اطلاع از بروز شدن
شنبه 91 دی 23
با تبریک حلول ربیع الاول و آرزوی قبول عزاداریهای شما عزیزان در محرم و صفر...
از آنجا که پیامکِ «هرکس پایان ماه صفر را بشارت دهد، بهشت بر او واجب است» اشکالاتی دارد و باعث رواج بعضی خرافهها و امیدواری بدون دلیل به واجب شدن بهشت بر خبردهندهی پایان ماه صفر میشود، لازم است نکاتی را مورد توجه قرار دهیم:
اصل روایتی که در تفسیر روح البیان و نیز در کتاب المراقبات نقل شده و البته سندی برایش ذکر نشده، چنین است: «من بشرنى بخروج الصفر بشرته بالجنة» یعنی: «کسی که تمام شدن ماه صفر را به من بشارت دهد، بهشت را به او بشارت میدهم.»
در پیامکها مزبور، عباراتی مثل اینکه «پایان ماه صفر را به مسلمانی بشارت دهد» یا اینکه «بهشت بر او واجب است» زیاده نقل میشود که با اصل حدیث و عبارت پیامبر ـ بر فرض آنکه درست هم باشد ـ منافات دارد. زیرا در روایت مذکور، پیامبر بشارت ماه صفر به خودشان را ملاک میدانند، نه بشارت هرکسی به هرکسی حتی در آیندهها.
در ثانی و باز بر فرض صحت روایت، احتمالاً این موردی کاملاً شخصی بوده و برای یک واقعهی خاص بیان شده است. یعنی پیامبر میخواستهاند مسلمانان را به موقعیت یکی از اصحاب آشنا کنند و با علم الهی میدانستهاند که در آن لحظه چه کسی پایان یافتن ماه صفر را به ایشان خبر میدهند و چنین فرمودهاند.
شبیه این موضوع، روایتی است که شیخ صدوق در کتاب علل الشرایع نقل میکند: روزی پیامبر اسلام در مسجد قبا در جمع عدهای از اصحاب فرموند: «اول من یدخل علیکم الساعة رجل من اهل الجنه» یعنی: «اولین کسی که اکنون وارد میشود، مردی از اهل بهشت است» چند نفر از اصحاب، از یک در مسجد خارج شدند تا از درِ دیگر وارد شوند تا همان کسی باشند که پیامبر فرموده است و اهل بهشت. پیامبر که متوجه این موضوع شدند، به عدهای که در مسجد باقی مانده بودند، فرمودند: «إنه سیدخل علیکم جماعه یستبقون فمن بشرنی بخروج آذار فله الجنه»یعنی: «اکنون عدهای برای وارد شدن به مسجد مسابقه گذاشتهاند، اما آن کسی که مرا به پایان ماه آذار خبر دهد، اهل بهشت است» پس آن عده که خارج شده بودند، برگشتند و وارد مسجد شدند در حالی که ابوذر نیز با آنان بود.
پیامبر از آنان پرسید: «فی أی شهرٍ نحن من شهور الرومیه؟» یعنی: «ما در کدام ماه از ماههای رومی قرارداریم؟» ابوذر گفت: «یا رسول الله! از ماه آذار خارج شدهایم.» پیامبر فرمود: «ابوذر! من این را میدانستم، ولی دوست داشتم اصحاب من مردی را که اهل بهشت است بشناسند. (علل الشرایع، ج1ص176)
همانطور که از متن روایت پیداست، در این ماجرا پیامبر میخواستهاند به نوعی مردم را به فضیلت ابوذر و بهشتی بودن او توجه دهند تا به نوعی فرهنگسازی کنند که چه کسانی با چه ویژگیهایی میتوانند اهل بهشت باشند.
حالا که سخن به اینجا رسید بد نیست این نکته را نیز متذکر شوم که خیلی از روایاتی که تحت عنوان طب ائمه نقل کردهاند، عمومیت ندارد. یعنی اینکه میگویند مثلاً در طب الصادق است که برای فلان بیماری باید فلان کار را کرد، نمیتواند نسخهای همهگیر باشد و هرکسی که همان بیماری را داشت بتواند از آن سود ببرد. به عبارت دیگر باید گفت که امام معصوم این نسخه را برای فردی خاص تجویز کرده است و نمیتواند در مورد تمام افراد کاربرد داشته باشد؛ مگر آنکه در روایات وارده گفته شده باشد که هرکس چنین دردی دارد، فلان کار را بکند.
مثلاً نقل است که فردی خدمت امام صادق علیه السلام از سردرد شکایت کرد. امام فرمود به حمام برو و هفت کفِ دست، آب گرم بردار و روی سرت بریز و با هر مرتبه بر پیامبر و آل او صلوات بفرست. حالا اگر این نسخه را برای هرکس که سردرد دارد، تجویز کنیم درست است؟ اگر کسی عمل کرد و خوب نشد، تکلیف چیست؟ آیا غیر از این است که نسبت به امام و علم او بدبین میشود؟ آیا فکر نمیکنیم که این نسخه، یک نسخهی کاملاً فردی و شخصی برای همان فرد بیمار مراجعه کننده به امام و با توجه به نوع سردردش بوده است؟ آیا در طبابت امروزی، اگر پزشک برای بیماری نسخهای نوشت، میتوانیم برای تمام کسانی که همان بیماری را دارند، همان نسخه را تجویز میکنیم؟
دوشنبه 90 اسفند 1
حدود یک ماه پیش، طاهرهی گرامی ایمیلی برایم فرستاد که نویسندهاش مدعی شده بود هفتاد مورد تناقض در قرآن کریم کشف کرده است. مروری اجمالی بر نوشتهی مزبور، روشن میساخت که نویسندهی آن، علاوه بر دروغهایی که به قرآن نسبت داده است، نه تنها به اولیات ادبیات عرب اشنا نبوده که حتی ترجمهی قرآن و آیات مربوطه را نیز مطالعه نکرده است.
البته جای تعجب ندارد که این افراد، حتی زحمت کمترین مطالعه و تحقیقی به خود ندهند و ادعا کنند که توانستهاند در کلام نورانی خداوند متعال به کشفیاتی دست یابند که تا کنون و در طول این هزار و چهارصد سال، هیچیک از دانشمندان عرب و عجم اعم از مخالف و موافق، بدان دست نیافتهاند. من از این تعحب نمیکنم؛ چون میدانم خودشان هم باور دارند که به کاهدان زدهاند؛ اما هدفشان با این حرفهای مغرضانه، تنها ترساندن دیگران است و القای شبهه در ذهن جوانان مسلمان.. یعنی اگر با این کارها بتوانند شبههای ایجاد کنند و مخاطبشان هم به خاطر تنبلی یا بی حوصلگی، دنبال مطالعه و تحقیق نرود به هدفشان رسیدهاند.
با پوزش از طاهرهی گرامی به خاطر تاخیر در این پست، فعلاً به چند مورد از این تناقضات ادعایی اشاره میکنم و گمان نمیکنم ضرورتی به واکاوی بقیهاش باشد که مشت نمونهی خروار است.
1- یکی از موارد تناقض قرآن از نظر نویسنده این است: در سورهی 10 آیهی 90 تا 92 گفته است که فرعون وقتی در بستر مرگ قرار گرفت توبه کرد و رستگار شد؛ اما در سورهی 4 آیهی 18 میگوید چنین چیزی نمیتواند اتفاق بیافتد.
اینک به آیات مذکور در سورهی 10 یعنی سورهی یونس نگاهی میاندازیم. من که هرچه گشتم نامی از بستر مرگ در این آیات پیدا نکردم. شما دقت کنید ببینید آیا پیدا میکنید؟ نکتهی دیگر اینکه آیا در این آیات چیزی میبینید که نشان دهد خداوند گفته است او توبه کرد و رستگار شد؟ تنها چیزی که در این آیه هست این است که فرعون ایمان آورد ولیکن خداوند توبهی او را که دم مرگ انجام شده بود نپذیرفت و سرنوشت غرق را برایش رقم زد و گفت: پیکرت را به طور سالم به ساحل میافکنیم تا به عنوان قدرتمندی که احتمال مرگ را هم نمیدادی موجب عبرت آیندگان باشی.
وَجَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْیًا وَعَدْوًا حَتَّى إِذَا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنتُ أَنَّهُ لا إِلِهَ إِلاَّ الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِیلَ وَأَنَاْ مِنَ الْمُسْلِمِینَ (90) آلآنَ وَقَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَکُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ (91) فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَإِنَّ کَثِیرًا مِّنَ النَّاسِ عَنْ آیَاتِنَا لَغَافِلُونَ (92)
ترجمه: و بنی اسرائیل را از دریا گذراندیم؛ پس فرعون با سپاهیانش از روى ستم و تجاوز آنان را دنبال کرد تا وقتى که در شرف غرق شدن قرار گرفت گفت: ایمان آوردم که هیچ معبودى جز آنکه فرزندان اسرائیل به او گرویدهاند نیست و اینک من از تسلیمشدگانم (90) ـ به او گفته شد ـ اکنون ایمان میآوری در حالى که پیش از این نافرمانى مىکردى و از تباهکاران بودى(91) پس امروز پیکرت را از آب نجات میدهیم تا براى کسانى که بعد از تو مىآیند عبرتى باشد و بىگمان بسیارى از مردم از نشانههاى ما غافلند(92)
پنج شنبه 88 اسفند 13
غدیر یا سقیفه.. امامت یا خلافت
سه شنبه 87 آذر 26
همه می دانیم که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم دو منصب داشت که هر دو این منصب ها از ناحیه ی پروردگار متعال به او اعطا شده بود:
1- نبوت: یعنی دریافت احکام و دستورات الهی به وسیله ی وحی و ابلاغ آن به مردم.
2- ولایت و حکومت: یعنی اجرا کردن احکام الهی و دستورات دینی در میان مردم.
از آنجا که پیامبر خاتم النبیین است طبیعی است که بعد از وفات آن حضرت، منصب اول به طور کلی تعطیل می شود؛ و منصب دوم یعنی امامت و حکومت، بر اساس دستور الهی به فرد صلاحیت داری که خود رسول گرامی او را معرفی می کند، منتقل می گردد. و باز طبیعی است که این فرد باید دارای شناخت کافی از رسالت پیامبر و مسایل مختلف دینی باشد تا بتواند حکم الهی را به نحو شایسته در میان مردم جاری سازد. به خاطر همین است که تعیین امام علی در این منصب، به دستور پروردگار صورت گرفته و خود پیامبر در ابن باره جز ابلاغ پیام الهی نقشی نداشته است.
اما ملاحظه می شود که بعد از رحلت رسول اکرم و درست در زمانی که هنوز جنازه ی وی بر روی زمین است، برای انتخاب خلیفه ی وی سقیفه ی بنی ساعد تشکیل می شود. جالب است که قدرت طلبان و حکومت پرستان، هرگز مدعی امامت و پیشوایی معنوی و دینی امت نبودند؛ چون خودشان بهتر از هر کسی می دانستند که فاقد شرایط لازم این منصب هستند؛ و به همین جهت، اصلاً با این مطلب کاری نداشتند و تنها زعامت و ریاست بر امت را می خواستند. بنابر این مقام هدایت، ارشاد و پیشوایی و نیز عصمت و علم نبی اکرم را نادیده گرفتند و قدرت ظاهری و ریاست آن جناب را مورد توجه قرار دادند و به بهانه ی پیشگیری از اختلال در نظام حکومتی اسلام، در سقیفه جمع شدند و تعیین حاکم و خلیفه را حتی از دفن رسول الله علیه الصلاه و السلام واجب تر دانستند.
به همین جهت در آن جا هیچ صحبتی از علم و دانش، تقوی، عصمت، قرآن شناسی و کمالات معنوی نبود. هرکس مزیتی را برای خود یا فرد مورد نظرش را بیان می کرد. مثلاً اینکه ما مهاجر هستیم و همشهری پیامبر؛ ما انصار هستیم و یاور پیامبر؛ ما در غار ثور با آن حضرت بودیم و در موقع بیماری وی پپش نمازی مردم با ما بود و.....
آقای ابراهیم امینی در کتاب بررسی مسائل کلی امامت می گوید: تا آنجا که نگارنده تتبع کرده به موردی برنخورده است که یکی از آنان گفته با شد: من چون با احکام دین و قوانین شریعت آشنا ترم و در بیان و اجرای قوانین الهی اشتباه نمی کنم یا دارای کمالات و فضائل ذاتی هستم برای خلافت وحکومت اسلامی سزاوازترم. (ص 65 )
عمر در سقیفه ی بنی ساعده گفت : من ینازعنا سلطان محمد (ص) و میراثه و نحن اولیاؤه و عشیرته الا مدل بباطل او متجانف لاثم او متورط فی هلکه؟
یعنی: جز کسی که جرأت ادعای باطل کند یا مرتکب گناه گردد و یا جانش را در معرض هلاکت قرار دهد، چه کسی می تواند در حکومت محمد و میراث او با ما نزاع کند، در حالی که ما خویشان او هستیم؟ (الامامه و السیاسه ج 1 ص 8)
مرحوم علامه ی امینی نیز از علی بن رباح الخمی نقل می کند که عمربن الخطاب روزی در میان مردم به خطابه ایستاد و گفت: هرکس از معارف قرآن سوالی دارد به ابی بن کعب مراجعه کند و اگر می خواهد از حلال و حرام الهی بپرسد نزد معاذ بن جبل برود. اگر در مورد فرائض و واجبات سوال دارد به زید بن ثابت رجوع کند؛ ولی اگر کسی مال می خواهد به من مراجعه کند زیرا من خزانه دار بیت المال هستم. (الغدیر ج6 ص 191)
با صرف نظر از واقعه ی غدیر خم و معرفی صریح علی بن ابی طالب علیه السلام توسط رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، سوالی که می توان مطرح کرد این است که آیا چنین کسی سزاوار جانشینی پیامبر، امامت و امارت بر مومنین در مسائل شرعی و دینی هست؟ آیا چنین فردی می تواند عهده دار مقام خلافت باشد یا کسی که همواره خود را در معرض سخت ترین وپیچیده ترین مسائل علمی وشرعی قرار می داد؟ کسی که می فرمود: سلونی قبل ان تفقدونی. یعنی: قبل از اینکه من را از دست بدهید هرچه می خواهید بپرسید که من به راه های آسمان آشناتر از راه های زمین هستم و می توانم بین یهود و نصاری بر اساس تورات و انجیل قضاوت کنم.
دوشنبه 87 آذر 11
عرب جاهلی تنها فرزندان پسری را نواده ها و نسل ونتیجه ی خود می دانست و فرزندان دختری را از تبار خویش حساب نمی کرد.
بنونا بنو ابنائنا و بناتنا بنوهن ابناء الرجال الاباعد
ترجمه ی این شعر که نشان از همین تفکر دارد چنین است: فرزندان ما، فرزندان پسران ما هستند؛ در حالی که فرزندان دختران ما، فرزندان مردانی غریبه اند.
این تفکر جاهلی در میان برخی مسلمانان نیز رواج یافت و بهانه ای شد تا انتساب فرزندان حضرت زهرا علیهاالسلام به پیامبر را مورد خدشه قرار دهند و بگویند امامان شیعه و بالتبع سادات از تبار پیامبر اکرم نیستند و تنها می توان گفت که اینان از تبار علی بن ابی طالب هستند.
خوب است اینان به قرآن مراجعه کنند که یکی از دلایل قاطع بر این که اهل بیت رسول الله از نسل فاطمه هستند آیه 83 سوره ی مبارکه ی انعام است:
ومن ذریته داود وسلیمان وایوب ویوسف وموسی وهارون وکذالک یجزی المحسنین وزکریا ویحیی وعیسی والیاس کل من الصالحین.
یعنی: داود، سلیمان، ایوب، یوسف، موسی و هارون از ذریه و تبار ابراهیم هستند و خداوند این چنین نیکوکاران را پاداش می دهد. ونیز زکریا، یحیی، عیسی و الیاس هم که همگی از نیکوکاران اند از تبار ابراهیم هستند.
دقت کنید که ضمیر «ذریته» به ابراهیم برمی گردد. حالا سوال این است که حضرت عیسی پدر نداشت؛ چگونه می تواند از ذریه ی ابراهیم باشد؟
پاسخ روشن است؛ زیرا مادرش مریم از ذریه ی ابراهیم است. این آیه دلیلی محکم است بر علیه آنهایی که سیادت وشرافت فرزندان فاطمه را در انتساب به پیامبر نفی می کنند.
فخر رازی از علمای اهل سنت در تفسیرش می گوید: این آیه دلالت دارد که حسن و حسین از ذریه ی رسول اکرم صلی الله علیه و آله هستند؛ زیرا خداوند عیسی را که از طرف مادر به ابراهیم می رسد ذریه ی او دانسته است و حسنین هم از طرف مادر به پیامبر می رسند.
در اعیان الشیعه ج2 ص8 نقل شده است که هارون الرشید عباسی به امام موسی بن جعفر علیه السلام گفت: می دانیم که انسان به پدرش انتساب داده می شود و بر این اساس، شما فرزندان علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ هستید؛ پس چرا به مردم اجازه می دهید که شما را به پیامبر نسبت دهند و فرزند پیامبرتان بخوانند؟
امام کاظم علیه السلام فرمود: اگر پیامبر زنده شود و دخترت را از تو خواستگاری کند آیا به او پاسخ مثبت می دهی؟
هارون گفت: چرا که نه؟ پاسخ مثبت می دهم و بر عجم و عرب حتی قریش نیز افتخار می کنم.
امام کاظم علیه السلام فرمود: اما من، نه پیامبر از دخترم خواستگاری می کند و نه من می توانم دخترم را به ازدواج او درآورم.
هارون پرسید: چرا؟
امام پاسخ داد: چون او پدر من است؛ اما پدر تو نیست.
دوشنبه 87 مهر 22
پنج شنبه 87 مهر 18
از دیدگاه خداپرستان و موحدان، در این که تمام هستی به اراده ی خداوند یکتا می گردد، هیچ تردیدی نیست. از این رو یک انسان مومن نباید در زندگی خود، دل به غیر خداوند ببندد و بدان امید داشته باشد.. این همان معنای توکل است که به عنوان یک اصل، در نگاه و زندگی مسلمانان پذیرفته شده است. اگر خداباوران برای انجام امور زندگی خود، به افراد یا اشیای دیگری هم متوسل می شوند، می دانند که این ها وسیله ها و ابزاری هستند که خداوند برای رفع نیازهایشان در اختیارشان گذارده است و قدرت های ما فوق بشری و امکانات شگرف مادی، هرگز نمی توانند بدون اراده و خواست خداوند کریم، حتی ارزنی را جا به جا کنند...
البته توکل به این معنی نیست که "تنبل نرو به سایه سایه خودش می آیه" بلکه باید تمام وسایل را به کار گرفت و تلاش لازم را به خرج داد؛ اما برای رسیدن به نتیجه، تنها به او چشم داشت که اگر امری بر خلاف مشیت او باشد هرگز اتفاق نمی افتد؛ حتی اگر همه ی دنیا برای تحقق آن تلاش کنند.
این که گفته شد از صریح بسیاری از آیات قرآنی و روایات دینی استفاده می شود و جای هیچگونه حرف و حدیثی هم باقی نمی گذارد. یوسف که پیامبر خداست در ایامی که به خاطر اتهام ناروا در زندان بود، دو نفر از زندانیان نزدش آمدند وخواب هایی نقل کردند وتعبیر آن را خواستند. یکی از آنان خواب دیده بود که پرندگان از آسمان فرو می آیند و از غذایی که او برسر دارد می خورند. دیگری خواب دیده بود که انگور را می فشارد و از آن شراب تهیه می کند.
حضرت یوسف به اولی فرمود: «تعبیر خواب تو این است که چند روز دیگر اعدام می شوی» و به دیگری فرمود : تو به زودی از زندان نجات می یابی و به دربار عزیز مصر راه پیدا می کنی و حتی بادیه گردان پادشاه می شوی. اما حالا که می روی و به شاه نزدیک می شوی، نزد او، یادی هم از ما بکن که به ناحق در زندان هستیم.
جبرئیل بر یوسف نازل شد و گفت: ای یوسف! چه کسی تو را بهترین مردم قرار داد؟
یوسف: پروردگارم
جبرئیل: چه کسی تو را نزد پدرت، عزیز تر از برادرانت قرار داد؟
یوسف: پروردگارم
جبرئل: چه کسی کاروان را سراغ تو فرستاد تا از چاه نجات یابی؟
یوسف: پروردگارم
جبرئیل: چه کسی مکر زنان دربار را از تو برطرف کرد؟
یوسف: پروردگارم
جبرئیل: همان پروردگارت می گوید: چه چیزی باعث شد که حاجت خود را به جای اینکه به من بگویی از مخلوق من بخواهی؟ حالا که چنین است چند سالی در زندان بمان.
قرآن می گوید: فلبث فی السجن بضع سنین. یعنی چند سال در زندان باقی ماند. روایات دینی و مفسران می گویند این چند سال، هفت سال طول کشید.
به نقل از تفسیر مجمع البیان ج ه ص 235
سه شنبه 87 شهریور 26
در ابتدای جلسه ی هفته ی گذشته ی هم اندیشی جوانان، سرکار خانم مرکباتی پرسید: چه کار باید کرد که بعد از خداشناسی به خداباوری و عشق الهی دست پیدا کنیم؟
در تبیین این سوال باید عرض کنم که وقتی ما منطقاً ً و با تکیه بر عقل و فلسفه تسلیم شدیم و خدای خالق یکتا را پذیرفتیم؛ حالا بعدش چی؟ چگونه می توان به شهود عرفانی رسید و عشق الهی را تجربه کرد؟ با توجه به این مطلب که فرق عرفا با فلاسفه این است که عرفا به شهود رسیده اند یعنی خدا را می بینند؛ اما فلاسفه با عقل و دو دوتا کردن خدا را شناخته اند.
هریک از دوستان مطلبی گفتند و پاسخ های درخوری ارائه کردند. در میان پاسخ ها اشاره ای به این بود که دین، انسان را در جعبه ای محدود به نام "اوامر و نواهی دینی" قرار می دهد که اگر ما حاضر شدیم در این جعبه قرار بگیریم می توانیم به چیزهای بهتر که همان عشق الهی است دسترسی داشته باشیم.
بعد از بحث و بررسی مفصل دوستان، من هم چند جمله ای اضافه کردم:
جمعه 87 شهریور 22
سلام دوستان عزیز... با عرض معذرت از این همه کم کاری های اخیرم که ناشی از گرفتاری ها و مشغله های متنوع است
در جلسه ی پانزدهم هم اندیشی جوانان (دوم شهریور) که بحث در مورد خداشناسی بود، در مورد آیه ی نور بحث مفصلی شد. گوشه ای از صحبت های من که در سایت هم اندیشان نقل شده است چنین است:
آیه ی الله نور السموات و الارض نمی خواهد چیستی خدا را برساند. دست آخر هم گفته اند نور السموات همان منور السموات است. این آیه می خواهد بگوید اگر خداوند نبود هیچ چیزی در آسمان و زمین نبود برای دیدن. خداوند باعث شناخت ماست نسبت به تمام هستی. تعمق در این آیه هم در نهایت به مقامات عرفانی می رسد نه به شناخت چیستی خدا. جالب است که بدانیم خداوند در هیچ جای قرآن دنیال اثبات چیسی خودش نیست! همه جا می گوید هوالله لا اله الا هو.. هو الله احد.. الله الصمد... خداوند را با ویژگی هایی که جزو ذات خداست می شناسیم نه با ذاتی که به صفاتی متصف است.. به خاطر همین است که فرموده اند: در ذات خدا فکر نکنید ولی در نشانه ها و نعمت هایی او فکر کنید. جالب است که حتی آنجایی که موسی تقاضا می کند که ذات خدا را ببیند ـ هرچند این تعبیر در حق یک پیامبر صحیح نیست اما انگار کسی می خواهد خدا را با دیدن او بشناسد ـ خداوند می گوید: ای موسی! این کوه را ببین اگر بر سر جای خود باقی ماند تو هم می توانی مرا ببینی و ناگهان کوه منفجر می شود و حضرت موسی غش می کند. فخر موسی صعقا
دقت کنیم که قرآن پر است از آیه های محکم و متشابه. در اول سوره ی بقره می گوید این کتاب برای هدایت متقین است. اگر کسی متقی نباشد و به تعبیر علامه که این متقین را به عنوان حق جو ترجمه کرده اند اگر کسی دنبال حق نباشد می تواند با همین آیات متشابه گمراه شود.
مثلا "ان الله علی العرش استوی" واقعاً عرش چیست؟ واقعاً مستقر شدن خدا بر عرش آیا مثل استقرار ما بر صندلی و اشیای دنیاست؟ یا آنجا که می گوید "و کان عرشه علی الماء" عرش خدا بر آب است، یعنی چه؟
اما اینکه سوال شد که آیا تمام مخلوق خدا خیر یا نور است؟ این یک نگاه جامع نگرانه نیاز دارد نه نگاه جزئی به مخلوقات. یعنی تمام چیزهایی هم که در ظاهر به عنوان مظاهر زشتی و بدی شناخته می شوند نیز در نظام احسن الهی و در کلیت خلقت، خیر است. حضرت علی (ع) حتی به آتش جهنم هم "به به" می گوید. به خلقت شیطان هم همینطور.. زیرا اگر آتش جهنم نبود عدل خدا زیر سوال می رفت و اگر شیطان نبود که خبیث از طیب شناخته نمی شد.
وقتی چرخ گوشت درست میشود ممکن است دست کودکی هم درون آن برود، اما سیستم آن مفید است و برای خیر ساخته شده است و همینطور است الکتریسیته و هواپیما و هرچیز دیگری را می توان مثال آورد که خطرات خودش را دارد اما در مجموع منافعی برای بشریت دارد.
برگردیم به بحث اصلی خودمان... در جلسه ی قبل هم گفتیم که دایره ی علم ما به خدا نمی رسد. علم مبتنی بر فرضیه و آزمون است و تا فرضیه ی مخالف جدیدی نیامده می تواند که اثبات قبلی را نفی کند، قابل اتکا است ولی بعضی فرضیه ها بقیه را نقص می کند و مبنای علمی قبلی را نفی می کند و بر باد می دهد. .بنابراین بهترین راه برای شناخت خدا، دریافت خداست و درک او با تمام وجود است. البته این به معنای نفی علم نیست اما باید دید که چگونه می توان علم را به انگیزه و دانستن خدا را به یافتن خدا تبدیل کرد؟
یکشنبه 87 شهریور 10
چهاردهمین جلسه ی هم اندیشی جوانان، طبق معمول و با حضور گرم دوستان در روز شنبه 26/5/87 تشکیل و به موضوع از پیش تعیین شده یعنی "شناخت خدا و راه های آن" پرداخته شد. همه ی دوستان به شکل فعالی در بحث شرکت کردند و به بیان دیدگاه های خود پرداختند. ابتدا اینجانب به عنوان مقدمه ای برای شروع بحث، چنین آغاز کردم:
حضرت علی (ع) می فرماید: در نعمت های خدا فکر کنید؛ اما در ذات خداوند فکر نکنید.
همین می تواند آغاز بحث باشد که چرا نباید در ذات خدا تفکر کرد؟ هر چند شناخت خدا از طریق علم هم امکان پذیر است اما انگار خداوند صد در صد احساس کردنی و دریافتنی است. اگر بخواهیم خدا را تنها با تکیه به علم بفهمیم و بشناسیم، در همان ابتدای راه می مانیم. زیرا عقل ما آنقدر محدود است که به ذات خداوند پی نخواهد برد و این همان است که دستور می دهند در ذاتش فکر نکینم که نه تنها عقل کشش این کار را ندارد که ممکن است به جنون هم بکشد.