اطلاع از بروز شدن
دوشنبه 90 مرداد 3
ای خدای محمد! تو شاهد باش که ما از روحانیون و قاریان قرآن و مداحانی که برای سخنرانی یا اجرای مراسم دینی، پول میطلبند و نرخ مشخص میکنند متنفریم و بیزار..
در گزارشی خواندم بعضی از روحانیون سرشناس، که گاه این سرشناسی و شهرتشان حاصل الطاف رسانهی ملی است، برای هر سخنرانی، نرخی نجومی دارند و برای میزبان و دعوت کننده، شرایطی سخت از جمله نوع رفت و آمد و پذیرایی و محل اقامت تعیین میکنند..
البته این مشکل فرهنگی ماست که هرکس مدتی در رسانه آمد و رفت کرد و شهرتی به هم زد، چنان خریدار پیدا میکند که مردم و نهادها برای رونق مجالسشان آنان را دعوت میکنند و هزار جور نازشان را میکشند و خروار خروار پول بادآوردهی هیئتهای مدهبی یا نهادهای دولتی را به آنها میدهند تا بیایند و یک ساعت برایشان افاضه کنند..
من خودم درگیر مراسم فرهنگی هستم و با عدهای از این حضرات از نزدیک و دور ارتباط دارم.. گروهی از مجریان تلویزیونی نیز از این دستهاند که برای یک برنامه، بین یک تا سه ملیون مطالبه میکنند تا یکی دو ساعت به مجلسی یا همایشی بروند و برنامه اعلام کنند و مثلا بگویند خب حالا کی سخنرانی میکند و حالا این کلیپ را ببینید و حالا این موسیقی را بشنوید.. جالب است که بسیاری از اینان حتی تحصیلات معتنابهی هم ندارند که بگوییم زحمتی کشیدهاند و حالا دارند نان دود چراغها را میخورند.. بسیاری از اینان مدیون تهیه کنندگانی هستند که برای کمتر پول دادن، به کارشان گرفتهاند و اینها هم که فهمیدهاند حضور در حعبهی جادویی چه مزایا و منافعی دارد، برای تهیه کنندگان، به طور مجانی به تلویزیون میروند تا جای دیگری جبران مافات کنند..
البته از مجری و خوانندهی ترانه و بازیگر سینما و تئاتر و فوتبالیست هیچ انتظاری نیست؛ اما شنیدن چنین مطلبی از جماعت دینی مثل مداحان و قاریان قرآن و به خصوص عناصر روحانی ـ هرچند تعدادشان کم باشد ـ واقعاً تاسفبار و دردناک است.. شاید عدهای از دوستان این مطلب من را برنتابند و گلایه کنند که چرا آبرو ریزی میکنی؟ و شاید عدهای از همصنفان و بچههای مذهبی این سخنم را پای تضعیف جامعهی دینمداران و روحانیت بگذارند.. اما مطمئن باشید که نه تضعیف است و نه آبرویریزی.. اگر هم آبرو ریزی باشد بگذار آبروی کسانی که دین را وسیلهی ارتزاق و انباشتن سرمایه کردهاند برود تا آبروی دین خدا و مبلغان پاک و بی ادعای آن حفظ شود.. بگذار مردم بدانند که دین خدا این نیست که اینها مبلغانش هستند.. بگذار مردم بدانند که عدهای هرچند قلیل چگونه با آبروی انبوهی خدمتگزار واقعی و مخلص بازی میکنند و متاسفانه همیشه همین عدهی اندک، ملاک قضاوت مردم در مورد بقیه هستند که فراوانند و منیع الطبع..
آن وقت هی مینشینیم و آسیب شناسی میکنیم که چرا گرایش جوانان به دین کمتر شده است؟ یکی نیست بگوید برادر من! گرایش مردم و جوانان به دین کمتر نشده است.. مردم دینشان را دوست دارند اما گرایششان به این عده از دینخواران کم شده است و از آنان بیزار و متنفرند.. از طرف دیگر وقتی یک روحانی برای سخنرانی دینی و مذهبی نرخ تعیین کند و اگر کمتر پرداخت شود برمیآشوبد، چه انتظاری دارید که سخنانش در روح و جان مردم تاثیر داشته باشد؟
خداوندا! حفظ دینمان را به دست عنایت تو میسپاریم و دینخواران را به دست عدالتت..
الان مطلع شدم که سایت تابناک گزارش مربوطه را حذف کرده است.. البته زرنوشت گرامی این لینک را هم معرفی کردهاند
چهارشنبه 90 خرداد 18
اینکه یک روحانی مظلوم به خاطر دفاع از یک دختر بدحجاب چشم خود را از دست بدهد تقصیر کیست؟
به نظر من عمدهی تقصیر به گردن همان دختر بدحجابی است که ساعت ده شب با آن وضع در خیابان راه میرود و زمینهی تعرض و مزاحمت اراذل و اوباش به خود را فراهم میآورد.
یکی میگفت: برادر من! خدا خیرت بدهد دختری که با آن وضع رفت و آمد میکند دیگر دفاع ندارد.. اگر هم بلایی به سرش آمد خب خواهد دانست که خود کرده را تدبیر نیست.
من البته این حرف را به طور مطلق نمیپذیرم و نقل آن را به معنای تایید تجاوز و تعدی اراذل و اوباش به زنان و دختران بدحجاب نمیدانم که آنها هم ناموس ما و مورد حمایت ما هستند؛ اما وقتی با آرایش و پوشش عجیب و غریب شهوت انگیز در شهر جولان میدهند و دل جوانان را میبرند، باید بدانندکه گاهی نمیتوان عواقبش را کنترل کرد..
خدا خیرت دهد روحانی غیرتمند و با شهامتی که در دفاع از ناموس مردم چشمت را بخشیدی.. چشمت را بخشیدی تا چشم خانوادهای گریان نشود.. چشمت را بخشیدی تا چشم جامعه پاک باشد..
متن خبــــــر را اینجا بخوانید..
پنج شنبه 90 فروردین 11
سلام دوستان گرامی.. سال نو مبارک باد.. انگار باید سال نو را با پستی انتقادی و تلخ شروع کنیم..
پروازمان تاخیر داشت و روشن بود که هنگام اذان صبح و حتی طلوع خورشید در هواپیما خواهیم بود.. یعنی برای نماز صبح به مقصد نمیرسیم و باید آن را در هواپیما بخوانیم. .در هواپیما با وجود خستگی مفرط کلی سعی کردم خوابم نبرد تا وضویم را برای نماز صبح داشته باشم.. هنگام نماز صبح وقتی از مهماندار خواستم که قبله را از خلبان بپرسد انگار چیز تازهای به گوشش خورده است. وقتی که برای نماز بلند شدم تنها و تنها یک نفر دیگر را دیدم که مثل من دنبال اقامهی نماز صبح است.
البته غیر از عدهای که شاید خیال میکنند نماز مال فقیر بیچارههاست و هواپیما که دیگر جای نماز نیست، اصلا اعتقاد ندارم که همهی مسافران اهل نماز نبودند و دلشان برای نمازشان نمیتپید.. و حتی مهمانداران و کادر پروازی که هیچکدامشان را ندیدم نماز بخوانند بی نماز نمیدانم.. چون معتقدم بسیاری از ما به احکام دینیمان آنگونه که شایستهی ادعایمان است آگاهی نداریم.. به آن عدهای که از فرط خستگی در خواب ناز بودند کاری ندارم.. اما شاید بسیاری از بیدارها چه مسافر و چه مهماندار، ندانند که نماز تعطیلی بردار نیست و تحت هر شرایطی باید خوانده شود.. شاید خیال میکنند وقتی شرایط لازم برای نمازگزاردن وجود ندارد تکلیف ساقط است و بعدا میتوان قضایش را به جا آورد.. شاید خیال میکنند چون در آسمان هستیم و بالاتر از سطح کعبه و قبله قرار داریم نمیشود نماز خواند.. شاید فکر میکنند به خاطر تغییر مسیر هواپیما جهت قبله تغییر میکند پس نمیتوان نماز درست و حسابی خواند.. شاید فکر میکنند که چون خدا ارحم الراحمین است در این شرایط دیگر به ما کاری ندارد و از ما نماز خواندن با مشقت را نمیخواهد.. اگر چنین است که در جبههی جنگ دیگر اصلا نباید نماز خواند..
این مشکل البته به عدم آشنایی ما با احکام دینی برمیگردد. زیرا زیاد دیده و شنیدهام که بعضیها حتی در مسافرتهای زمینی وچه بسا با وسیلهی شخصیشان هم نماز را نمیخوانند و معتقدند وقتی رسیدند با خیال راحت به نماز میایستند وقضایش را میخوانند. آری این مشکل ماست که در آموزش اعتقادات و احکاممان یاد نگرفتهایم که هنگام سختیها و در تضاد بین دنیا و آخرتمان، مظلومتر از خدا گیر نیاوریم و به او وعدهی فردا و پس فردا ندهیم. اما مشکل دیگر ـ صرف نظر از تاخیر که امروزه دیگر جزو اساسی و قاعدهی اصلی مسافرتهای هوایی ما شده است ـ برمیگردد به بی برنامگی و عدم تنظیم اوقات پروازی با شرایط و وقت انجام فرائض..
یادم میآید یک روز که میخواستم یک سفر داخلی بروم ساعت پرواز دقیقا هنگام اذان صبح بود و طول مسیر و جهت مسافرت هم چون به شرق کشور بود فرصت اقامهی نماز در هواپیما را نمیداد.. وقتی که داشتند مسافران را سوار اتوبوس میکردند که به سمت هواپیما ببرند چند دقیقه بیشتر تا اذان صبح نمانده بود.. من و چند نفر دیگر ایستادیم تا اذان بگویند و نمازمان را در نمازخانهی فرودگاه بخوانیم. متصدی پرواز اصرار داشت که همه را سوار کند و مدام هشدار میداد که اگر سوار نشوید هواپیما میپرد و از پرواز جا میمانید.. البته ما گوش به حرف او نکردیم و چون تعدادمان هم کم نبود و کارت پرواز هم در دست داشتیم توانستیم نمازمان را ـ بگذریم که چطور ـ بخوانیم و به پرواز هم برسیم.. اما واقعا باید از مسئولان مربوطه سوال کرد که مگر ما در جمهوری اسلامی زندگی نمیکنیم.. آیا برنامه ریزی ما هم دست بیگانگان و بی اعتقادهای به نماز است؟ مگر به نص صریح قرآن نباید کسانی که متولی برنامههای حکومت اسلامی میشوند اولین دغدغهشان اقامهی نماز و فرهنگ نماز باشد؟
پنج شنبه 89 اسفند 12
دختری که برای مشاوره آمده بود می گفت: رفتم مشاوره.. دکتر سفارش میکرد بیخیال بشوم.. دوست پسر انتخاب کنم و در مجالس مختلط خوش باشم و برقصم..
آقای روانپزشک یا مشاور روان پریش!! اگر یکی از همکاران خودت به دختر یا همسرت همین سفارشها را بکند خوب است؟ البته شاید مشکلی نداشته باشی.. ولی بی غیرتی تو دلیل بر تجویز نسخههای غربی و شیطانی برای دختران معصوم این مرزوبوم نیست..
پ ن: تا وقتی علوم انسانی ما ترجمانی از تئوریهای علوم شیطانی غربی باشد این شیطانهای انس از شیطانهای جن جلو میزنند و به تاراج میدهند معصومیتها و نجابتهای پاک دختران ما را.. چرا هنوز نباید بعد از سی و اندی سال از برپایی جمهوری اسلامی، علوم انسانی بر مبنای قرآن تدوین شود؟ چرا نباید الا بذکرالله تطمئن القلوب کاربرد عملیاتی پیدا کند و روشهای درمان دینی و الهی تدوین شود؟ و چرا..
چهارشنبه 89 آذر 10
چندین و چند سال است که سیمای جمهوری اسلامی امنیت روانی خانوادهها را نشانه گرفته است و در اکثر قریب به اتفاق فیلمها و سریالهایش خیانت یک مرد به همسرش را نشان میدهد. با نگاهی به سریالهای این ده پانزده سال سیما خواهید دید که همهی مردان به همسرانشان خیانت میکنند. فرقی نمیکند از چه قشری و چه طبقهای باشند. فرقی نمیکند جوان باشند یا پیر.. دانشگاهی باشند یا کاسب.. دانشجو باشند یا استاد دانشگاه.. فقیر باشند یا برخوردار.. مسجدی باشند یا بی بندو بار.. مدیر عامل باشند یا کارگر ساده..
اگر میبینید شک و دودلی خانمها نسبت به همسرانشان زیاد شده است و اگر میبینید که در بسیاری از خانهها سر هیچ و پوچ، درگیری و سوء تفاهم وجود دارد ذهنتان سراغ توطئهی بیگانگان نرود. بقین کنید که این حاصل ـ اگر خوشبینانه نگاه کنیم ـ ندانم کاریهای خودمان است که تنها برای پرکردن آنتن و با هدف جذب مخاطب بیشتر برای رسانهی ملی انجام میشود. باور کنید بیخود نیست که مرد بیچاره بعد از یک کار روزانهی طاقتفرسا وقتی به خانه میرود، گاه میتواند در نگاههای همسرش به جای برق شادی، آتش تردید و کنجکاوی پنهانی را ببیند. ممکن است البته کسی چیزی به او نگوید و خودش هم متوجه نشود اما به یقین در دل همسر و فرزندانش مخصوصا دخترانش دلشورهای پنهان وجود دارد که امنیت روانی خانواده را بدجور به هم میزند.
ادامه ی مطلب...
باز هم دسته گل صدا و سیمای ما..!!
سه شنبه 89 آبان 4
در بارهی دسته گلهای صدا و سیما تا کنون مطالبی نوشتهام.. این هم یکی دیگر:
در ترافیک سنگین غروب امشب رادیوی ماشین را روشن کردم.. رادیو گفتگو در مورد انتشار 400000 سند محرمانهی مربوط به حضور ارتش امریکا در عراق یک برنامهی زنده داشت.. البته خبر این ماجرا را در چند روز قبل شنیده بودم ولی جزئیات آن را نمیدانستم..
چیزی که از این برنامه دستگیرم شد این بود که این اسناد، گزارشهای محرمانهی واحدهای ارتش آمریکا در عراق بوده است که به صورت غیر قانونی و توسط یک موسسهی ضد جنگ امریکایی به عرصهی افکار عمومی درز کرده و منتشر شده است. ظاهراً بیشتر این اسناد مربوط به کشتار سربازان آمریکایی در عراق، و رفتارهای غیر معقول در برخورد با مردم بیپناه آن کشور است. مثلا در این اسناد آمده است که ما در ساعت فلان و در فلان موضع، به یک دختر عراقی مظنون شدیم و از ترس به او شلیک کردیم و او را کشتیم.. یا در سند دیگری آمده است که در اثر شلیک یک واحد گشتی ما به یک خودروی غیر نظامی عراقی همهی سرنشینان آن کشته شدند..
البته در میان چهارصد هزار سند اینچنینی، حد اکثر ده پانزده سند هم مربوط به ایران است که غالب آنها هم سند به حساب نمیآید و تنها تحلیل و گزارش و برداشت یک فرماندهی دسته یا گروهی از سربازان آمریکایی مستقر در گوشهای از عراق بوده است.
اما انگار صدا وسیمای ما همگام با رسانههای غربی و عمدتاً امریکایی به بخشی از آن اسناد که مربوط به ایران بوده بیشتر اشاره میکند و بر آنها متمرکز شده است.
هر سه کارشناس میهمان برنامه (آقایان دکتر مرندی، موسوی و اگر اشتباه نکنم دکتر یزدانی) عملکرد صدا و سیما را در این باره زیر سوال برده بودند و اذعان داشتند که این اسناد به شدت سیاست خارجی و دخالت آمریکا و حضورش در عراق را زیر سوال برده و حیثیت بین المللی و حتی داخلی آنان را دچار خدشه کرده است. آنان معتقد بودند که بسیاری از رسانههای نسبتاً آزاد و ضد جنگ غرب، دولتمردان و تصمیمگیران آمریکایی را به شدت در فشار رسانهای گذاشتهاند و اذهان مردم آمریکا را نسبت به رفتارهای ارتش آمریکا در عراق آگاه میکنند. ولی آمریکاییها با سردمداری رسانههای بزرگ و جهانی در اختیار خود دارند این تهدید را تبدیل به فرصت میکنند و از میان انبوه این اسناد به چند سند فرعی که مربوط به ایران است میپردازند تا هم فشار افکار عمومی داخلی را منحرف کنند و هم زمینه را برای ادامهی دشمنیها با ایران و پروژهی ایران هراسی فراهم آورند. آن وقت جالب است که صدای و سیمای ما هم بی توجه به همه جا اسیر مافیای خبری و امپراتوری رسانهای آنان شده است و طوطی وار حرف آنان را تکرار میکند.
مجری برنامه هم تنها چیزی که بلد نبود اجرای برنامه بود و حداقل شرایط و ادب گفتگو را هم رعایت نمیکرد و مدام در حرف میهمانان میپرید و حرفشان را قطع میکرد. اصلا انگار از اول میخواست حرف و ارادهی خود را به آنان تحمیل کند. مهمتر از همه دست آخر که در مقابل نظرات کارشناسی و اتحاد نظر آنان کم آورد با لحنی غیر مودبانه گفت: خب این نظر شخصی شماست وگرنه قطعا در پشت تحلیلهای صدا و سیما هم کارشناسی و نگاه علمی وجود داشته است.
حیف که شماره تلفن برنامه را نداشتم تا زنگ بزنم و بگویم: اگر این است چرا کارشناس دعوت کردهاید؟ نکند منتظر بودید آنها هم عین شما فکر کنند و مثل شما حرف بزنند..
من بارها و بارها در کلاسها و سخنرانیهایم از امپراتوری خبری و مافیای رسانهای گفتهام که چگونه صهیونیزم خبری از مقر سرفرماندهی خود خبرگزاریهای دنیا را جهت میدهد و با این کارش نظام فکری و تحلیلی دنیا را اداره میکند.. گاهی سارس را در صدر اخبار قرار میدهد و گاهی آنفلونزای خوکی را و گاهی نجات معدن کاران فلان کشوری که روی نقشه هم جایگاهی ندارد را.. و جالب است رسانهی ملی ما که خود را عاقلترین و بهوشترین رسانه میداند در جادهای با سرعت 800 کیلومتر میرود که هم آنها برایش آماده کردهاند و هم جهتش را به ناکجاآباد تنظیم کردهاند..
باید به امپریالیزم خبری و صهیونیسم رسانهای دنیا گفت: آفرین به شما با این صدا و سیمای ما..
عید میلاد فاطمه با پرچمهای مشکی..
پنج شنبه 89 خرداد 13
امروز سالروز میلاد بانوی دو جهان و کوثر نبوی است و فردا سالروز ارتحال جانگداز فرزند برومندش امام امت.. اما از اول صبح امروز، در میادین تهران، پرچمهای مشکی توسط شهرداری نصب شده بود.. پارچه نوشتههای تسلیت رحلت امام امت جلوی ادارات و نهادها خودنمایی میکرد.. احتمالا چون فردا و پس فردا تعطیل است و زمانی برای عرض اندام و هزینه کردن اعتبارات مظلوم فرهنگی سازمانشان نبود مجبور بودند به استقبال بروند.. بعضی از سازمانها و وزارتخانههایی هم که نمیدانند بودجههای فرهنگیشان را چگونه خرج کنند از صبح امروز، علاوه بر نصب پلاکارد و بنر، پیامک تسلیت هم مخابره کردند.. شنیدم که ریتم برنامههای صدا و سیما هم از ظهر به بعد عوض میشود و حال و هوای عزاداری به خود میگیرد..
با یکی از کاسههای داغتر از آش صحبت میکردم که چه میشد امروز را جشن میگرفتیم و فردا را عزاداری میکردیم؟ چه میشد حرمت عید مادرمان را نگه میداشتیم؟ او گفت: اتفاقا کار درستی صورت گرفته است.. چون خود فاطمه هم در عزای فرزندش امام خمینی عزادار است..
البته گناهی ندارد بیچاره.. معرفتش بیش از این کشش ندارد که بفهمد این امام خمینی است که در عید میلاد مادرش فاطمه شاد است و روحی سراسر خوشحال دارد.. اصلا این آموزهی امام خمینی است که عالم به طفیل وجود فاطمه آفریده شده و او افتخار تمام انبیاء و اولیا بوده است و خواهد بود..
این نشان میدهد که هنوز در باور ما، تفاوت مقام معصومان با دیگر بزرگان دینی روشن نشده است.. نشان میدهد که هنوز درک درستی از جایگاه فاطمه و خاندان عصمت نداریم و فقط هنگام نیازهایمان در خانهشان میرویم و حاجت میخواهیم.. نشان میدهد که هرکس به ما نزدیکترباشد و او را با حواس ظاهری درک کرده باشیم بیشتر باورش داریم.. واقعا اگر شادی مربوط به پدر یا مادر خودمان، یا عروسی فرزند خودمان هم بود چنین میکردیم؟ اگر جشن تولد بچهی خودمان یا مادر خودمان هم بود چنین میکردیم؟ چطور است که در عزای پدربزرگ فرتوت همسایه، مدتها با وی همدردی میکنیم و در منزلمان مجلس شادی نمیگیریم؟ چطور است که اگر هم محلهایمان عروسی داشه باشد خبر مصیبت خودمان را به او نمیدهیم و ناراحتش نمیکنیم تا شادیاش به هم نریزد؟
دلم گرفت با دیدن این همه بی توجهی.. بغض کردم وقتی دیدم فاطمه هنوز هم که هنوز است مظلوم و ناشناخته است حتی در کشور ما.. دلم سوخت به حال فاطمه.. نه.. نه.. به حال خودمان.. درست است که او مادر همهی ماست و و مهربانتر از اینکه بر جهل فرزندانش خرده بگیرد.. اما آثار وضعی این بیحرمتیها را چه کنیم؟ درست است غرضی در کار نیست؛ اما خدا نکند که ملت ما مجبور شود بهای این بیتوجهیها و ندانم کاریهای دستاندرکاران جاهل یا کج سلیقهاش را بپردازد.. همانطور که تا کنون نیز پرداخته است..
شنبه 89 خرداد 8
هنوز به حرفم در پست "حجاب نسل جدید" با تمام مباحثی که برانگیخت اعتقاد دارم.. من بر خلاف عدهای همیشه معتقد بوده و هستم که نسل جدید ما دینگریز نیست. نسل جدید از دفاع غیر منطقی از دین گریزان و بیزار است نه از خود دین.. اگر میبینید عدهای به قوانین و احکام دین خرده میگیرند به خاطر عوامبازیها و آموزههای خرافی است که به نام دین مننتشر میشود.. نسل امروز دین واقعی را میخواهد نه تظاهر به دین را و نه حتی معلومات مبتذل و بیارزش و بیاساسی را که به نام دین به خورد مردم میدهند..
ماه گذشته در نمایشگاه بیست و سوم کتاب تهران، که چند ساعتی در حال بازدید از تازههای کتاب بودم پسران و دختران بسیاری مراجعه میکردند و در مورد کتابهای دینی و تفسیری که اصل و ریشهی اعتقادات دینیشان را تقویت کند اطلاعات میخواستند؛ پسران و دخترانی که با نگاه به ظاهرشان شاید به نظر خیلیها بیاید که حتی نماز هم نمیخوانند..
متاسفانه باید بگویم در همین نمایشگاه، اما کتابهای فراوانی عرضه شده بود که عنوان کتاب دینی را یدک میکشند ولی پدر اعتقادات نسل جوان را در میآورند. کتابهایی پیرزنانه، عوامانه ، در باب تسخیر جن و فرشته و شیطان، در تبیین بهای بهشت و تعیین حریم جهنم، در طب و درمان با اوراد و اذکار، در خداشناسی و عرفان خاله زنکانه، در دعا و ذکرهای نا مطمئن برای باز شدن بخت و بسته شدن نحوست طالع، در طلسمها و حل مشکلات کاسبی و ایجاد عشق و محبت و..
اعتراف میکنم من هم از دینی که پایهاش معرفت نباشد و در سفرههای خالهباجیها یا توسط شعارهای پوچ منهای شعور ترویج شود گریزانم.. من هم از دینی که در آن پیامبر و معصومان کنار گذاشته شوند و همه چیز با عقل ناقص بشر مغرور توجیه و تفسیر شود گریزانم.. پس من هم یک دینگریزم..
سه شنبه 89 فروردین 24
سه شنبه 88 دی 29
چه حالی پیدا میکنی..؟ ساعت 15:28 داری در اوج خستگی کارهای روزانه با عجله برای جلسهی ساعت 4 میروی.. چشمت به پیادهرو خیابان گلبرگ میافتد.. زنی هردو دست بچهی هشت نه سالهاش را گرفته است و با تمام قدرت و وحشیانه بر سر و صورت پسرک بدبخت میزند.. نه یکی نه دوتا نه سهتا.. درست مثل یک دستگاه اتوماتیک.. درست مثل یک روبات بی احساس.. هی چپ و راست میکند صورت نازکتر از گل پسرک را.. در پیادهرو هم کسی نیست که جلوی او را بگیرد.. پسرک با تمام وجود فریاد میکشد و اشک میریزد.. هردو دستش در دست چپ مادر زندانی است.. نه میتواند از دستش فرار کند و نه میتواند دستانش را روی صورت خود بگیرد که درد سیلیهای مدام را کمتر حس کند..
جز چند لحظه نبود اما.. سرت گیج میرود.. تمام وجودت از زور قساوت درد میگیرد.. مثل روانیها و بدون رعایت مقررات راهنمایی و رانندگی کنار خیابان میایستی.. چیزی نمیبینی اما بوق ممتد به نشانهی فحش ماشین کناری را میشنوی.. سرت را به پشتی صندلی تکیه میدهی و چشمانت را میبندی.. آرام آرام اشک میریزی و زمزمه میکنی: شاید بچه خطایی کرده باشد اما هیچ جرمی جزایش این نیست بی انصاف!