اطلاع از بروز شدن
جمعه 89 دی 24
غزلی از مجموعهی جدیدم.. مجموعهی ادامهی دلواپسی.. به مناسبت روز جمعه
ای فارغ از حکایت شوم کلاغها
گاهی برس به درد دل کوچه باغها
از تندباد سرد زمستان چه میرسد
بر کورسوی بی رمق چلچراغها
تب دارم و به گرمی من رشک میبرند
این شعلههای سرد میان اجاقها
فنجانهای نیمهپر قهوه روی میز
شومینههای یخزده کنج اتاقها
وقتی تو نیستی.. و زمین و زمان یخ است
فرقی نمیکند سخن از نوع داغها
از اتفاق آمدنت سالها گذشت
کی بازهم میافتد از این اتفاقها
یادش به خیر دلهرهی با تو بودنم
یادش به خیر دغدغهها اشتیاقها
ای جنگل رها شده از غارت کلاغ
سهم دلت مباد هیاهوی زاغها
پ ن: قافیه کردن قاف و غین با عنایت بوده است..
* * *
بعداً نوشت: اینقدر گویاست که هیچ توضیحی نمی خواد..
با اجازه ی سایت تابناک دات کام البته..
دوشنبه 89 آبان 10
هفتهی گذشته مجموعهی دوم شعر من با عنوان ادامهی دلواپسی از چاپ بیرون آمد. اینمجموعه شامل 30 قطعه شعر ـ عمدتاً غزل ـ در 72 صفحه است و به همت دوست شاعرم پرویز بیگی حبیب آبادی (شاعر یاران چه غریبانه رفتند از این خانه) توسط انتشارات فصل پنجم منتشر شد.
غزل ششم کتاب که اسم مجموعه از آن گرفته شده است:
تقدیم میکنم به تو این التهاب را
این جملههای معترض بی جواب را
باور کنید داغترم از تن کویر
از یاد بردهام ـ به خدا ـ طعم آب را
حالا تو و ادامهی دلواپسی و من
حالا ورق بزن همهی این کتاب را
تا بنگری چگونه دلم شور میزند
ابهام سایه روشن یک انتخاب را
بگذاراعتراف کنم صادقانهتر
تردیدهای مبهم پر پیچ و تاب را
حتی هجوم وحشی این واژههای گُنگ
حتی غزل نمیبرد این اضطراب را
یکشنبه 88 اردیبهشت 27
سلام دوستان.. زبانی نمانده برای عذرخواهی و قصور در خدمت... اما بزرگان همیشه بخشندهاند و ما هم که مخلص همگی... به قول طرف بهسرم زد تا یکی از کارهای قدیمی را که دیریست مرتکبش شدهام تقدیمتان کنم.. اسمش هست: فتح باب..
در زد یکی و راحت ما را خراب کرد
نقش خیال روی تو را نقش آب کرد
نقشی که با هزار مکافات بسته شد
موجی بههم رسید و پر از اضطراب کرد
از مثنوی داغ تو هر لحظه میتوان
صد من ورق گرفت و هزاران کتاب کرد
من بی خبر ز عاشقی و عشق بودهام
این عرصه را نگاه شما فتح باب کرد
یاری که جز دریچهی چشمش، پناه نیست
خود را برای خلوت ما انتخاب کرد
جان مرا نگاه پر از رمز و راز او
آمادهی تولد یک التهاب، کرد
دوشنبه 87 دی 2
سلام دوستان عزیز.. باز هم مدتی گذشت و وبلاگمان از شعر عقب افتاد.. و اینک یک غزل دیگر که در خرداد 1384 سروده شده است تقدیم حضورتان..
و از سکوت تو سر زد ترانهای دیگر
چه شد نیامده رفتی؟ چه شددوباره مگر
نگاه خستهی من شد بهانهای دیگر
طمع به طعم گسی تا نبود آدم را
چرا نکرد تمنای دانهای دیگر؟
دوباره آدم و ابلیس و باز هم تکرار
و خاطرات پدر زد جوانهای دیگر
دوباره نیم نگاهی که در کف اش دارد
برای زخم زدن، تازیانهای دیگر
و دل اسیر تنشهای عنکبوتی شد
و مرغکی که ندید آشیانهای دیگر
برای جان تبآلود من نمی ارزد
فضای یخزدهای در کرانهای دیگر
جمعه 87 اردیبهشت 6
چه می توان کرد وقتی هیچ حرفی نمی تواند دغدغه هایت را بیان کند.. خودت هم نمی دانی چه می خواهی .. فقط می دانی که دل تنگی ... چاره ای نیست جز اینکه بزنی به وادی شعر... هرچند شعرت مال دو سه سال گذشته باشد
وقتی که عشق در دل ما ریشه میکند
فرهاد زندگی هوس تیشه میکند
در بیستون حادثهها تا که میروی
شیرین فقط، به گام تو اندیشه میکند
این سبزهزار وحشی احساس مال تو
تا بنگری پلنگ، چه با بیشه میکند
هر روز وقت آمدنت پشت پنجره
یک باغ گل، نگاه به آن شیشه میکند
یک گل، نگاه دزدکی خود برید و گفت
این عاشقی چه بود که دل پیشه میکند؟
یک لحظه بیشتر به تماشا نمانده است
وقتی که عشق، در دل ما ریشه میکند
سه شنبه 86 اسفند 21
مدتی هست که غزلی ننوشته ام ...
اول حلول ماه ربیع المولود را به همه ی شما عزیزان همیشه همراه تبریک عرض می کنم
و حالا یک غزل تازه که هنوز گرد فراموشی بر آن ننشسته است..
تقدیم می کنم به تو این التهاب را
این جمله های معترض بی جواب را
باور کنید داغ ترم از دل کویر
از باد برده ام ـ به خداـ طعم آب را
حالا تو و ادامه ی دلواپسی من
حالا ورق بزن همه ی این کتاب را
تا بنگری چطور دلم شور می زند
تا بنگری نتیجه ی یک انتخاب را
بگذار اعتراف کنم صادقانه تر
تردبدهای مبهم پر پیچ و تاب را
حتی هجوم وحشی این واژه ها .. نشد
حتی غزل نمی برد این اضطراب را
جمعه 86 شهریور 9
یک غزل
غروب جمعه چه دلگیر می شود بی تو
و انتظار ... نفس گیر می شود بی تو
به پای این همه آدینه های تکراری
نگاه ثانیه زنجیر می شود بی تو
هزار سال گذشته است انتظارت را
همیشه زود زمان دیر می شود بی تو
بیا که دفتر شعر ترانه های خدا
مزورانه چه تفسیر می شود بی تو
صدای پای خطر می رسد به گوش آری
و نبض فاجعه تکثیر می شود بی تو
نرو که شیوه ی مردم فریب سامریان
شبیه آیه ی تطهیر می شود بی تو
بیا که طفلک غمگین آرزوهایم
نشسته چشم به در پیر می شود بی تو
بیا که خواب شب عاشقانه ها هر روز
بدون حادثه تعبیر می شود بی تو
سه شنبه 86 تیر 26
مدتی است که از شعر عقب افتادم و فضای وبلاگ خیلی جدی شده است ... این هم یک شعر جدید
شوخی با مدرنیستها
بگو به یار پر از ذوق هیجده ساله بس است آه .. چقدر جیغ ؟ تا کجا ناله؟
برای آنکه خدا را چو خویش میبیند چه فرق میکند این عمه است یا خاله!
تمام زندگیاش وعدههای توخالی همیشه و همه جا میرود به دنبالِ >
یکی دو وعده غذای حرام و لقمه ی چرب شراب خارجی و رقص غربی باله
بس است یار قدیمی بگو به این بابا کتاب و دفتر ما تحفهای است از سالِ >
نهنگ،نه .. مار و موش، نه .. عقرب، نه پلنگ نه،نه، نه، نه،نه ... سال بزغاله
بگو به یار جدید هزارهی سوم شناسنامهی من مال ماه شوالِ >
هزاروسیصد و پنجاه هجری است و ..هنوز شناسنامهی تو، توی ثبت احواله!
اگر چه شعر نمیفهمم و نمیدانم ولی چه میشود اینک که ذهن جوالِ >
حقیر آخر سر، کار می دهد دستم و می گذاردم آخر.. به روی تا بو.. بوت
تابوت = نقاله
پنج شنبه 86 خرداد 31
غروب چهارشنبه 26 اردیبهشت 86 ـــ جاده ی رشت
مه
و غروب
دست و پایم را بسته اند
می ایستم
پیاده می شوم
***
و .. آسمان
زمین را به آغوش کشیده است
بوسه هایش را بر شانه ی زمین
احساس می کنم
و بر گونه ی خود نیز
باد... اگر بگذارد
***
باد که به خود می پیچد
ترک های آسمان را می بینم
و چه زود
در تاریکی می شنوم
فریاد دردناکش را
***
باد وحشی
با دست های خیس باران
بر سر و رویم
سیلی می زند
و حسودانه
بر پیکر آب رفته ام
تازیانه می نوازد
و من
گریه می کنم آسمان را..
***
من که گناهی نکرده ام
جز آن که عاشق بارانم
می خواهم
با او
قهوه ای بخورم
باد اگر بگذارد البته ..
سه شنبه 86 خرداد 15
نه ..
تو را نمی شناسند
هرگز!
تو
در صفحه ی شطرنجی عقل آنان
تنها یک مهره هستی
که ... صد ها بار
نه .. نه بیشتر!
هزاران بار
به بازی گرفته می شوی
و
پایین
می آیی
و دوباره...
مثل روز اول
پیاده می روی
پیاده.................