامانده، اما قول می‌دهم دل‌هایتان را جا بگذارم و به امانت زیر پای زایران حریم دوست رهایشان کنم..  

امشب که لیله الرغائب و شب آرزوهاست دعایم کنید تا فردا شب در حرم مطهر پدر مهربانی‌ها دعایتان کنم و نگاه پر از عاطفه‌ی او را به خود و شما جلب کنم.


من را به رمضان چه کار؟

شنبه 90 مرداد 8

رمضان می‌آید..
با تمام زیبایی‌هایش..
برای من با تمام پلیدی‌هایم..
رمضان همه‌ بندگی است و من همه‌ خودخواهی..
رمضان همه اوج ست و من همه‌ پستی..


اگر خدایم اجازه‌ام نمی‌داد..
نفس متعفن من را چه کار با روح عطرآگین رمضان..؟

خدایا آدمم کن..


شرط دل دادن

پنج شنبه 90 اردیبهشت 22

شرط دل دادن.. دل گرفتن است
وگرنه یکی "بیدل" می‌شود
و دیگری "دودل"...


خدا حافظ

پنج شنبه 90 فروردین 25

چقدر سخت است خدا حافظی..
همه اش امنیت است و آرامش..
و امشب شب آخر..

پیامک ها که به دوستان نرسید.. اما امشب وعده ما در حرم امن الهی.. تا صبح
و وداع آخر.. و اشک و آه


کبوتران سفید..

شنبه 90 فروردین 20

ساعت 16 به وقت مدینه و 17:30 به وقت تهران.. همین الان..
کبوتران سفیدبال عازم میقات اند.. عازم پرواز.. تا امروز اجازه پرواز می خواستند.. از رسول گرامی اسلام.. از پیامبر مهربانی ها.. از فاطمه اطهر..
اما امروز بال خود را بازیافته اند.. پر پرواز گشوده اند.. می رویم به میقات.. به مسجد شجره..
کامنت هایتان را دیدم.. دعایتان می کنم .. دعایمان کنید..


   1   2   3   4   5   >>   >