اطلاع از بروز شدن
چهارشنبه 87 فروردین 7
سلام... سال نو بر شما دوستان عزیزم مبارک..
و مبارک تر باد سالروز میلاد با سعادت گل سرسبد آفرینش، پیامبر مهربانی، حضرت رحمه للعالمین محمد بن عبدالله.. و فرزند گرامی اش امام جعفر صادق علیهم السلام
این چند روز تعطیلی عید فرصتی شد تا سری به خطه ی سرسبز و دوست داشتنی شمال بزنیم... مازندران و گیلان خطه ای که اگر هزار بار هم بروی خسته نمی شوی و باز هم دوست داری فرصتی بشود تا دوباره سر خر ــ ببخشید بخوانید فرمان ماشین ــ را کج کنی و به آن سامان بروی... البته این بار به مازندران رفتیم چون یواشکی بگویم که اسفند ماه یه سر کوچولوی یک شبه به گیلان و شهر زیبای رشت زده بودم...
محل استقرارمان ساحل زیبای محمود آباد ( بین فریدون کنار و نور ) بود.
شنبه 86 بهمن 27
جاتون خالی .. .سفر دو روزه اما پر مسافت ما هم به لطف خداوند به خوبی گذشت..
با اینکه 22 بهمن تعطیل بود و فکر نمی کردم اینقدر خیابان ها شلوغ باشد اما ترافیک شامگاهی باعث شد دیر به فرودگاه برسیم... تاخیر پروازها همیشه ناراحت کننده است اما باید دانست در این میان یک عده ای هم خوشحال می شوند ... مثل ما که دیر رسیدیم اما به دلیل تاخیر هواپیما توانستیم کارت پرواز بگیریم و سوار شویم کلی خوشحال شدیم..
ساعت 19:35 تیکاف ... پرواز با هواپیمای توپولوف و با خلبان های روسی دیگر برای ما عادت شده است... البته وقتی سوار هواپیما می شوید دیگر نباید امیدی به جایی داشته باشید جز به حضرت حق... آن هم در این شرایط ناپایدار جوی زمستانی و هواپیماهای اجاره ای که بیشتر به فکر پول در آوردن هستند تا امنیت و آسایش مسافران ...
همیشه در هواپیما به یاد « کیم ایل سونگ » رهبر کره ی شمالی می افتم که در تمام عمرش، هرگز سوار هواپیما نشد و می گفت: آدم عاقل پایش را جایی نمی گذارد که زیر پایش چیزی نباشد.
یک ساعت و نیم تا بندر عباس و در ارتفاع 33 هزار پایی از سطح دریا که تقریباً می شود یازده کیلومتر ...
صبح زود، بعد از لقمه الصباح به طرف بندر لنگه راه افتادیم ... بعد از ظهر به طرف استان بوشهر و بندر طاهری .. مسیری در حدود پانصد کیلومتر که البته به دلیل انحراف ما !!! (سوء برداشت نشه ها ... منظور انحراف از جاده ی اصلی است نه چیز دیگه ) خیلی بیشتر شد.
چون با رئیسمان همراه بودیم و ایشان هم اهل لامرد است، میان راه ، به طرف استان فارس رفتیم تا سرکی به زادگاه و دیار ایشان بزنیم. لامرد و منطقه ی آن با اینکه از توابع استان فارس است، اما لب مرز استان بوشهر قرار گرفته و حدود 45 کیلومتر بیشتر با عسلویه فاصله ندارد. شام میهمان آقای رئیس بودیم .. البته میهمان ایشان که نه ، میهمان یکی از اهالی خونگرم بخش «اسیر».. ولی خب چون او ما را نمی شناخت و رئیسمان را دعوت کرده بود و ما هم در خدمت ( بخوانید طفیلی ) رئیس بودیم انگار میهمان وی بودیم..
با تمام خستگی باید لامرد، مهر، فال و اسیر را طی می کردیم تا به شام برسیم.
با اینکه بیشتر این مسیر را شبانه طی می کردیم، برایم دیدنی و جالب بود و به یاد بزرگان آن دیار که می شناختمشان و از زمان کودکی با خانواده ی ما رفت و آمد داشتند، به دوران کودکی برگشته بودم و برای رفتگان فاتحه می خواندم. بفهمی نفهمی یک مقدار هم حس وطن دوستی به سرمان زده بود و با اینکه از شهرستان ما ــ جهرم ــ تا این حوالی فاصله ی زیادی هست، اما همین که در استان فارس نفس می کشیدم همان حس خوشمزه ی نوستالوژیک همراهم بود.
در روستای «فال» برای قرائت فاتحه بر روح یک تازه گذشته، به منزلی رفتیم. صحنه ای دیدنی بود که جای همه تان خالی.. اگر مراسم فاتحه نبود و خجالت نمی کشیدم چندتا عکس می گرفتم و برایتان اینجا می گذاشتم. همین که وارد حیاط خانه شدیم، دیدیم شصت هفتاد تا خانم نشسته اند و نزدیک سی چهل تا قلیان محلی ( از همان قلیان های کوزه ای بوشهری) در میان آنان خودنمایی می کند. وارد اتاق مردان هم که شدیم باز به همین نسبت قلیان در جمع آقایان هم وجود داشت.
می گویند در یکی از آیادی های آن دیار به نام ... همه اهل قلیان هستند و حاضر نیستند ــ مثل ما که قلیان را تفریحی و یک قلیان را چند نفره می کشیم ــ قلیانشان را با دیگری تقسیم کنند. می گویند روزی یکی از اهالی آن آبادی که با عده ای به مشهد رفته و برگشته بود، داشت خاطرات سفرش را برای دوستش تعریف می کرد. مهمترین حادثه و سخت ترین خاطره ی او این بود که متاسفانه ما یازده نفر بودیم ولی تنها ده قلیان همراهمان بود. دوستش با تعجب سوال کرد: عجب !؟ خب با این مصیبت چه کار کردید؟
گفت: هیچی.. می خواستی چه کار کنیم؟ یک نفرمان را کشتیم..
در بخش «اسیر» شام را در یک میهمانی سی چهل نفره که به افتخار ما !!! ( یکی نیست بگه تا حالا که طفیلی بودی حالا به افتخار شما سور و سات شام برپا شد؟ خودم گفتم که کسی زحمت نکشه ) ترتیب داده شده بود شرکت کردیم. انصافاً حضور در جمع مردم خونگرم «اسیر» روحمان را تازه کرد و خستگی طول روز را از ما گرفت.. بعد از شام هم با عده ای از جوانان اینترنت باز اسیر گپی زدیم و ساعت حدود 12 به طرف بندر طاهری راه افتادیم.
شب خوابیدم و خاطره ای جز خواب های هچل هفت و مشوش برای تعریف ندارم. اما روز بعد تا ساعت چهار بعد از ظهر در بندر طاهری بودیم. بندر طاهری پیشترها به نام بندر سیراف معروف بوده است و می گویند در زمان خودش از نظر بزرگی و تعداد ساکنان، چیزی در حد شیراز بوده است اما به مرور، شهر زیر آب رفته و فاقد سکنه شده است و امروز هم آثاری از خانه های قدیمی که به حدود چهارصد سال پیش برمی گردد با حفاری های بعد از انقلاب کشف شده و انصافا دیدن دارد. یکی از آثار برجای مانده از سال 850 قبرستان زردشتی هاست که دیدنی و عبرت انگیز بود. البته عبرتی که معمولا برای ما انسان ها بیشتر از چند دقیقه تاثیر ندارد.
چند عکس برایتان سوغاتی آورده ام.. البته به شرط آنکه نگویید عجب آدم کج سلیقه ای که ماهی ها را تنها خورده و عکس فبرستان را برای ما به عنوان سوغاتی آورده است..
ساعت 14 به طرف عسلویه و ساعت 5:30 با یک فروند هواپیمای 727 آسمان به طرف تهران راه افتادیم... در ارتفاع 31 هزار پایی تا تهران یک ساعت و ربع در راه بودیم ولی از فرودگاه تا خانه یک ساعت و نیم .. این هم از عجایب روزگار است .. نه ؟
دورنمایی از بندر طاهری از ارتفاعات 3000 پایی :
سه تصویر از قبرهای سنگی مربوط به قبرستان زردشتی ها در سال 900
چهارشنبه 86 دی 26
امروز هفتم محرم است
از امروز...
دسترسی خیمه های امام به آب قطع می شود
آن هم در کربلا .. در آن درجه ی حرارت آن دیار...
همین الان... در دی ماه
در زمستان بی سابقه ی امسال...
در دمای 20 درجه زیر صفر
می توان بدون آب زندگی کرد؟
دوشنبه 86 دی 3
شنبه اول دی ماه 1386
این چهارمین شنبه ای بود که طلوع زیبای خورشید را در مسافرت می دیدم... هفته ی پیش که یادتان هست و عکس طلوع خورشد را در جاده اراک دیدید.... این هفته نوبت بیرجند بود
لحظه ی طلوع خورشید بر فراز ابرها... ساعت 7:8 در هواپیمای فوکر 100 در ارتفاع 31000 پایی از زمین
همیشه کویر را دوست داشته ام... دیدن بیرجند فرصت خوبی بود تا علاوه بر ماموریت اداری، گشتی هم در شهر بزنیم و از دو سه آثار باستانی و موزه بیرجند بازدیدی کنیم و در شهر هم از شما چه پنهان کمی عناب بخریم..
خارج از شهر هم توفیقی شد تا زیبایی های خداداد طبیعت کویر را به تماشا بنشینیم.
این هم سندی قدیمی که در موزه ی دبستان شوکتیه وجود داشت ... البته اسناد تاریخی و دست نویس زیادی وجود داشت که نمی شد از همه ی آنها عکس گرفت .. منظورم هم از نظر کیفیت است و هم از نظر تعداد
وزارت معارف دولت علیه ایران
به موجب ماده هیجدهم قانون اساسی معارف مصوبه دهم ذیقعده مطابق با نهم عقرب سنه ( واضح نیست) از آنجاییکه میرزا حسینخان ولد آقای مصباح السلطنه که سن ... محل اقامت او بیرجند است تحصیلات ابتدایی را مطابق پروگرام شش ساله وزارت معارف باتمام رسانیده و امتحانات معینه را بخوبی از عهده برآمده است لهذا وزارت معارف این تصدیق نامه رسمی ابتدایی را بمشار الیه میدهد که از آنچه قانونا بآن تعلق میگیرد استفاده نماید تاریخ 22 برج جوزا سیچقان ئیل سنه 1303 امضای مدیر مدرسه امضای رئیس معارف مهر وزارت معارف
این هم نمای بیرونی قلعه ی بیرجند
نمای داخلی قلعه .... و دریچه ی نگهبانی و دیده بانی که بر اطراف اشراف دارد
ماه در شب کویر ... تصویرش جالب نشده ولی خدایی خودش دیدنی است از دل کویر
دورنمایی از خانه های روستایی کویر
و این هم مظهر استواری و استقامت کویر
این هم نمونه ی مردان با صلابت کویر... مشهدی حسن که در سن هشتاد سالگی هنوز جارچی شهر است و هنوز لب به مداحی که می گشاید نیاز به بلند گو ندارد ...
دوشنبه 86 آذر 19
جایتان خالی... شیراز با تمام زیبایی هایش ... البته زیبایی های معنوی و مردم خونگرم آن... وگرنه زیبایی شیراز بیش از هر چیزی در اردیبهشت ماه جلوه گری می کند...
ساعت 22:40 جمعه شب 16 آذر ماه 86 با هواپیمای توپولوف ایران ایر تور پرواز کردیم .. همان روزی که تقریبا بیش از 24 ساعت در تهران باران داشتیم .. ابر و مهی که حتی قبل از پرواز و از روی زمین معلوم بود موجب تکان های شدید هواپیما می شد... این تکان ها و به قول خلبان ها توربالانس تا نزدیکی های شیراز ادامه داشت.
اما به هر حال به سلامت رسیدیم... جای شکرش باقی است
این تصویرها ضریح مطهر حضرت سید میر محمد فرزند امام موسی بن جعفر و برادر شاهچراغ و امام علی بن موسی الرضاست... قابل توجه که ایشان جد بزرگ ما هستند و نسب ما از طریق این بزرگوار به امام موسی بن جعفر می رسد... جای همه تان را خالی کردیم و بیادتان بودیم
سفری هم به جهرم رفتیم.. جهرم شهر آباء و اجدادی ماست اما جز یکبار به آنجا نرفته بودم.. عجیب مورد محبت مردم خونگرم آنجا قرار گرفتم.. طوری که اگز مجبور به برگشتن نبودم چند روزی آنجا می ماندم..
با همسن و سال های پدر و همبازی های وی گفتگوهایی داشتیم.. خاطرات شیرینی رد وبدل شد و البته بیشتر رد شد... با بعضی از بزرگان شهر دیداری داشتیم... و شب را در یک باغ و در کنار شومینه ای هیزمی تا صبح لرزیدیم... جای همگی خالی بود که یا بلرزید و یا با ما دود هیزم بخورید
نخل و نخلستان های جهرم... و درخت عشق جهرمی های اصیل
درختان نارنج که در خیابان های جهرم فراوان یافت می شود.. اگر تهران بود چیزی باقی می ماند..؟
این هم درخت ترنج.. یا همان بالنگ
گرش ببینی دست از ترنج بشناسی روا بود که ملامت کنی زلیخا را
این هم شومینه ی زیبایی که برای یخ نزدن، تا صبح چندین بار بیدار شدم و در آن هیزم ریختم... دقیقا موقع صبحانه بود که هیزم های میزبان بخت برگشته تمام شد...
ما هم که بعد از صبحانه بیرون رفتیم .. به ما چه ؟
شنبه 86 مهر 28
رشت، لاهیجان، رودسر، رامسر، چالوس و نوشهر
بابلسر، بابل، قائمشهر، فیروزکوه و تهران
بعد از یک دوره ی خانه نشینی و بی سفری
چقدر می چسبه یه سفر جانانه
اونم تو این فصل زیبا
هرچند که مسافت این سفر زیاد باشه
و عمرش فقط 24 ساعت...
اضافه شده ... همین الان ساعت 21:03 روز یکشنبه 29/7/1384 از تنکابن
بسیاری از دوستان خیال کردند من رفتم و برگشتم در حالی که هنوز تو راهم
جاتون خالی هوا بسیار عالی ...
هرچند من بیشتر تو ماشین هستم و در حال جاده پیمایی .. ولی همین هم خیلی خوبه
هر جا رفتم و بروم بیاد دوستان وبلاگ نویس اون شهر چه بشناسم و چه نشناسم هستم
ناهار رو جاتون خالی در رستوران سجاد بین لاهیجان و لنگرود خوردیم
نماز رو در مسجدی در رودسر خوندیم... چقدر چسبید و چه مسجد با روحی بود
این هم یه عکس یادگاری از این مسجد تقدیم به رودسری های مهربان
بعد از ظهر در مراسم بزرگداشت سرلشکر خلبان شهید خلعتبری در رامسر بودیم
و حالا هم در تنکابن ... بقیه شم با خداست
اضافه شده ... دوشنبه 30/7/1384
برگشتم ... جای همه تون خالی
این شعر خواجه ی بی بدیل شیراز که توسط محمد رضا شجریان، هنرمندانه در دستگاه شور اجرا شده است همدم تمام سفرم بود... با مصرع مصرع و کلمه کلمه اش عجین شدم... آن هم در این جاده زیبای مه آلود که عکسش را همین زیر می بینید...
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
گرچه می گفت که زارت بکشم می دیدم
که نهانش نظری با من دلسوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود می دانست
وز پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود
مه جانفزایی که کم کم روی جاده و ما هم فرود آمد
چهارشنبه 86 شهریور 21
ای وای بر من...
می خواستم بگویم عجب شعبان بدی بود امسال ... اما زبانم را گاز گرفتم
و مگر می شود بد باشد ماه رسول خدا؟
من بد بودم که نتوانستم بهره ببرم از برکات این ماه ..
از جشن و سروری که خدا به افتخار رسولش برپا داشته است..
از سفره ای که به احترام پیامبرش گسترده، است...
همه خوشحالند .. حق دارند
اما من ...؟!! من هم حق دا م
آخر ... من هنوز آماده نیستم
آنها شعبان را شناختند .. درکش کردند ..
آنها خوشحالند از درک فیوضات شعبان .. و خوشحالند از فرا رسیدن رمضان
اما من .. فقط خوشحالم که رمضان رسید
حالا خودمانیم ...
چطور می توان بدون درک محضر پیامبر مهربانی
به حضور خدا ی مهربانی ها رسید؟
نمی دانم...
خدابا .. خودت کمکم کن ... من کم آوردم
پ ن 1 ـ فرا رسیدن ماه خدا و میهمانی خدا بر شما میهمانان عزیز خدا مبارک باد
پ ن 2 ـ در این یکی دو روز آینده دعای ابو حمزه ی ثمالی را با ترجمه ای سلیس در چند قسمت برایتان می نویسم .. سعی می کنم اگر شد هر فرازی را که می گذارم فایل صوتی اش را هم برای استفاده ی شما عزیزان قرار دهم.
پ ن 3 ـ ما را از دعای خیرتان فراموش نکیند .. ما نیز به یادتان خواهیم بود
یکشنبه 86 مرداد 14
حاصل ساعت ها گفت و شنید
قابل توجه آن هایی که دوست داشتند سرکی بکشند و بدانند در گفتگوهای خودمونی چه می گذرد...
گفت: تو و قطار ..؟
شنید: مگه من چه فرقی دارم؟ تازه با این بر و بچه ها بودن، می ارزد حتی با پای پیاده ...
گفت: مسلمانم اما نمی توانم بعضی از احکام دینی را قبول کنم.
شنید: مسلمان اهل { نؤمن ببعض و نکفر ببعض } نیست...
گفت: نمی دانم چرا خداوند این همه به من لطف می کند؟ با این که شایسته اش نیستم.
شنید: خدا به شایستگی من و تو نگاه نمی کند؛ طبق شایستگی خودش عمل می کند. خداوند اگر لطف نکند که دیگر خدا نیست..
گفت: مرز حلال و حرام در چت کردن دختر و پسر چیست؟
شنید: وقتی قلقلک شدی بدان که لب مرز قرار گرفته ای...
برای شنیدن بقیه ی مطلب بفرمایید تو .. دم در بده
پنج شنبه 86 مرداد 11
بشتاب در بهشت باز است
پارسال همین موقع ها بود نوشتم:
مشهدم...
و در اوج ...
و اکنون دوباره نیز ..
امسال با بر و بچه های وبلاگ نویس هستیم... جاتون خالی دیشب تا نیمه شب روی پشت بام محل اقامت که رو بروی گنبد امام رئوف است دور هم نشسته بودیم
یه چیز دیگه ... اونا که تا حالا به ما می گفتن مارکو .. حالا خودشون با ما هستن
تازه آهنگ وبلاگم رو هم برای اولین باره که اینجوری دارم می شنوم .. چون ویندوز من خرابه و موسیقی وبلاگم را پخش نمی کنه اما اینجا ..
یکشنبه 86 خرداد 27
چرا در تاریخ شهادت حضرت زهرا اختلاف است؟
با سلام و تسلیت ایام غمبار فاطمیه و شهادت حبیبه ی خدا و نیز رحلت حضرت آیة الله فاضل لنکرانی...
حتما می دانید که هم در تاریخ ولادت حضرت زهرا و هم در تاریخ شهادت آن بانوی بزرگ، در میان مورخان و راویان اختلاف نظر وجود دارد. جالب است که در سالروز تولد وی هیچ اختلافی نیست و تنها در سالزاد تولدش اختلاف است. اما در تاریخ شهادت موضوع به عکس می شود؛ یعنی در سال شهادت او شکی نیست و مورد توافق همگان است اما در روز شهادت اختلاف نظر وجود دارد.
انشاء الله و در آینده ی نزدیک یعنی در سالروز میلاد آن عزیز تحقیقی مفصل در این باره ارائه خواهم داد. اما فعلا به مناسبت ایام شهادت آن حضرت به بررسی دلیل اختلاف در روز شهادت می پردازم.
دلیل این اختلاف چیست؟
عده ای از علمای شیعه و سنی تاریخ شهادت آن بانوی بزرگ را 75 روز بعد از رحلت نبی اکرم و عده ای دیگر 95 روز پس از رحلت پدرذکر کرده اند.
می دانیم که هیچ اختلافی در تاریخ رحلت پیامبر اعظم وجود ندارد و همه ی مسلمانان بر این اعتقادند که رحلت ایشان در 28 ماه صفر سال یازدهم هجری اتفاق افتاده است.
مهم ترین دلیل این تفاوت در اقوال را می توان در نوع نگارش و رسم الخط آن زمان جستحو کرد. زیرا در آن دوران با خط کوفی می نوشتند و می دانیم که در خط کوفی نقطه گذاری رسم نبوده است.مورخان و راویان با خط کوفی تاریخ شهادت حضرت را اینگونه نوشته اند:
این نوع نگارش می تواند هم خمسة و سبعون ( یعنی 75 ) و هم خمسة و تسعون ( یعنی 95 ) خوانده شود.
بنابر این وقتی مبدا تاریخ وفات آن حضرت، 28 ماه صفر یعنی روز رحلت پدراست، 75 روز بعد از 28 ماه صفر، سیزدهم جمادی الاولی یا همان فاطمیه ی اول است و 95 روز پس از آن، سوم جمادی الاخر یا همان فاطمیه ی دوم.