اطلاع از بروز شدن
پنج شنبه 86 خرداد 10
بعد از یک دوره ی بی شعری که می دونین برای شاعر بدتر از دوره ی بی شعوریه...
این غزل تقدیم به شما عزیزان
سیب لبخنـد
سیب لبخند تو یک خواهش بی پرهیز است
که دل از وسوسهی چیدن آن لبریز است
کاش میشد همهی عمر بهاری باشیم
بدترین دغدغهی خاطر من پائیز است
سخت باشد که برای تو دل و جان ندهیم
هر چه در راه تو تقدیم شود ناچیز است
گفته بودم که دلم لک زدهی حادثهای است
ولی امروز از این حادثهها لبریز است
اینهمه شعر و غزل گفتم و احساس نشد
میخ کوبیدن در سنگ ملال آمیز است
مردم از کوردلانی که نمیفهمندم
کو نگاهی که پر از حس خیال انگیز است؟!
جمعه 86 فروردین 17
احساس های مهتابی
کنار آبی دریا و اوج بی آبی
و موج های پر از های و هوی گردابی
چقدر سرد شدی آفتابی دیروز
به سقف ریخته ی عمر من نمی تابی؟
کبوتران چه غریبانه عشق می چینند
میان شرجی احساس های مهتابی
و ماهیان تو شاعر چه شد که رقصیدند
"به شب نشینی خرچنگ های مردابی" (1)
چه انتظار ز مردان ساحل خشکی است
که شوم شب پره هاشان شبیه مرغابی
چقدر خسته ی یک واژه می شوم گاهی
به کام تشنه ی شعرم نمی رسد آبی
نگفته ام غزلی.. دیر می شود؟ بشود
غزالکم.. غزلم را تو بر نمی تابی
تمام حس سرودن به لحظه ای بند است
به تاب لحظه ای و لحظه های بی تابی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- محمد علی بهمنی:
به شب نشینی خرچنگ های مردابی
چگونه رقض کند ماهی زلال پرست
چهارشنبه 85 اسفند 16
این مطلب را یکشنبه سی و یکم اردیبهشت 1385ساعت 15:12 در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم که امروز به اینجا منتقلش می کنم
سال هاست که با شعر انسی عجیب دارم.. با این حال هرگز حاضر نمی شدم چیزی به عنوان مجموعه ی شعر چاپ کنم ... اما بالاخره با اغفال دوستان ناباب!! مرتکب اشتباه شدیم و یک مجموعه ی شعر تحت عنوان " چقدر فاصله " به دست چاپخانه دادیم و اخیرا چاپخانه آن را به دست ما....
غزلی که نام کتاب از آن اقتباس شده را به شما عزیزان تقدیم می کنم
اگر چه لب نگشودی هوای صد گله داری
و از عبور نگاهم، چقدر فاصله داری
به کوچههای تو دیدم هزار و یک دل زخمی
چگونه با دل مردم چنین معامله داری؟
اگر چه قافلهای از میان معبر چشمت
یکی نرفته سلامت .. هزار قافله داری
نگاه مخفی و دزدانه ی تو با دل من گفت:
هنوز هم که هنوز است قصد غائله داری
ملول شعر چو آتش فشان خویشم و .. اما
تو در تحمل بغضم .. عجیب حوصله داری
از اینکه قبلهی من میشود همیشه نگاهت
مکن گلایه که آنجا فضای نافله داری
تهران - مرداد ۱۳۸۱
چهارشنبه 85 دی 27
بدون تو
حس می کنم خزان خودم را بدون تو
فردا بگو چه می شود آیا، بدون تو
آیا مرا به وادی دیگر نمی برند؟
خون واژه های زخم غزل ها، بدون تو
چون شمع، پای عاشقی ام آب می شوم
در اشتیاق روی تو...
اما بدون تو
دیگر منی نمانده بنازد به عاشقی
خاکم به سر، نه ... بر سر دنیا بدون تو
خود را تباه می کند آن کس که عمر را
آویخت پای هرزه علف ها بدون تو
هر شب به حس بی تو شدن باز، می شود
کابوس شهر فاجعه پیدا، بدون تو
پایان روزگار؟ نه، پایان من رسید
یا زندگی کنار تو و ...
یا بدون تو
دیگر تمام پنجرهها خاک میخورند
حتی میان آبی دریا بدون تو
افتاد پلک از تپش، آئینه مات شد
دیگر نمانده روی تماشا بدون تو
چهارشنبه 85 دی 27
این مطلب از وبلاگ قبلیم ( لبگزه ی بلاگفا ) با اینجا منتقل شده است
شنبه هشتم مرداد 1384ساعت 21:23
چهارشنبه 85 دی 27
انتقال یافته از وبلاگ قبلی ام لبگزه ی بلاگفا
سه شنبه یازدهم مرداد 1384ساعت 23:4
جز غبار دروغ و فریب ...
پراکنده نیست
در هوای شهر آدمکهای آهنی
و
روباتهای فریبا...
اینان
با تو
راه میروند
میگویند
می خندند..
ولی هرگز
دل نمیدهند
اینان
اصلاً دل ندارند که . . .
***
دست و پایت را
گم میکنی
هول میشوی
و
آب دهانت
خشک!
باور نمیکنی
که این یکی
آدم است.. نه آدمک
انسان است .. نه روبات
گریه کردن بلد است
و
اشک میریزد
به تماشا مینشینی
این توهم
به واقعیت
درآمده را
این خواب
دربیداری را
آری... اما
گونههای تو را
خیس میکند
سه شنبه 85 دی 26
سه شنبه 85 دی 26
انتقال یافته از وبلاگ قبلی ام لبگزه ی بلاگفا:
تقدیم به محمد علی بهمنی
بزرگ شاعر ساحل و دریا که گفت:
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
وقتی حصار غربت من تنگ می شود .. هر لحظه بین عقل و دلم جنگ می شود
از بس فرار کرده ام از خویش خویشتن " گاهی دلم برای خودم تنگ می شود"
هرچند می شکیبم بر عشق" باز هم گاهی دلم اسیر دلی سنگ می شود
گر یک نظر به روی شما کرد یار ما دنیای عشق با تو هماهنگ می شود
سه شنبه 85 دی 26
یک کار دیگه از خودم با همون ریتم قبلی
خسته نشید کارای دیگه ای هم هست که تقدیم حضورتون می کنم
و افسونم کند افسانهی زلف پریشانی
به روی ما که مشتاقیم، گاهی چهرهای بگشا
بتاب امشب به بام ما، که مثل ماه میمانی
اگر هستم وگر مستم برای تو، به یاد توست
دریغ ازمن مکن جانا محبتهای پنهانی
به آتش میکشی ما را خیالی نیست میسازم
و در مهر تو میسوزم: که حق داری بسوزانی
عجب موئی ، عجب روئی ، عجب آوای دلجوئی
غزال من ، چه میگویی که از صیدت نمیدانی؟
نمیدانی که هر جا میروی، دل پیش پای توست؟
و اشکم، هر دم آرد یاد از شبهای بارانی
میان راز ما؟ آری قلم نامحرم است اما
تو میدانی که میدانم و میدانم که میدانی
و میدانم که در این دوره گردیهای مرد افکن
به پایان می رسد این فصل، این فصل زمستانی
دلم لبریز دریا هاست، دریاهای طوفانی
دوشنبه 85 دی 25
این هم یکی از کارهای قدیمی
دلم برای تو تنگ است یار دیرینم
و عاشقی چه قشنگ است یار دیرینم
غزل به وصف تو - انگار - خاک بر سر شد
و پای قافیه لنگ است یار دیرینم
چه گویم از دل خویش و نگاه نازک تو
که مثل شیشه و سنگ است یار دیرینم
ترا به لحظه پر اضطراب می خوانم
بیا چه جای درنگ است یار دیرینم
قسم به سقف نگاهی که ریخت بر سر من
دلم برای تو تنگ است یار دیرینم