اطلاع از بروز شدن
پنج شنبه 86 خرداد 10
سلام دوستان
اجازه بدهید اینجا به پاسخ سؤال خانم مهرانه بپردازیم ...
چرا مردها فقط به خواستگاری زنها میروند و چرا نباید زنان و دختران به خواستگاری مردان یا پسران بروند؟
اینکه میگوئید نباید چنین شود ما هیچ اصل و دستوری نداریم که نباید دختران به خواستگاری بروند. یعنی هیچگونه منعی بر خواستگاری کردن زن از مرد وجود ندارد و اتفاقاً نمونههایی هم در این زمینه داریم که مهمترین آن، خواستگاری کردن حضرت خدیجه از محمد امین یعنی پیامبر اکرم(ص ) است.
این تنها یک سنت است که همواره مردان، اقدام به درخواست و طلب ازدواج و پیشنهاد همسری به زنان بکنند. اما اینکه این سنت از کجا آغاز شده و در کدام یک از فرهنگ ها و تمدنها ریشه دارد، به نظر میرسد یک سنت الهی است که از ابتدای خلقت پایه گذاری شده و ربطی به ملتی خاص یا فرهنگی خاص ندارد.
در داستان خلق آدم و حوا میخوانیم که چون نگاه آدم به حوا افتاد گفت: خدایا ! این مخلوق زیبا کیست که دیدنش موجب انس و آرامش من می گردد؟
فرمود: این کنیز من است. آیا مایلی که همدم و همراهت باشد و با تو سخن گوید و از تو اطاعت کند؟
آدم پاسخ داد: آری .. و در مقابل آن تا وقتی زنده هستم شکر وسپاس تو را به جای خواهم آورد.
آنگاه خداوند نیروی شهوت را در وی قرار داد و فرمود: او را از من خواستگاری کن.
پس از خواستگاری ، ان دو به ازدواج یکدیگر درآمدند و آدم به حوا گفت: به طرف من بیا.
حوا گفت: تو به سوی من بیا.
و آدم به دستور پروردگار چنان کرد .. و در روایت است که چنانچه حوا به طرف آدم می رفت ، سنت چنین می شد که بانوان برای ازدواج به خواستگاری مردان بروند.
بنابراین باید گفت: این یک سنت فطری و حتی غریزی است که بر پایهی نیازها، ظرافت ها و ظرفیتهای زن و مرد بنیان نهاده شده است. یعنی درست است که اشکال شرعی ندارد اما واقعاً آیا عواطف زن، پذیرای این معنی هست؟
بیایید نگاه به جوامع لاابالی و به ظاهر مدرن که همهی ضوابط و اصول اولیه اخلاقی و حتی انسانی را به هم ریخته اند نکنیم. آنها وقتی چند همسری و همجنس بازی را روا میدانند اینکه دیگر چیزی نیست که بگویند خواستگاری زن از مرد هم عیبی ندارد. البته باز هم میگویم که از نظر ما هم عیب شرعی ندارد ولی نباید اصول عرفی که معمولاً بر اساس دین، اخلاق یا فطرت و حتی غرایز طبیعی بنا شده است را زیر پا بگذاریم.
حتی در عالم حیوانات نیز معمولاً نران هستند که به انواع وسایل، گاهی به جلوه گری و گاهی به قدرت نمایی و گاهی به راندن حریف از معرکه و . . . سعی میکنند عواطف و احساس ماده را به سوی خود جلب کنند تا به عنوان جفت او انتخاب شوند. این قاعده در اکثر حیوانات اهلی و وحشی وجود دارد.
شیران جنگل، وقتی فصل انتخاب همسر میشود گرد مادهای جمع میشوند و آن قدر با هم زد و خورد میکنند تا آنکه شیر قویتر، همه ی حریفان را از صحنه بدر کند و مقبول شیر ماده شود.
طاووس و بوقلمون و بسیاری از حیوانات دیگر ، برای جلب نظر ماده شان، خود آرائی میکنند؛ پرها را باز و زیبایی شان را به رخ میکشند تا ماده، آنها را انتخاب کند.
کبوتر آن قدر طلب نیاز میکند و آن قدر ناله میزند تا مادهاش را به سمت خودش جلب کند.
حتی در ماهیهای آکواریوم که در بسیاری از خانهها هست انواع مختلف و اشکال گوناگونی برای دلبری و خواستگاری و قبولاندن خود به مادهها مشاهده میکنیم.
بنابراین، این نظام طبیعت و قانون خلقت است که مرد، صاحب خواسته و نیاز باشد و زن مظهر جلوه و ناز... یعنی مرد باید به آستان زن برود و برای جلب رضایت او امتیاز بدهد و زن باید شمع و گل بارگاه نشینی باشد که مرد را به عنوان گل و شمع به حضور بپذیرد. این بهترین ضامن حیثیت و احترام زن و جبران کننده ی ضعف جسمانی او در مقابل قدرت مرد است و همین باعث حفظ تعادل و توازن در زندگی آنان می باشد.
این فطرت یا این غریزه، همه بر اساس حکمتی طراحی شده که میتواند عمدتاً ناظر بر آبرومندی زن و وزانت و ارزشمندی وی به عنوان موجودی ظریف، احساسمند و در خور احترام باشد. از طرف دیگر ، این نیاز است که فرد را به سمت خواسته اش می کشاند و معمولاً آدمی برای رسیدن به خواسته اش دچار سختی ها و مشقت های جسمی و روحی می شود که به طور طبیعی ، در توان زنان بخصوص از نظر روحی و روانی نخواهد بود.
به خاطر همین است که برای مرد چندان اهمیتی ندارد و خلاف شئونات خود نمی داند که از زنی خواستگاری کند و جواب رد بشنود و به سرعت سراغ دیگری برود و این کار را آنقدر تکرار کند تا به مطلوب خود برسد ... در حالی که واقعاً روحیه و احساس ظریف و شکننده ی زن ــ که می خواهد معشوق باشد و بر روح ، روان و اندیشه ی مرد حکومت کند ــ هرگز تحمل این معنی را ندارد. نکته ی دیگر اینکه معمولاً و بر اساس نظام آفرینش و شرائط روحی و فیزیکی حاکم بر خلقت زن و مرد، این طبیعت و خصلت مرد است که تکیه گاه باشد و این نیاز طبیعی زن است که تکیه گاهی داشته باشد.
امیدوارم موارد شاذ و استثنایی، موجب تردید در این سخن نشود چه آنکه ما نظام اصلی و قاعده ی کلی را بیان کردیم و خود نیز وجود موارد استثنایی را نفی نمی کنیم. و به قول شهید مطهری که می گوید این یک قاعده است که مردان خشن و اهل رزم آفریده شده اند و زنان ظریف و اهل بزم ... اما گاهی مشاهده می شوند مردانی که از زنان ظریف تر و بزمی ترند و همینطور زنانی کا از مردان خشن تر و رزمی تر ... ولی اینها موارد نادر و استثنایی هستند که آن قانون کلی را نقض نمی کنند.
بگذریم ... بحث طولانی نشود. بنابر آنچه گفته شد همین شیوه یعنی خواستگاری مردان از زنان ــ و نه عکس آن ــ بهترین عامل حفظ پایداری زندگی زناشویی و عزت و احترام زن و جایگاه واقعی او نزد مرد ؛ و حفظ و حراست او توسط شوهر است. یعنی وقتی مرد با دنیایی از نیاز به خواستگاری زن رفت و زن بالا نشین با دنیایی از ناز ، به خواسته ی او پاسخ مثبت داد معنایش این است که مرد ملزم میشود تا در قبال این محبت و عشق، خواستههای او را بپذیرد، با او به محبت و احترام رفتار کند ، نیازهای مادی و معنوی اش را برآورده و تأمین نماید، او را بی پشتوانه و رها نگذارد ، در مقابل دیگران از او حمایت کند و به عنوان شریک زندگی و همراهی مهربان در غم و شادی با وی انس بگیرد.
اکنون و در این زمانه که این سنت حسنه و صحیح جاری است متأسفانه زنان این همه مورد ظلم ، تحقیر ، ناسپاسی ، آزار روحی و حتی اذیت و ضرب و شتم جسمی قرار می گیرند، آیا جای این پرسش وجود دارد که اگر شرائط به عکس بود و زنان باید از مردان خواستگاری می کردند و مردان با ناز و افاده قبول می کردند که شوهریشان را به عهده بگیرند، چه اتفاقی می افتاد؟ آیا این قدرت روحی مرد، بر قدرت جسمی او اضافه نمی شد و بار ظلم زنان مضاعف نمی گشت؟
می گویند زن وشوهری در راه خود به رودخانه ای رسیدند. مرد گفت: من که می ترسم و اهل گذر از این رود نیستم ...
زن بیچاره که اوضاع را چنین دید حاضر شد مرد را بر دوش خود بکشد و از عرض رودخانه عبور کند و چنین هم شد . وسط رودخانه که رسیدند زن که خسته شده بود تکانی به خود داد و گفت: خسته شدم .. چقدر سنگین هستی.. مرد گفت : مثل اینکه من مرد هستمااااااا ..
پنج شنبه 86 خرداد 10
سرکار خانم سمیه در کامنتی دو پرسش مطرح کرده اند... خودتان بخوانید:
سلام آقا سید امیدوارم ما رو تو شبهای قدر فراموش نکرده باشی
من میخواستم اگه براتون زحمتی نیست توضیحی در مورد اصحاب سبت که در آیه 47 سوره نسا آمده است بدهید و نام دیگر سوره معوذتین را هم برام بگید البته اگه زیاد وقتتون رو میگیره فقط جواب سوال دوم را بدهید..
با سپاس فروان
اجازه می خواهم ابتدا به سؤال دومشان بپردازم و در یک فرصت دیگر سؤال اول را پاسخ می دهم ...
معوذتین اصطلاح اختصاری دو سوره ی آخر قرآن یعنی سوره های " فلق " و " ناس " است که به دلیل آنکه هر دوی آنها با آیات استعاذه به معنی پناه بردن شروع می شود، به آنها معوذتین می گویند. این اصطلاح که بر گرفته از احادیث است معمولاً در کتاب های ادعیه و خواص سور قرآن زیاد یافت می شود که مثلاً برای ایمن بودن از انواع آسیب ها، چهار قل یا معوذتین را بخوانید. چهار قل نیز اشاره به چهار سوره ی کافرون، اخلاص، فلق و ناس است که با کلمه ی قل به معنای بگو شروع می شوند.
همان طور که می دانیم در این دو سوره یا همان معوذتین، خداوند به پیامبرش دستور می دهد که از چه چیزی، به چه کسی پناه ببرد ... فکر می کنم تا اینجا توانسته باشم جواب ایشان را داده باشم .. اما به همین مناسبت، نکته ی ظریفی به خاطرم آمد که حیف می دانم آن را برای خوانندگان گرامی بیان نکنم.
بگذارید ابتدا بدون تفصیل در تفسیر ها ی موجود، تنها نگاهی گذرا به ترجمه ی هر دو سوره داشته باشیم تا بیشتر به عمق مطلب پی ببریم:
سوره ی فلق : به نام خداوند بخشنده ی مهربان (?) بگو پناه می برم به پروردگار سپیده ی صبح (?) از شر تمام آنچه آفریده است (?) و از شر هر مزاحم ــ یا هر آسیب رساننده ــ که شب هنگام وارد می شود (?) و از شر آنها که در گره ها می دمند ــ یعنی ساحران ــ (?) و از شر هر حسودی که حسد می ورزد
سوره ی ناس : به نام خداوند بخشنده ی مهربان (?) بگو پناه می برم به پروردگار مردم (?) به مالک و حاکم مردم (?) به معبود مردم (?) از شر وسواس خناس (?) که در دل انسان ها وسوسه می کند (?) خواه از جن باشد یا انسان
مشاهده می کنیم که در سوره ی فلق، خداوند به پیامبرش دستور می دهد که از دست چهار نوع شر ، به خدایی که شکافنده ی صبح از دل تاریک شب است، پناه ببرد. یعنی از ?- شر اشرار ?- مهاجمان شبانه ?- جادوگران و ?- حسودان، به خدایی پناه ببرد که پروردگار صبح است. یعنی خداوند را با یک صفت، ذکر می کند و از شر چهار نوع خطر جدی به او پناه می برد.
اما در سوره ی ناس موضوع به عکس می شود یعنی خداوند را با سه صفت مهم ذکر می کند که از دست یک نوع موجود به او پناه ببرد. به این صورت که از شر وسوسه گران جن و انس، به خدایی پناه ببرد که ?- پروردگار مردم ?- مالک مردم و ?- معبود مردم است.
بنا بر این و با این نگاه دقیق به این دو سوره ی کوچک و مقایسه ی آن دو با هم، مطلب جالب و عجیبی به دست می آید و آن عبارت است از میزان دشمنی شیطان با انسان و خطرناک بودن او ...
فکر نمی کنم بیشتر از این نیازی به توضیح باشد
پنج شنبه 86 خرداد 10
خانم اسما که دیگر هرگز به ما سر نزده یا سر زده و کامنت نگذاشته است در سایتش و پس از مطلبی که من در مورد امام زمان در پست شماره ?? در تاریخ سه شنبه ?? شهریور گذشته نوشته بودم ... چنین نوشته است:
آقای سیدمحمدرضا واحدی تو وبلاگش توصیف جمال آقا امام زمان رو کردن..
سوالهایی که برای من پیش اومده اینه که چرا خدا پیامبران و امامانش رو زیبا انتخاب کرده؟
چرا شخصی با قیافه ی نه چندان زیبا ولی با چهره ای که مهربانی از آن موج می زند ، رو انتخاب نکرده؟
چطور شخصی که توانسته آقا رو زیارت کنه خال روی شونه راست رو دیده؟ چرا ؟
چرا دیدن جمال آقا باید مهم باشد ؟ آیا حضور او کافی نیست؟
جواب سوال اولم رو تا حدودی می دونم اما آیا برای امام زمان هم صادقه؟
آیا شعور و درک مردم هنوز به این اندازه نیست که به ظاهر اهمیت ندهند؟
هو الحق تعالی
با سلام به شما خانم اسما و دیگر یاران همراه
قبل از هر چیز این را بگویم که به احتمال زیاد، این سؤال برای خواهرم اسما و بسیاری دیگر از دوستان، به خاطر مبالغه ها و حتی غلوهایی است که بسیاری از عوام شیعه و متأسفانه بعضی از اهل منبر و مداحان در مولودی خوانی ها یا مرثیه سرایی ها انجام می دهند. زیرا هیچ کس چنین ادعایی نکرده است و یا حد اقل من نشنیده ام که آنان باید از زیباترین افراد بشر بوده و هستند.
به نظر می رسد هیچ لزومی ندارد که حتماً همه ی انبیا و امامان معصوم ما از زیباترین افراد باشند. آنچه منطقاً و عرفاً قابل قبول و حتی لازم است اینکه نباید از نقصی در اعضای بدن و چهره برخوردار باشند. آنان باید در حد متعارف و قابل قبولی زیبایی داشته و علاوه بر برخورداری از زیبایی نسبی، باید از جذابیت لازم نیز بهره ببرند. در حدیث است که از پیامبر اکرم پرسیدند آیا شما زیباترید یا یوسف پیامبر ؟ فرمود: برادرم یوسف زیباتر از من بود؛ اما من از او نمکین تر هستم.
بنابر این، زیبایی نسبی و جذابیت و به قول امروزی ها تو دل برو بودن آنان، امری لازم و طبیعی است و البته اگر غیر از این بود جای سؤال داشت؛ زیرا :
این اقتضای حکمت الهی است که خلقت انسان های الگو، حتی ذره ای از فطرت و حس زیبایی دوستی دیگر انسان ها انحراف نداشته باشد.به طور طبیعی، یک انسان الگو باید از درجه های بالایی از جذابیت برخوردار باشد و این تنها در صورتی ممکن است که هم در زیبایی ظاهری و هم در زیبایی باطنی در حد مطلوبی باشد.
علاوه اینکه عدالت تکوینی خداوند نیز اقتضا می کند که هر موجودی به میزان تأثیر گذاری خود در چرخه ی هستی، از ظرفیت های کافی برخوردار باشد.
از این رو اگر رهبران دینی از نظر زیبایی درون و برون، در جایگاه واقعی خود نباشند، موضوع عدل تکوینی خدشه دار می گردد.
زیرا آنان همواره مورد مراجعه ی مردم هستند و از طرفی اغلب مردم، به طور طبیعی به زیبایی متعارف، حسن خلق، مهربانی و جذابیت رهبرانی که می خواهند به آن ها رجوع کنند و دستورشان را به جان و دل بخرند، اهمیت فوق العاده ای قائل هستند.
این یک امر طبیعی و حق طبیعی عموم مردم است. البته تعداد کسانی که ممکن است در گزینش رهبر و الگوی خود چنین شرطی را رعایت نکنند آنقدر کم است که به حساب نمی آیند و بدیهی است که مقررات تکوینی و تشریعی خداوند حکیم، عموم مردم لحاظ می شوند نه تعدادی انگشت شمار و خاص. چون اگر فقط به زیبایی باطنی و یا حتی بیشتر به زیبایی باطنی اهمیت داده می شد، تنها اقلیت خواص که نگاه به باطن دارند از فیوضات آن ها بهره مند می شدند و اکثریت عامه، به دلیل اینکه گم شده ی خود را آن چنان که می خواستند و می پسندیدند،نمی دیدند ره افسانه می زدند.
البته برخورداری رهبران الهی از چهره ای صمیمی و مهربان نیز به شدت لازم است؛ زیرا یک رهبر با چهره ای زیبا ولی مهربان، مؤثر تر و دارای نفوذ روحی و معنوی بیشتری است تا رهبری تنها مهربان و دارای چهره ای نا زیبا.
بنابراین داشتن چهره ی مهربان شرط لازم راهبران الهی هست، اما شرط کافی نیست.
اما اینکه چرا دیدن آقا این قدر مهم است؟
به نظر می رسد که پاسخ این سؤال خیلی روشن است. زیرا این یک امر طبیعی و کاملاً متعارف است که هر فردی که از مقام و جایگاه بالاتری برخوردار باشد، دیدن او هم به همان مقدار مهم جلوه می کند. وقتی مردم همانطور که در سراسر دنیا متداول است برای دیدن مقاماتی که شاید چندان به آن ها علاقه ای هم ندارند، سر و دست می شکنند و ساعت ها به انتظار عبورش می نشینند، آیا نمی توان پذیرفت و آیا طبیعی و حتی پسندیده نیست که برای ملاقات با رهبری الهی که دیدارش روح و روان آدمی را صیقل می دهد و نگاه نافذ و مهربانش به زندگی انسان معنی و مفهوم می بخشد، نیز اهمیت قائل شد؟
علاوه اینکه بسیاری از مردم به حق، دیدار آن حضرت را به عنوان توفیقی الهی و نشانه ی مورد عنایت خداوند قرار گرفتن و در عین حال زمینه ی بیان مستقیم گرفتاری ها و درد دل های خود می دانند.
اما در این زمینه باید متذکر شوم که اصولاً در روایات دینی ما، هرگز توصیه نشده است که مردم خود را برای دیدن آقا به زحمت بیندازند. در مکیال المکارم برای منتظران، حدود 80 وظیفه بیان شده که تلاش برای دیدار جضرتش جزء آن ها نیست.
ضمن آنکه بر اساس آن چه در روایات ما آمده است همگان، امام زمان را ــ هر چند برای یکبار ــ می بینند اما به دلائلی خاص، او را نمی شناسند؛ مگر آن عده که اسرار حقشان آموختند و مهر کردند و دهانشان دوختند.
به هر حال، در این زمینه، اعتقاد آگاهانه به آن حضرت، باورمندی و انتظار ظهورش بیش از هر چیز دیگر از جمله دیدارش سفارش شده است. و این همان اعتقاد به حضور وی و احساس حاضر بودن و ناظر بودنش می باشد که شما نیز به آن اشاره کرده اید.
آیا شعور و درک مردم هنوز آنقدر نیست که به ظاهر اهمیت ندهند؟
اولاً معلوم است که درک مردم از واقعیت ها ی معنوی و حتی مادی، هنوز به نقطه ای نرسیده است که به باور و احساس حضور امام در میان خود، رسیده باشند. ثانیاً رویش و جهش فکری مردم و پیشرفت روزافزون علمی و اعتقادی آن ها به هر درجه ای هم که برسد، به این معنا نخواهد بود که به ظاهر بی اعتنا باشند. زیرا همانطور که در آغاز بحث گفتیم اهتمام به ظاهر و باطن، همواره در کنار هم خواهد بود حتی در هنگامه ی مقدس ظهور و در حضور آن یگانه حقیقت.
و در پایان این عرایض باید گفت که موضوع خال روی شانه ی راست امام زمان، از روایاتی به دست می آید که نشانه های ظاهری آن عزیز سفر کرده را بیان کرده اند. من ندیده ام که کسی گفته باشد که من آن خال مبارک را مشاهده کرده ام؛ هر چند اشکالی م ندارد که مثلاً همراهی از همراهان آقا در حال احرام دیده و بیان کرده باشد. اگر هم چنین باشد این تنها یک خبر از یک نشانه است و تأثیری در مسائل ریشه ای اعتقاد به مهدویت ندارد.
پنج شنبه 86 خرداد 10
نویسنده: سارا سه شنبه 26 مهر1384 ساعت: 8:8
سلام.. من یک سئوال برام مطرحه؟ آیا در قرآن اشاره ای به روزه در ماه رمضان شده و اینکه باید سی روز را روزه گرفت در قرآن بیان شده است؟ اگر میدونین لطفا به من بگین؟آدرس ایمیل من هست.. متشکر میشم
باید به این خواهر گرامی عرض کنم که پاسخ سؤال شما دقیقاً آری است. قرآن کریم در آیات ??? الی ??? سوره ی بقره به طور صریح به وجوب روزه و ضرورت آن در ماه مبارک رمضان اشاره کرده است.
اجازه بدهید خود آیات را نقل نکنم و مراجعه به قرآن کریم را به عهده ی خود عزیزان بگذارم و فقط ترجمه ی این آیات مبارک را برای استفاده ی بیشتر خوانندگان گرامی بیاورم:
??? - ای کسانی که ایمان آورده اید ! روزه بر شما ( به عنوان یک کار واجب ) نوشته شده همانطوری که بر امت های پیشین نیز نوشته شده است؛ باشد که پرهیزکار شوید.
??? - چند روز معدودی را ( باید روزه بگیرید ) و کسانی که بیمار یا مسافر هستند روزهای دیگری ( به جای آن روزه بگیرند ) و کسانی که قدرت انجام آن را ندارند باید کفاره بدهند ( یعنی ) مسکینی را اطعام کنند. و کسی که پذیرای کار خیر شود، برایش بهتر است. و روزه داشتن برای شما بهتر است به شرط آنکه علم داشته باشید.
??? - ( آن چند روز معدود ) ماه رمضان است که قرآن برای راهنمایی مردم و نشانه های هدایت و ( ملاک ) تفاوت بین حق و باطل، در آن نازل شده است. پس آن کس که در ماه رمضان در حضر باشد روزه بدارد و آن کس که بیمار یا در سفر باشد روزهای دیگری را به جای آن روزه بگیرد. خداوند راحتی شما را می خواهد نه زحمتتان را. هدف این است که این روزها را تکمیل کنید و خداوند را بخاطر اینکه شما را هدایت کرده بزرگ بشمارید و شاید ( اینچنین ) شکرگزار شوید.
با توجه به آیات فوق مشخص می شود که منظور از ایام معدودات ماه رمضان است و می توان چنین نتیجه گرفت که روزه ی ماه رمضان واجب است. اما در هیچ جای قرآن، تصریحی به عدد سی و کمتر یا بیشتر نشده است. البته ضرورتی هم به ذکر عدد سی روز و تعیین مقدار روزهای روزه وجود ندارد .. زیرا وقتی می گوید ماه رمضان را روزه بگیرید، به صورت بدیهی معنایش این است که تمام مدت این ماه که حد اکثر سی روز است را روزه بگیرید . بنابراین اگر گاهی به خاطر گردش افلاک تعداد روزهای این ماه ?? روز شد، باز همان مقدار کافی است و حکم پروردگار، با روزه ی بیست و نه روز انجام شده و مورد اطاعت قرار گرفته است.
امیدوارم پاسخ شما خواهر عزیز همین باشد که من فهمیده و آن را برایتان نوشته ام و نیز امیدوارم که مورد استفاده ی دوستان دیگر نیز قرار گیرد.
شنبه 86 اردیبهشت 1
این مطلب را شنبه بیست و هشتم آبان 1384ساعت 12:45 در وبلاگ قبلی ام ( لبگزه ی بلاگفا ) نوشته بودم ... امروز به اینجا منتقل شده است
با سلام به همه ی دوستان عزیز و پوزش از تأخیری که دست خودم هم نبود ...
نوبتی هم که باشد نوبت پاسخ پاسخ به سؤالات است. ابتدا دو سه تا سؤال را که سعی کردم یکجا پاسخ بدهم مرور می کنیم:
یکی از دوستان توسط ایمیل پرسیده است: آنچه به عنوان اماکن، زمان های و حالات مکروه در آداب زفاف و زناشویی و آثار مترتب بر آن که در متون اسلامی آمده است، آیا واقعیت دارد؟ مثلا اینکه اگر پدر و مادر در شب عید فطر یا زیر درخت میوه و یا در محاق ماه یا بین طلوع فجر و آفتاب و یا روی پشت بام و یا در حمام و یا در گذرگاه مردم و یا با نیت نامحرمی دیگر و... ارتباط جنسی برقرار کنند، فرزند حاصل از آن ارتباط، دارای نقص عضو یا نقص عقل می شود. مثلاً شش انگشتی می شود و یا اینکه کور یا لال یا مخنث و یا ابله و دیوانه و...
البته این سؤال می تواند به عنوان یک پرسش کلی تر مطرح شود و آن اینکه اولاً زمان ها و مکان ها چه تفاوتی با هم دارند؟ مگر نه آنکه همه ی آنها آفریده ی خداوند متعال هستند؟ ثانیاً این تأثیرات که معمولاً هم غیر طبیعی به نظر می رسد از کجا اثبات شده است؟ و آیا بدین معنی است که هر کس چنان کند قطعا آن آثار را دارد؟ ثالثاً اینها چه ارتباطی با هم دارند و چگونه متصور است که روی پشت بام با داخل اتاق فرق داشته باشد؟ رابعاً و در نهایت اینکه آیا این با عدل خداوند سازگار است که پدر و مادر اشتباه کنند ولی تقاص اشتباهات آنان را فرزندشان بدهد؟
سرکار خانم محدثه نیز یکی دو تا سؤال کرده اند از جمله : ... یه سوال دیگه هم می پرسم . ببخشید ولی هر وقت توانستید پاسخم را بدهید: در یکی از آیات قرآن ( الان در خاطرم نیست) و همچنین در حلیة المتقین زنانی را که نمی توانند صاحب فرزند شوند را مورد خطاب قرار داده که این گونه زنان از ...
می خواستم بپرسم آیا خلقت اینگونه زنان دست خودشان است؟ اگر خانمی نتواند صاحب فرزند شود آیا او مقصز است؟ یادمه یه روز در تلویزیون هم خانمی این سوال را مطرح کردند ولی متاسفانه من جوابی دریافت نکردم.
دوست دیگری با اسم مرده شور نوشته است: من شنیدم بچه های ناقص و مریض نتیجه ی گناه های پدر و مادرن. البته قبول ندارم این حرفا رو.
هو الحق المبین
یک نکته که قبل از هر چیز باید متذکر شوم این است که زمان ها و مکان های مقدس و گرامی و حتی اعدادی که جنبه های قداستی یافته است، در همه ی ادیان و فرهنگ ها و ملل و نحل مختلف پذیرفته شده و غیر قابل انکار است. البته ملاک این ویژگی ها و تقدس ها با توجه به تفاوت ملت ها و فرهنگ ها تفاوت دارد که فعلاً کاری به آن نداریم و به بحث اصلی می پردازیم.
این قبیل روایات ــ هر چند باید در صحیح بودن و استناد آنها دقت کرد ولی بر فرض صحیح بودنشان ـــ تنها به کراهت زفاف و زناشویی در اماکن، اوقات و حالات خاصی اشاره دارد و اشعاری به حرمت آن ندارد.
می دانیم که بر اساس اعتقادات ما دستورات الهی و احکام دین مبین اسلام، ناشی از علت ها و حکمت هایی است که تا هنوز بسیاری از آنها برای بشر روشن نیست. مگر آنکه خود آیات یا روایات در مقام تعلیل و تبیین دلایل صدور حکم به ذکر این علت ها پرداخته باشند.
ما باور داریم که خداوند حکیم و دانا هیچ حکمی را بدون حکمت مقرر نکرده و اطلاع یا عدم اطلاع ما از فلسفه ی آن، فرقی در آثار آن حکم ندارد. زیرا مطلوب بودن یا مطلوب نبودن هر چیز نزد پروزدگار هستی، بستگی به آثار وضعی مثبت یا منفی آن دارد. یعنی وجوب، حرمت، کراهت، استحباب و مباح بودن هر کاری بسته به همان آثار وضعی و شدت و ضعف آنها می باشد.
بنابر این در حقیقت بودن احکام الهی هیچ شکی وجود ندارد. اما کشف راز این حقایق یا همان آثار وضعی، چیزی نیست که در دایره ی علم کلام و اعتقادات قرار گیرد ... این وظیفه ی آکادمی های علمی و دانش بشری است که بدان بپردازد. حالا اگر این دانش هنوز نتوانسته چنان پیشرفتی کند که از این حقایق سر درآورد و راز آنرا بگشاید، دیگر تقصیر اصل مطلب نیست و باید منتظر پیشرفت بیشتر تکنولوژی و علوم بشری باشیم. همانطور که مثلاً امروز در لابراتوارهای پیشرفته ثابت شده که گوشت خوک دارای میکروبی است که در چند صد درجه ی حرارت نیز از بین نمی رود. این در حالی است که وقتی در زمان پیامبر حرام بودن آن اعلام شد، هرگز دسترسی علم بشر به این اندازه نبود و از سر تسلیم نسبت به اسلام و کرنش در برابر خدای متعال پذیرفته بودند.
البته اینجا جای مباحث بسیاری از جمله علت حکم و حکمت آن و تفاوت های آنها وجود دارد که فعلاً به خاطر مجال کم و حوصله ی خوانندگان از آنها پرهیز می کنیم.
بنابر این در پاسخ به اینکه چرا زفاف و زناشوئی در آن اماکن، زمان ها و حالت های مذکور مکروه است، می توان گفت که این امر قطعاً دارای آثار زیانبار و پی آمدهای منفی هست که ما هنوز بدان علم نیافته ایم. به عنوان مثال، درست است که آمیزش در بالای بام خانه ها به حسب ظاهر با زیر سقف ها فرقی نمی کند؛ اما جای این سؤال هست که مگر عقل بشری به همه ی ریزه کاری های موجود طبیعی و تأثیر و تأثرهای عالم پی برده است؟ آیا می توانیم ادعا کنیم که به تمام ظرافت های علمی در گردش زمین و تأثیر پذیری آن از کرات دیگر مثل ماه و همچنین تأثیر گذاری بر آنها، الکتریسیته های موجود در فضای پیرامونی ما و ابرهای شناور در آسمان، نوع اختلالات فیزیولوژیکی در اماکن و شرایطی خاص و فعالیتهای شیمیایی بدن و اندام های فیزیکی و به قول دانشمندان فعالیت فیزیکو شیمیایی به خصوص توسط مغز انسان و هزاران هزار نکته ی ریز و درشت دیگر و ... آگاه هستیم؟ آیا به ارتباط هیجانات جنسی انسان و تشعشعات مادون قرمز و بنفش و... و تشکیل نطفه آدمی واقف شده ایم؟
مطمئناً چنین ادعائی از روی کمال نا آگاهی است و به یقین کسی چنین ادعائی نکرده و نتواند کرد. به قول دوستمان سپهر اگر در زمان رسالت پیامبر(ص) که مردم عامی و جاهل آنروز می گفتند ما خدایی را می پرستیم که بتوانیم او را ببینیم؛ آیا پیامبر می توانست به آن مردم بگوید دلیل اینکه می گویم شبها زیر درخت نخوابید، این است که درختان در شب گاز کربنیک تولید می کنند؟ آیا می توانست بگوید اینکه می گویم در ظرف هایی لب پریده آب نیاشامید، به خاطر آن است که محل تجمع میکروب است؟ آیا چاره ای غیر از این بود که بفرماید شیطان در آن جا سکونت دارد؟
البته ممکن است گفته شود ما تا کنون اثر سوئی ندیده ایم و آثار گفته شده در این روایات برای فرزند حاصل از این نوع آمیزش، کلیت ندارد. جواب این است که اگر کلیت داشت مطمئناً حکم به حرمت می شد نه کراهت. به خاطر همین است که در این نوع روایات ، هنگام ذکر آثار منفی ناشی از این کار، گفته شده است که محتمل است چنین شود و یا اینکه اگر فردی چنین کرد و چنان شد، جز خود کسی را ملامت نکند و تقصیر را به عهده ی خدا و دیگران نیندازد.
این نکته نیز قابل ذکر است که هر معلولی حاصل علت هایی است که ممکن است این کار، یکی از این علت ها باشد و چنانچه مجموعه ی علت ها با هم جمع شدند آن معلول به وجود می آید. اینجاست که فلاسفه علت تامه و علت نا قصه را مطرح می کنند و ما به دلیل پرهیز از اطاله ی کلام از آن می گذریم.
این نوع بیان در علوم روز مثل علم پزشکی نیز وجود دارد. مثلا وقتی می گویند هنگام سرما خوردگی خربزه نخورید، معنایش این نیست که حتماً و بدون برو برگرد بیماریتان افزون می شود؛ اما احتمال آن فراوان است.
اما قسمت پایانی و مهمتر بحث این است که با عدل الهی چگونه سازگاری دارد که فرزندی به خاطر خطای پدر و مادر و در نظر نگرفتن شرایط مناسب تولید مثل و عدم پرهیز از فعلی مکروه یا حتی حرام، به سرنوشتی ناخواسته دچار شود که موجب ملال و رنجش او در طول زندگانی گردد؟
در پاسخ باید گفت یکی از قدیمی ترین مطالب فلسفی که از ارسطو گرفته تا مارکس و انگلس بر آن اتفاق نظر دارند اصل به هم پیوستگی جهان است. یعنی جهان هستی یک واحد به هم پیوسته و غیر قابل تجزیه است که نمی توان به اجزای آن به طور جداگانه نگاه کرد و هر جزء را بدون در نظر گرفتن این همبستگی و تأثیر و تأثر متقابل با اجزای دیگر مورد قضاوت قرار داد.
این نواقص و کاستی ها و پی آمدهای مورد بحث نیز قابل انفکاک از مجموعه ی هستی و جریان امور جهان نیست. همانطور که بالاتر گفتیم نظام علل و معالیل یا علت ها و معلول ها اساس قاعده مندی و سنت حاکم بر جهان است که نمی توان جهان را بدون اینها فرض کرد. به عبارت دیگر هر گاه که یک علت به ضرورت فلسفی رسید بی شک معلول اتفاق می افتد و کسی نمی تواند جلوی آنرا بگیرد. پس بر اساس این قاعده مندی و علل و عوامل طبیعی است که چنین حادثه هایی پیش می اید.
درست مثل یک تابلوی نقاشی که مجموعه ی رنگ ها و اجزای آن با هم و در کنار یکدیگر تابلو را ایجاد می کنند و چنانچه همه ی آن از یک رنگ بود، اتفاقی نیفتاده بود و اصلاً تابلوئی وجود نداشت. این بدین معنی است که در این تابلو هر کدام از رنگ ها نقشی ذاتی ایفا می کنند و پستی به عهده دارند و هیچ جزئی به تنهایی و بدون در نظر گرفتن ارتباطش با سایر اجزا و ایفای نقش ذاتی خویش قابل بررسی نیست.
بنابراین نمی توان گفت رنگ مشکی مثلاً زشت تر و رنگ قرمز زیباتر است. همانطور که در نظام اعداد یا اشکال هندسی و شکل حروف نیز نمی توانیم بگوییم چرا مثلث یک ضلع کمتر از مربع دارد و یا اینکه چرا دال کج است و الف راست است؟ بدین معنی که به مثلث و حرف دال ظلم شده است.
بر اساس این نقش های ذاتی و علل و عوامل طبیعی است که چنین اتفاقاتی می افتد و خداوند نیز برآن نیست که این خاصیت را از جریان طبیعی جهان بگیرد. بنابراین نمی توان انتظار داشت که خداوند متعال جهان را بدون قاعده مندی می آفرید و یا اینکه به خاطر جلوگیری از این نواقص و کمبودها و به اصطلاح سوختن بی گناهان، جلوی تأثیر علت ها را می گرفت تا ما شاهد چنین پدیده هایی نباشیم.
یعنی نظام جهان اینگونه نیست که همه ی علت ها آماده بشود ولی خداوند بخواهد که معلول آن اتفاق نیفتد. در همین جریان طبیعی است که زشت و زیبا معنی می یابد و سالم و ناسالم مفهوم پیدا می کند. یعنی اگر همه زیبا بودند دیگر زیبایی وجود نداشت و اگر همه سالم بودند دیگر سلامتی و ...
دیگر اینکه این نواقص و کاستی ها هر یک برای مجموعه ی جهان فوائدی دارند که آثار نیک آن به کل نظام هستی برمی گردد و بسیار بدیهی و واضح است که نمی توان در یک نظام دسته جمعی، مصالح و خیر جامعه را فدای مصالح افراد کرد. و البته ما در این گذر در صدد بیان این فوائد که تنها بخشی از آنها در کتاب ها ی معتبر احصا شده است نیستیم.
از طرف دیگر در روایات دینی ما آمده است که این افراد، به میزان عدم برخورداری از نعمت سلامت و ناراحتی هایی که دچارش هستند، در آخرت از امتیازات و عوض هایی برخوردار می شوند که جبران کمبودهایی که در دنیا به خاطر جریان عادی امور جهان داشته اند، بشود.
این بحث ، بحثی بسیار مفصل است که علاقمندان می توانند به کتاب های اعتقادی از جمله کتاب "عدل الهی " نوشته ی استاد شهید مطهری مراجعه کنند.
در همین جا پاسخ سرکار خانم محدثه در مورد زنان نازا و ارتباط آن با عدل الهی نیز روشن می گردد. اما اینکه سفارش شده که با آنان ازدواج نکنند، باید بگویم من ندیده ام که در قرآن به چنین مطلبی اشاره شده باشد. در باره ی روایات نیز همانطور که در ابتدای بحث عرض کردم باید در صحت آنها و صدورشان از امامان معصوم، بررسی دقیق تری بشود تا صحت انتساب مشخص گردد.
فعلاً و بر فرض صحت این انتساب باید گفت در این دست از روایات چیزی که به عنوان بی احترامی به آنان تلقی شود، یافت نمی گردد و حد اکثر این است که گفته شده از ازدواج با آنان خودداری نمایید.
به یقین می توان گفت که این موضوع هیچ منافاتی با کرامات انسانی آنها نیست که با روح دین اسلام منافاتی احساس شود. این به خاطر آن است که مهم ترین فلسفه ی ازدواج، تکثیر نسل و بقای نوع به ویژه گسترش نسل مسلمانان آن هم در آن دوره ی کم تعداد بودن آنان است. بنابر این اگر مسلمانان به ازدواجی تن در دهند که نتیجه ی آن کاهش و بریده شدن نسل باشد، دور شدن از آن هدف مقدس بود.علاوه بر این، این ممانعت به احتمال قوی در مورد شیوه ی تک همسری است و چنانچه افرادی با داشتن همسر یا همسران دیگر بخواهنر همسری نازا انتخاب کنند، منعی در کار نباشد.
در باره ی اینکه مگر خلقتشان دست خودشان بوده است، همانطور که پیشتر گفتم درست است که خلقتشان دست خودشان نبوده است و هیچگونه تقصیری در این راستا نداشته اند؛ ولی گفتیم که هر معلولی زاییده ی علتی است که هر جا علت به حد تام برسد، نمی تواند معلول را در پی نداشته باشد.
و اگر چنین چیزی مورد انتظار ما باشد به معنای آن است که کل نظام خلقت به هم بریزد. اما ممکن است گفته شود که چه کسی پاسخگوی محرومیت این معلول ناخواسته از بسیاری از امتیازات و نعمت های الهی است، می توان گفت درست است که بعضی ها به دلیل جریان نظام هستی از نعمت های بسیاری محروم هستند؛ اما بر اساس آمزه های دینی ما از آنجا که زندگی بشری تنها محدود به زندگانی دنیا نیست، خداوند متعال در آخرت و روز جزا به مقداری به آنان پاداش و اجرهای بی بدیل عنایت خواهد کرد که نه تنها جبران این کمبودها را می نماید که فزون تر نیز خواهد بود.
والسلام
اکنون نظر دو تن از دوستان را که کامنت گذاشته بودند، نیز مرور می کنیم:
سپهر دوست عزیزم نوشته است : به مسائل جالبی پرداخته اید..خدا خیرتان بدهد برای جدا کردن خرافات از واقعییات که گره کور مشکلات جوانان ما و دین گریزی بیشتر ناشی از این محملاتیست که چهره واقعی دین را در پس خود مخفی ساخته است.
شاید خسته کننده باشد.. اما سید شما زبان مرا نیز به سخن گشودید و با اجازتان بطور خلاصه دو مطلب کوتاه..
جزیره خضرا (مثلث برمودا) اراجیف محض است چون خدای ما همانست که در دفاع از چوپانی موحد در مقابل پیامبر وقت ایستاد و او را به معذرت خواهی واداشت...
تو برای وصل کردن آمدی....نی برای فصل کردن آمدی
ایا چنین خدائی امامش قاتل عابرین از حرمش است...!!!؟
میدانید که همیشه کتب جوک و فکاهی بدون زحمت تر از مطالب علمی نویسنده را به شهرت میرساند...و به دانشی هم نیز ندارد..
همه میدانیم که اعراب قبل از اسلام از بدوی ترین اقوام بودند .یکی از دلایل بعثت پیامبر از ابن قوم نیازمند تر بودن آنان بوده..مثل قوم عاد...لوط.....و
ایا اگر پیامبر در بیش از 1400 سال پیش میفرمود.. شبها زیر درخت تجمع گاز کربنیک زیاد است و یا تشعشعات ماورا’ بنفش یا مادون قرمز در زیر نور ماه در فضای باز(پشت بام) زیاد است و این برای تشکیل نطفه زیان آورست..آن قومی که میگفتند ما خدای غیر قابل رویت را چگونه بپرستیم!!!! سخنان رسول خدا را باور میکردند....ایا وجود بیماری هاری و.... را میفهمیدند.؟.استفاده سگ نجس است و زیر درخت یا پشت بام آمیزش حرام یا مکروه...و... قابل فهم تر نبوده است....
این مسائال به مرور زمان توجیه های علمی خود را یافته است.... پوزش از به درازا کشیدن سخن.
همینطور دوست خوبمان سمیه نوشته است: با عرض سلام خدمت سید و تمام دوستان عزیز میخواستم مطلبی را در پاسخ (مغایرت بعضی از امور ناخواسته را با عدل الهی ) ارائه دهم البته با اجازه آقا سید:
عدل الهی مقتضی آن است که این گروه از دردها و رنجها(بخشی از تلخکامی های انسان که برانگیخته از اعمال او نیست) به طریقی(خواه در دنیا خواه در آخرت) جبران گردند، به عبارت دیگر، خداوند در دنیا یا آخرت، نعمتی را به انسان درد کشیده می بخشد که از درد و رنج او بزرگتر است و از این طریق، رنجوری و درد مندی او راجبران میکند بدین ترتیب روشن میشود که آلام دنیوی انسان بر سیمای عدل الهی خدشه ای وارد نمیکند.
وجود انواع گوناگون تفاوت میان آفریدگان خداوند از لولزم جدایی ناپذیر قوانینی است که تغییر یا جدایی آنها از جهان آن ها از جهان امکان ندارد تفاوتهای تکوینی موجودات به هیچ رو تبعیض نیست. در جایی که دو شی، دارای بهره یکسانی باشند، ولی آن بهره تنها به یکی از آن دو داده شود، اما دست نیافتن برخی از موجودات به پاره ای از کمالات از آن رو است که به دلیل قوانین حاکم بر هستی، اساسا قابلیت نیل به چنین کمالاتی را ندارند، به بیان دیگر، فیض خداوند نامحدود است، ولی ظرفیت و قابلیت آفریدگان او محدود است و این محدودیت نیز از ویژگی های جدایی ناپذیر عالم به شمار می آید. بنابر این عدل الهی با تفاوتهای تکوینی موجودات تناقضی ندارد ، زیرا این گونه تفاوتها به ظلم یا تبعیض نم انجامد.
و دیگر اینکه در مورد مصائب و بلاهایی که بر سر انسانهایی که مستحق آن نیستند وارد می شوند این دسته از افراد طبق قرآن و روایات مشمول سنت ابتلا یا امتحان شده اند که البته این سنت هم برای افراد نیک است و هم افراد شر و ظالم که در مورد افراد نیک غرض آزمایش و اندازه گیری میزان صبر و شکیبایی آنان می باشد(بهترین مثال نیز ایوب پیامبر میباشد) و یا اینکه به گفته حضرت علی این سختیها گاه زمینه شکوفایی استعدادهای نهفته انسان میباشد که جز در سایه مصائب تحقق نمی پذیرد. که بسیار زیبا میفرمایند: بدانید که شاخه درختی که در بیابان می روید سخت تر است (حال آنکه) پوست سبزه های خوش نازک تراست و آتش گیاهان صحرایی افروخته تر و خاموشی آنان دیرتر.
شنبه 86 اردیبهشت 1
این مطلب را یکشنبه بیست و نهم آبان 1384ساعت 20:38 در وبلاگ قبلی ام ( لبگزه ی بلاگفا ) نوشته بودم ... امروز به اینجا منتقل شده است
یک سؤال که برای بسیاری از مردم مطرح است این است که جایگاه شیطان در زندگی و اعمال و رفتار روزمره ی ما چیست ؟ و آیا این درست است که ما همواره در حال آزمایش شدن هستیم؟ و خلاصه اینکه راه خلاصی از فتنه ی شیطان و نشانه های کارهای شیطانی از صراط مستقیم چیست؟
قبل از اینکه به پاسخ بپردازم بد نیست نظر تعدادی از دوستان را با هم مرور کنیم..
دوستمان فریده نوشته است:
سلام ..با امید ابنکه خوب وخوش باشید ...یک سوالی برای من مطرح شده و آن اینکه در زندگی لحظاتی هست که شیطان بسیار به آدمی نزدیک می شود درست مثل آنچه درسریال "او یک فرشته بود"نشان داده شد ضعف سریال _به نظر من_این بود که مخاطب عام حتی انها که خود شیطانند و بازیچه او -می توانستند وساوس او را تشخیص دهند ولی در زندگی روز مره این کارخیلی مشکل مینماید...گاه نشانه ها روشن نیستند و انسان مردد میماند...لطفا به این موضوع بپردازید...با تشکر و امتنان
و دوباره نوشته است:
با سلام و عرض تشکر از اینکه وقت ارزشمند تان را به پاسخگویی اختصاص می دهید من بخشی از پاسخی را که میخواستم گرفتم اما خواستم بدانم چطور می شود بازگشت و در واقع یک تولد دوباره داشت همانطور که در مصحف شریف مکررا درباره لطف و کرم حضرت حق صحبت می شود و حتی محل نزول شیطان را وجود دروغگویان و بدکاران عنوان می کنند(شعرا/222) اما باز هم پس از آن سخن از لطف خداوند در حق مومنان و صالحان می رود که گاه خود این گروه در معرض امتخانات سخت خداوند قرار میگیرند. خلاصی از این دام -حال به هر دلیل- چگونه است؟چرا که آنها که بیشتر مراقبه میکنند در دامهای سختتری گرفتار می شوند....شاد و پیروز باشید..و باز هم تشکر
دوست خوب دیگری به نام سمیه نوشته است:
و اما در مورد سوال خانم فریده به نظر این حقیر تشخیص این امور ظریف و پنهان بستگی به میزان ایمان و معرفت و شناخت انسان دارد که مسلما هر چه میزان این آگاهی (ایمان) بیشتر باشد بسیار بهتر و بیشتر میتواند مسائل را تجزیه تحلیل کند و این وسوسه هارا صحیح تر پاسخ دهد .هر چند که به گفته امام علی (ع) مانند حرکت مورچه سیاهی در تاریکی بر روی سنگی سیاه باشد.
دوست دیگری به نام محدثه نیز در این بحث همکاری کرده است:
سلام .. ممنونم که با وجود مشغله ی فراوان به وبلاگم آمدید و خبر از آپ شدنتان دادید. من از نوشته های دوستان فقط یک جواب برای سوال خودم پیدا کردم . از نوشته ی خانم ( سمیه -ه) که ایشان جواب خیلی کاملی در مورد تمامی سوالات داده اند. من خودم هم به این نتیجه رسیده بودم ولی با خودم می گویم چرا در کنار همان آیه ، سخنی از امتحان الهی به میان نیامده ؟ البته در یک آیه از قرآن این مورد را دیده ام که خداوند فرمودند : ما به هر که بخواهیم فرزندی عطا خواهیم کرد و باقی امتحانات الهی است. آیا فقط جواب سوال من امتحانات الهی است؟ متشکر و سپاسگزارم.
به هر حال با تشکر از همه ی این دوستان چند جمله هم ما اضافه می کنیم
هو الحق الملک المبین
آنچه مسلم است اینکه خداوند انسان را به عنوان اشرف مخلوقات چنان صاحب اراده و اختیار آفرید که می تواند راه شر و پلیدی را انتخاب کند یا بر عکس، راه خیر و سعادت را بر گزیند و مراحل رشد و کمال را طی کند تا به مقام خلیفگی و جانشینی او بر زمین برسد. و باز مسلم است که دسترسی به این مقام، چیزی نیست که به راحتی و بدون آزمایش و گذر از فراز و نشیب امتحانات گوناگون قابل دسترسی باشد. این است که شیطان همواره و از روی کینه ای که از آغاز خلقت انسان به دل گرفت، لحظه ای او را به حال خود رها نخواهد کرد. آنچه از آیات قرآن بر می آید این است که وقتی شیطان به دلیل تمرد از سجده بر آدم، از درگاه الهی رانده شد به عزت و جلال خداوند سوگند یاد کرد که از هر طریقی و به هر وسیله ای زمینه های گمراهی و از راه بدر کردن بنی آدم را فراهم آورد.
قرآن در مواضع گوناگون به این ماجرا پرداخته است ... آیات ۱۵ و ۱۶ سوره ی مبارکه اعراف چنین می گوید: قال فبما اغویتنی لاقعدن لهم صراطک المستقیم ... ثم لآتینهم من بین یدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اکثرهم لا یشکرون.
در روایات هست که وقتی او از جایگاه مقربان الهی رانده شد گفت: خدایا پس اجر و پاداش این همه عبادت من چه خواهد بود؟
خداوند فرمود: چه می خواهی؟
گفت: عمر پایدار، و قدرت نفوذ در دل و جان آدمیان..
و خداوند خواسته اش را به وی عنایت کرد.
به هر حال شیطان به عهد خودش پایدار مانده و از هر راهی در این میان استفاده می کند. اما این راهها و وشایل شیطانی بستگی به میزان ایمان و تعهد افراد دارد. بدین معنی که گاهی یک انسان با کوچک ترین وسوسه، راه گم می کند و به بردگی شیطان درمی آید و گاهی درجات ایمانی او آنقدر بالا هست که برای انحراف او باید از وسایل و ابزار سخت تری استفاده شود.
نقل است که یکی از اولیا شیطان را خواب دید که مقداری طناب و زنجیر با ابعاد و درجات ضخامت مختلف در دست دارد. از او پرسید: اینها چیست؟
گفت: این ابزار کار من است که آنها را در گردن هر کس که بخواهم می اندازم و او را به سمت و سویی که می خواهم می کشم.
آن مرد الهی از وی پرسید: چرا ابعاد و ضخامت آنها متفاوت است؟
شیطان گفت: بستگی به میزان پایبندی انسان ها و به میزان نیاز از نازک و ضخیم اینها استفاده می کنم. یعنی اگر کسی از ایمان ضعیف تری برخوردار باشد با این ریسمان نازک در اختیار من قرار می گیرد و هر جا که بخواهم او را می برم و ...
گفت: آیا در جهت انداختن این افسار به گردن شیخ انصاری هم تلاش کرده ای؟
جواب داد: آری
گفت: با کدام یکی از این طناب ها؟
شیطان با اشاره به ریسمانی بسیار ضخیم گفت: خیلی تلاش کرده ام که با این طناب به سوی ناپاکی سوق دهم، اما موفق نشده ام و هر بار که طناب را به کردنش انداخته ام او توانسته است که آنرا پاره کند و از قید من برهد.
بنابر این شکی نیست که همواره ما آدمیان در معرض آزمایش و امتحان الهی هستیم. این دنیا و زرق و برق و شهواتش همه و همه در این جهت قرار دارند تا انسان های مقاوم و پایدار و ثابت قدم از سست عنصران و شیطان زدگان شناخته شوند.
حتماً آیات قرانی مربوط به حضرت ابراهیم را مرور کرده اید که آنحضرت بارها و بارها مورد آزمایش الهی قرار گرفت تا وقتی از همه ی آنها سربلند بیرون آمد به مقام امامت و جانشینی خدا در میان مردم انتخاب شد. از به آتش افکنده شدن گرفته تا ماجرای تبعید زن و فرزند خردسال در بیابان بی آب و علف مکه و ماجرای ذبح اسماعیل و ... بخشی از امتحانات و آزمون های سخت و شکننده ای است که ابراهیم بدانها آزموده شد.
وقتی که به تصریح قرآن، ابراهیم پیامبر نیز در بوته ی این آزمایش ها قرار می گیرد، و باز وقتی شیطان حتی دست از ابراهیم خلیل بر نمی دارد و سعی می کند او را نیز با انواع وسوسه ها بفریبد و از راه خدایی بدر کند، تکلیف دیگران روشن است.
بنابراین همانطور که در نظرات دوستان گذشت، مرز بین حق و باطل واقعاً باریک تر از مو و باز همانطور که سمیه از قول امام علی علیه السلام گفته است تشخیص حق از باطل مانند تشخیص حرکت مورچه ی سیاه است که در دل شب بر روی سنگ سیاهی راه می رود.
اما با تمام این احوال این مرز ناشناختنی نیست و چنانچه انسان به مراقبه ی خویش بپردازد، اینگونه نیست که ناممکن و محال باشد. به ویژه برای ما که راهنمایانی چون امامان معصوم و مهربانی داریم که همه ی مسیرها را به ما نشان داده و راه را از چاه برایمان مشخص کرده اند.
نکته ای که باید بدان توجه داشت این است که همانطور که دوستمان فریده گفته و بسیار درست هم گفته است اینکه صالحان و مؤمنان در معرض امتحانات سخت تر و پیچیده تر قرار می گیرند. نمی دانم تا کنون برایتان اتفاق افتاده است که وقتی توبه می کنید و تصمیم می گیرید که خدایی تر از گذشته ی خویش زندگی کنید؛ درست در همین شرایط، زمینه های گناه برایتان بیشتر پیش می آید. یکی از دوستان می گفت: من هر وقت که توبه می کنم و سعی دارم که مثلاً به نامحرم نگاه نکنم، شرایطی پیش می آید که تا قبل از آن وجود نداشت. فرض کنید تا دیروز که هنوز تصمیم نگرفته بودم، هیچ نامحرمی حتی در قبال دلبری های من به من توجهی نمی کرد؛ اما از لحظه ی تصمیم که من نمی خواستم به کسی نگاه کنم، عشوه گرانی پیدا می شدند و بر سر راهم قرار می گرفتند که با انواع دلبری ها تصمیم به جلب توجه من داشتند.
این مطلب جای هیچگونه ابهام و سؤالی ندارد. فرض کنید شما معلم یک کلاس هستید.. ارتباط خود با دانش آموزان تنبل و زرنگتان را تصور کنید. این بسیار بدیهی است که با دانش آموز تنبل که با کوچکترین سؤال در جا می زند و از عهده ی تست های شما بر نمی آید، خیلی کاری ندارید و به راحتی از کنار او می گذرید. اما یک دانش آموز زرنگ و باهوش را با انواع آزمایش ها امتحان می کنید و هر چه او بهتر جواب بدهد اشتیاق شما نیز برای سؤالات سخت تر و پیشرفته تر بیشتر می شود.
هرچند خدای متعال و رفتار و اعمال او با ما قابل قیاس نیست .. اما همین مثال می تواند برای تقریب به ذهن مفید باشد. علاوه آنکه برای شیطان نیز بسیار حیاتی و با اهمیت است که انسان های صالح و خدایی را از راه به در کند... چه آنکه فریب دادن کسی که روح و دلش با شیطان همراه است، چنان مشکل به نظر نمی رسد.
می گویند روزی در منی و هنگام رمی جمرات، یک حاجی داشت شیطان را رمی می کرد که ناگهان شیطان بر او ظاهر شد و گفت: تو که از خودمان هستی ... تو دیگر چرا .. ؟!!
شنبه 86 اردیبهشت 1
این مطلب را یکشنبه بیست و نهم آبان 1384ساعت 20:43 در وبلاگ قبلی ام ( لبگزه ی بلاگفا ) نوشته بودم ... امروز به اینجا منتقل شده است
دوست خوبمان لیدا در کامنتی چنین لطف کرده است:
سلام سید .. خوبی ایشالله ؟ سید جان یک سوال؟
این درسته که وقتی حضرت میان با شمشیر حضرت علی ظهور میکنند بعد تو عصر ارتباطات ما با این همه سلاحهای مختلف ایشان با شمشیر می جنگند یا با همین سلا حها ... ممنون از لطفت
این سؤال برای بسیاری از مردم مطرح است که با توجه به آنچه نقل است که شمشیر مولا علی علیه السلام نزد امام زمان است و و قتی آن حضرت ظهور کند، همه ی سلاح ها از کار می افتد، آیا واقعاً بدین معنی است که آن عزیز با شمشیر می جنگد؟ و آیا این درست است و با عقل بشری سازگار است که همه ی اسلحه های پیشرفته ی امروزی از کار می افتد و.. ؟
البته با اینکه در راه فرودگاه و مسافرت هستم، سعی می کنم بطور خلاصه و گذرا به این مطلب بپردازم.
این سؤال می تواند دو پاسخ داشته باشد:
الف ــ اینکه به خواست خداوند چنین می شود و با اراده ی او تمام تجهیزات مدرن و فوق مدرن روز کارایی خود را از دست می دهند تا شمشیر امام زمان و یاران او در گرو ایمان و پایداری آنان بر دیگر شمشیرها غالب باشد.
ب ــ هر چند این پاسخ با اعتقاد به معجزه و قدرت الهی ناسازگار نیست، اما به نظر برسد به گونه ی دیگری نیز بتوان بدان پاسخ داد.
قرآن در آیه ای می فرماید: و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا .. یعنی جز اندکی از علم به شما داده نشده است. در روایات اسلامی نیز داریم که علم بر 27 قسمت یا باب تقسیم شده است که تنها دو قسمت آن تا قبل از ظهور امام زمان برای مردم روشن و بابش بر آنان باز شده است. سایر ابواب علم یعنی 25 باب دیگر پس از ظهور آن جناب بر روی مردم گشوده می شود.
با این مقدمه می توان گفت این که گفته اند تمام سلاح های روز از کار می افتند، به معنای کاری غیبی و فرامادی یا معجزه و شبیه آن نیست. بلکه بدان معنی است که گسترش و پیشرفت علمی بشر که در سایه حکومت امام اتفاق می افتد در حدی است که دیگر این سلاح ها و تجهیزات امروزی در مقابل آن فاقد کارایی می شوند. همانطوری که امروز دیگر سلاح های برنو و تفنگ های قدیمی در برابر تسلیحات لیزری و مدرن امروز کارایی ندارد. نه بدین معنا که برنو یا تفنگ قدیمی دیگر از کار افتاده و شلیک نمی کند، بلکه توان مقابله با توانمندی های جنگی امروزی را ندارند.
چه کسی باور می کرد که روزی بشر به چنان تکنولوژی دست یازد که انواع فرستنده ها و گیرنده های با مقیاس چند نانومتر جای چاپارها را بگیرد و موبایل ها و بی سیم هایی که روزی در جنگ ویتنام با دوازده تریلی حمل و نقل می شدند امروز به اندازه ی یک قوطی کبریت در خدمت بشر قرار گرفته است.
آیا روزی که ماشین اختراع شد و با بخار آب کار می کرد و روزی که هواپیماهای تک موتوره ی ملخی انگشت حیرت و تعجب را بر دهان بشر گذاشت و بشریت را دچار غروری سرکش کرد، کسی باور می کرد که همین بشر به جایی برسد که هواپیمای ما فوق صوت ساخته شود که صدها پوند بمب و وسایل کشتار جمعی را با خود حمل کنند و بر سر مردم بریزند؟
آیا اگر گذشتگان ما امروز زنده شوند، آیا باورشان می شود که بشر توانسته قلب اتم را بشکافد و یک متر را به یک ملیارد قسمت تقسیم کند تا به مقیاس نانو متر دست بیابد و امروز نانو تکنولوژی را در خدمت صنایع مخابراتی و نظامی و پزشکی و سایر صنایع به کار بگیرد؟
آیا با این پیشرفت و با اختراع دوربین ها و وسایل جاسوسی نانومتری دیگر جایی برای ابزار آلات جاسوسی صد سال پیش وجود دارد؟
من معتقدم که ظهور امام زمان و فتح باقیمانده ی ابواب علم برای بشر به گونه ای خواهد بود که دیگر میراژ و اف 18 و میگ 29 و موشک های لیزری و قاره پیما در برابر آن سر تسلیم فرود خاهند آورد و مجالی برای خود نمایی نخواهند یافت. آری این است معنای آنچه می گوییم که سلاح های روز از کار خواهند افتاد.
اما آنچه از شمشیر آن حضرت یاد می شود، به نظر راقم چیزی نیست جز یک نماد برای قدرت و مبارزه ی بی امان آن بزرگوار در راه ایجاد حکومت جهانی و گسترش عدل و داد در مقابل ستمگران و معاندان. شما امروز هم در آرم پنتاگون و بسیاری از نمادهای جنگی کشورهای دنیا، شمشیر را به عنوان نمادی از قدرت و مبارزه در راه آرمان های خویش می بینید.
هر چند این سطور با نهایت عجله و در را ه عزیمت به فرودگاه و سفر به سوریه نوشته شد، امیدوارم توانسته باشم پاسخی مناسب داده باشم و البته معتقدم که در این زمینه بیشتر می توان قلم فرسایی کرد.
پنج شنبه 85 اسفند 17
این مطلب را یکشنبه ششم آذر 1384ساعت 23:18 در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم .. امروز به اینجا منتقل شد
سلام دوستان گرامی ...
با اینکه در سفر سوریه هستم سعی کردم از همین جا به روز شوم و حد اقل ضمن تجدید دیدار با شما یاران همیشه همراه، به یک سؤال از قبل مانده جواب بدهم... بنابر این در سالروز وفات حضرت امام جعفر صادق و در کنار مرقد ملکوتی عقیله ی بنی هاشم حضرت زینب کبری ـــ که درود و سلام خدا بر همه آنان باد ـــ به سؤال دوست خوبمان شهرزاد می پردازم. ایشان در کامنتی پرسیده بودند:
سلام آقا سید
خوبید؟ کم پیدایید؟
آقا سید یه سوالی که همیشه برای من مطرح بوده اینه که چرا خداوند در قرآن و در اکثر سوره ها و آیات بنی اسرائیل را بیشتر از سایر ملتها مثال زده.؟؟؟؟؟
خوشحال میشم جواب را خلاصه و جامع مثل جریان یاجوج و ماجوج از شما بگیرم....
موفق باشید
پیش از هر چیز باید بگویم که حتماْ می دانید که مفهوم بنی اسرائیل الزاماْ به معنای یهودیان نیست.. زیرا یهودی نام پیروان حضرت موسی است که آن حضرت خود یکی از انبیای بنی اسرائیل هستند و البته به دلیل آنکه ایشان یکی از پنج پیامبر اولوالعزم و دارای رسالت جهانی هستند و از طرفی تاریخ زندگی ایشان از قبل از تولد گرفته تا دوران رشد و بعثت و مبارزه با فرعون بزرگ و ... مملو از حوادث ریز و درشتی است که در متون دینی همه ی ادیان آمده است، از شهرتی فراگیر و جهانی برخوردار می باشند. هر چند ممکن است که با رسالت حضرت موسی و گرویدن همه ی بنی اسرائیل به آنحضرت، رفته رفته یهودیان با بنی اسرائیل یکی شده باشند به گونه ای که دیگر کسی از بنی اسرائیل نمانده که غیر یهودی باشد.
اسرائیل، لقب حضرت اسحاق فرزند حضرت ابراهیم از همسرشان ساره است که در زبان عبری به معنای عبدالله یا همان بنده ی خدا می باشد. همین جا بد نیست که اشاره ای گذرا به تاریخ زندگانی ابراهیم و کیفیت دو شاخه شدن نسل آنحضرت داشته باشیم. همانطور که می دانید ساره همسر ابراهیم بود که سالها می گذشت و بچه دار نمی شد. در مسافرت یا بهتر است بگوییم مهاجرت حضرت ابراهیم به سرزمین مقدس که به فرمان الهی صورت می گرفت، فرعون خیره سر مصر که هیچ چیزی را مانع دستیابی به هوی و هوس خود نمی دید، با دیدن ساره و زیبایی او دستش را به قصى تعرض به سوی او برد اما به اراده ی خداوند دستش از کار افتاد. فرعون که این موضوع را دید دانست که این زن و شوهرش انسان های عادی نیستند و به همین حهت از او خواست تا دعا کند شاید دستش بهبود یابد. ساره در مقابل اینکه فرعون دیگر دست از افکار پلید بردارد دعا کرد و دست فرعون به حالت اول بازگشت. آنگاه و به پاس این محبت کنیزی به نام هاجر به وی بخشید. ساره که خود بچه دار نمی شد هاجر را به ابراهیم بخشید که شاید ابراهیم با وی دارای فرزندی شود.
وقتی هاجر، اسماعیل را به دنیا آورد ماجرا بر ساره گران تمام شد و از ابراهیم خواست که او و فرزندش را به دیاری دیگر دور از چشم ساره ببرد. و این چنین بود که ابراهیم به دستور خداوند، اسماعیل که کودکی شیرخوار بیش نبود را همراه مادرش هاجر به سرزمینی بی آب و علف یعنی دیار مکه برد. اسماعیل که خود داستان مفصلی دارد سر سلسله ی بسیاری از عرب از جمله بنی هاشم است.
ساره نیز، پس از سالها دارای فرزندی گردید که نامش را اسحاق گذاشتند. اسحاق پدر حضرت یعقوب است. یعقوب دارای دوازده فرزند پسر از جمله حضرت یوسف گشت که در ادبیات دینی به اسباط دوازده گانه اشتهار دارند. این دوازده نفر واسطه ی گسترش نسل اسحاق و فراوانی بنی اسرائل به حساب می آیند.
و اما در پاسخ به سؤال فوق می توانم بگویم که عمده ترین دلیل ذکر فراوان بنی اسرائیل در قرآن کریم و سایر متون دینی اولاْ همین فراوانی و گستردگی نسل و نتیجه ی آنان است به طوری که بیشترین تعداد پیامبران مذکور در قرآن مربوط به آنان می باشد. اسحاق، یعقوب، یوسف، سلیمان، داود، زکریا، یحیی، ایوب، موسی، هارون، یوشع یا همان یسع و ... همه و همه شاهد بر این مدعا هستند.
دلیل دیگر اینکه اقوام بنی اسرائیل دارای حوادث بسیار زیاد، گفتگوها و مجادلات فراوان با پیامبرانشان، سرپیچی های گسترده از دستورات خداوند و بهانه گیری های بیش از اندازه بودند. دو حربه ی بسیار مهم آنان که قرآن نیز در چند جا بدان اشاره می کند کشتن پیامبران و تحریف آیین آسمانی آنان بوده است و قطعاْ به خاطر همین است که تعداد پیامبران آنان هم زیاد بوده است. یعنی چون یک پیامبر کشته می شد یا دینش چنان دستخوش تغییر و تحریف می گشت که ابزار و وسیله ی هدایت مردم از بین می رفت و در نتیجه خداوند پیامبر جدیدی را برای هدایتشان مبعوث می کرد.
دست آخر اینکه در زمان پیامبر اسلام نیز بنی اسرائیل ـــ که همانطور که اول بحث و در سطور بالا گفته شد دیگر همگی یهودی بودند ـــ بیشترین مبارزه و مجادله را با اسلام و شخص پیامبر داشته اند و شاید یکی از دلایل ذکر بسیار آنان در قرآن، همین یادآوری رفتارهای منفی و افشای گذشته ی آنان باشد.
با توجه به اینکه در مسافرت هستم و دسترسی به منابع و کتاب های مرجع ندارم، امیدوارم این پاسخ کوتاه و اجمالی مورد قبول و توجه دوستان عزیز به ویژه شهرزاد قرار گرفته باشد.
پنج شنبه 85 اسفند 17
این مطلب را چهارشنبه بیستم اردیبهشت 1385ساعت 10:38 در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم که امروز به این وبلاگ منتقل شد
سلام دوستان...
مثل همیشه مطلب بسیار جالب و آموزنده ای بود
من یه سوال داشتم اگه بتونید جوابمو بدید خیلی ممنون میشم کمک بزرگی به من میکنید
خدا میفرماید که سرنوشت هیچ قومی را تغییر نخواهم داد مگرآن قوم خود سرنوشتشان را تغییر دهند اگر ظهور حضرت مهدی را به منظور تغییر در نظر بگیریم با این گفته تعارض داردآیا به این مفهوم نیست که خود باید سرنوشت جامعه خود را تغییر دهیم به عبارتی تغییر را باید خود آغاز کنیم و منتظر بمانیم تا ضد ارزشها به اوج برسد تا حضرت مهدی ظهور کند. در چنین شرایطی حضور و ظهور حضرت چگونه است(نقش آن بزرگوار چگونه است)؟
راستی آقا سید من آپ شدهام دوبار ولی شما فرصت نداشتید به ما سر بزنید
منو ببخشید که با سوالاتم اسباب زحمت میشوم.
شکی نیست که بر اساس روایت های وارد شده ، ظهور امام زمان وقتی خواهد بود که ظلم و تباهی و فساد، زمین را فرا گرفته و به عبارت دیگر، جنبه ی غالب زندگی های اجتماعی شده باشد.
این موضوع باعث شده است بعضی ها با نیت های مغرضانه تبلیغ کنند و بعضی دیگر با ساده اندیشی باور کنند که در راه خدمت به فرهنگ مهدویت و تعجیل در ظهور حضرتش، باید به گسترش فساد کمک کرد و یا دست کم اینکه در مبارزه با فسادهای رایج هیچگونه اقدامی نکرد و به سکوت محض گذران کرد. در حالی که هر دو تفکر به یقین دارای اشکال اساسی است. زیرا هرچند گسترش فساد و رواج بی بند و باری چه از ناحیه ی اعتقادی یا عملی و یا اجتماعی و حتی سیاسی، به عنوان شرط و زمینه ی ظهور امام زمان ذکر شده است؛ اما باید توجه داشت که این شاید یک شرط لازم باشد، اما به یقین شرط کافی نیست. یعنی درست است که رواج فساد، از جمله ی مقدمات و اسباب ظهور است ولی تمام علت آن نیست و ظهور آن حضرت منوط به شرایط و مقدمات دیگری است که عمده ترینش فراهم بودن زمینه ی ظهور و پذیرش مردم است.
در بسیاری از متون دینی ما، اخلاق اجتماعی و روحیات فردی و در نهایت عدم آمادگی جوامع انسانی، به عنوان مانع اساسی برای حضور امام شمرده شده است و اضافه شده که اگر این مانع برطرف شود، دلیلی برای غیبت آن امام بزرگ وجود ندارد و به یقین اگر مردم لیاقت و شایستگی درک حضورش را داشته باشند، او در بین آنان حضور خواهد یافت. زیرا برای وجود یک حکومت عدل الهی، اول وجود حاکمی چنین لازم است و بعد مردمی که چنین حکومتی را پذیرا باشند، مشتاقانه بخواهند و از صمیم جان بدان پای بندی داشته باشند.
بنابراین می توان چنین استفاده کرد که وجود فساد، تنها یک مقدمه است که در به وجود آوردن چنین زمینه ای مؤثر است. یعنی مردم از اوضاع و احوال حاکم بر خویش و رواج ظلم، بی عدالتی و تبعیض، عدم امنیت و... خسته می گردند و خواهان تغییر و تحولاتی می شوند که آن را در حیطه ی قدرت و لیاقت انسان های معمولی و قوانین عادی نمی بینند و چنین است که زمینه ی انتظار یک منجی و مصلح واقعی که بر عالم غیبی و قدرت معنوی الهی تکیه دارد و می تواند جهان را به عدل و داد و آبادانی و امنیت رهنمون شود، فراهم می گردد که شاید دستی از غیب برون آید و کاری بکند.
پس روشن شد که زمینه سازی برای ظهور امام، با تلاش در راه گسترش فساد نیست؛ بلکه باید با فراهم آوردن زمینه های فردی و اجتماعی، اعتقادی و عملی در میان مردم و سعی در ایجاد باور و پذیرش عمومی حکومت آن حضرت صورت گیرد. و از این رو نمی توان ادعا کرد که برای تعجیل در ظهورش باید به فساد روی آورد و آن را همه گیرتر و فراگیر تر کرد. زیرا به طور مسلم، هم از نظر اسلام و هم از نظر خود امام زمان، ظهور وی به تنهایی هدف نیست. یعنی هدف نهایی و اصلی اقامه ی حکومت الهی و رواج عدالت است و اگر چشم به انتظار وی نشسته ایم، به خاطر آن است که حضور وی را موجب برپایی احکام الهی و اجرای اسلام عزیز می بینیم.
حال اگر ما برای ظهورش دست به گسترش فساد بزنیم، آیا با آن هدف اصلی و نهایی یعنی برپایی احکام اسلام منافات ندارد ؟ آیا با دستورات صریح قرآن و احادیث اسلامی مخالفت ندارد ؟ مسلماً دارد. زیرا تمام آیات و روایات به ما دستور پرهیز از گناه ، ظلم و … دادهاند . مگر نه آنکه این همه دستور صریح و اکید بر اجرای امر به معروف و نهی از منکر در آیات و روایات وارد شده است؟ و مگر نه آنکه این دو فریضه حتی جزء فروع دینمان قرار گرفته است؟
از طرف دیگر اگر ما در گسترش فساد نقش ایفا کردیم و به منظور ظهور حضرتش از هیچ تلاشی در این زمینه کوتاهی نکردیم؛ آیا وقتی او آمد از ما تشکر میکند ؟ یا اینکه به جرم همین فساد انگیزی ما را به سزای اعمالمان میرساند؟ مگر او برای چه میآید ؟ آیا فقط برای حکومت کردن و به قدرت رسیدن میآید که بگوییم از هرکسی در راه ایجاد حکومتش به هر شکلی تلاش کرده و حتی از ابزارهای نامشروع در این راه استفاده کرده است، تقدیر و سپاسگزاری میکند؟
مگر نه آنکه او تنها و تنها برای احیای دین و اجرای احکام اسلامی میآید ؟ مگر نه آنکه او برای در هم کوبیدن مفاسد و مفسدین می آید؟ در این صورت با فساد انگیزان و فساد آفرینان چه برخوردی خواهد کرد ؟
هرچند این مثال خیلی ساده و ابتدایی است اما از آنجا که در مثل مناقشه نیست میتوان موضوع را چنین به ذهن تقریب کرد که فرض کنیم به ماگفته میشود که اگر خانهی مسکونی شما در اثر خرابکاری بدخواهان ویران شد یک نفر خواهد آمد و ضمن آنکه خرابکاران را به سزای اعمالشان میرساند، آن را از نو به بهترین وجه میسازد و بدون هیچ شرطی تحویلتان میدهد . آیا ما مجازیم که خود، دست به تخریب خانهی خود بزنیم و به امید آنکه خانه ای بهتر داشته باشیم با خرابکاران همکاری کنیم ؟ در این صورت آیا خود ما نیز جزء خرابکارانی نیستیم که باید به سزای اعمالشان برسند؟ مسلماً اینطور است. و در این صورت حتی اگر خانه برسر خودمان هم خراب نشود، او خواهد آمد و خانه را هم خواهد ساخت؛ اما ما دیگر از آن خانه استفاده نخواهیم کرد زیرا درشمار دیگر خرابکاران مورد تنبیه قرار گرفته و از بین رفته ایم.
به نظر میرسد این تفکر چه از نوع مغرضانه و چه از نوع جاهلانه اش ناشی از چند چیز باشد:
1 ـ علاقه به فساد و دنبال توجیهی برای آن گشتن.
2 ـ ترس از مسئولیت پذیری و فرار از آن.
3 ـ بیتفاوتی نسبت به جامعه و اجرای احکام اسلام در آن و اینکه دنیا صاحب دارد، چرا ما خون خودمان را کثیف کنیم؟
به هر حال به نظر می رسد که ما در زمینه ی مقدمه سازی ظهور حضرتش وظایفی پس سنگین داریم و مطمئناً این شیوه ی انحرافی، راه به جایی نمی برد و نه تنها وظیفه نیست که خلاف وظیفه هم هست. وظیفه ی ما آگاه کردن مردم و زمینه سازی برای پذیرش فرهنگ مهدویت است که می تواند بوسیله ی تبیین مفاسد موجود از یک طرف، و بیان ناتوانی قوانین دست ساز بشری و همینطور افراد عادی برای سرو سامان دادن به اوضاع جهان از طرف دیگر صورت گیرد.
ضمن آنکه باید در عمل نیز الگویی مناسب برای صداقت گفتار و رفتار یاران امام زمان و منتظران واقعی او باشیم. یعنی اینکه مردم با دیدن ما و مراتب پاکی و ایمان ما که به عنوان یاران و چشم انتظاران موعود منتظر شناخته می شویم، آن عزیز غایب از نظر را بیش از گذشته باور کنند و تنها راه نجات خویش را در ظهور او بدانند و از صمیم دل برای آمدنش ـ که جان جهانی به قربانش ـ دعا کنند و برای دیدنش و درک حضورش سر از پا نشناسند.
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
سلام.. امروز که کامنت ها را چک می کردم ضمن اینکه همه محبت کرده بودند و به نوعی در بحث شرکت کرده بودند اما یک کامنت خیلی گویا، کوتاه ولی مستند و محکم بود.. .. سرکار خانم الهام که وبلاگ بسیار پرمحتوایی هم با نام آخرین سپیده دارد، چنین نوشته است
سلام
یوم لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل او کسبت فی ایمانها خیرا
این بخش زیارت آل یس کاملا وظیفه ما را در این دوران روشن می کنه.
لطف کردید به من سر زدید.
منتظر حضور آتی شما هستم.
یا علی
جدا لذت بردم از همه ی اظهار نظرها و نظر این خواهر خوبمان ... اما اجازه بدهید این فراز از زیارت آل یاسین را برایتان ترجمه کنم... این فراز که در واقع یک آیه قرآنی است چنین می گوید: در آن روز ، ایمان آوردن کسی که از قبل ایمان نیاورده یا از ایمانش بهره ی مناسب نبرده است، برایش فایده ای ندارد
درود بر همه ی شما منتظران
شبهات بحث ازدواج موقت (قسمت اول)
سه شنبه 85 اسفند 15
این مطلب را سه شنبه سی ام خرداد 1385 ساعت 19:41 در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم که امروز به اینجا منتقل شد
شبهات بحث ازدواج موقت ( قسمت اول )
پس از درج پست مربوط به ازدواج موقت، نگرش ها و دیدگاه های متفاوتی را شاهد بودیم. اولین چیزی که نظرم را جلب کرد این بود که با اصل بحث و طرح آن برخوردی متفاوت شد. بعضی در ضرورت آن شک داشتند و برخی دیگر در انگیزه ی من از نوشتن آن حرف داشتند و حتما برایشان ذهنیتی هم به وجود آمده بود و بعضی دیگر اینکه چرا بحث به نتیجه ای مناسب نرسیده و ناتمام مانده است. و بعضی اینکه چرا مردم را دعوت به رواج این حکم کرده و سر چشمه ی ترویج و مسئول اصلی آن یعنی دولت را فراموش کرده ام و ...
قبل از ورود به اشکالات اساسی لازم می دانم در این زمینه مختصر توضیحی ارائه کنم:
انگیزه ی من از نوشتن این مقاله اولا سؤال خواهرمان فرزانه بود که از من خواسته بود در این زمینه مفصل مطلبی بنویسم تا با توجه به تبلیغات عجیب و غریبی که در اینترنت شده است، ذهن او و دوستان دیگر روشن شود. همین جا باید از شهامت ایشان در طرح سؤال تقدیر کنم چرا که معمولاً بسیاری از ماها به خاطر حیای غیر ضروری، نسبت به مسائل دینی و شرعی مان ناآگاه می مانیم. البته یکی هم باید از شهامت من در پاسخ تقدیر کند که سعی کردم مطلبی را کم نگذارم و باری به هر جهت او را از سر خود وا نکنم.
بعد از سؤال فرزانه خانم بود که من سری به سایت های مرتبط زدم و در بعضی از آن ها چیزهایی دیدم که همتم بر نوشتن بحث دو چندان شد... اراجیفی که با استناد به این حکم شرعی به خورد مردم بیچاره می دهند و شیوه هایی بر تبلیغ این موضوع به کار بسته اند که بیش از آنچه تبلیغ دین باشد و بیان احکام، بوی سوء استفاده می دهد و کژروی. با عنوان این حکم اسلام عزیز، داستان هایی از کسانی که به این امر مبادرت کرده اند را ساخته و پرداخته اند که دست کمی از بعضی داستانهای سکسی رایج در اینترنت ندارد.
این بود که مطلب را نوشتم تا دوستان ضمن آشنایی با اصل حکم، بدانند که موافقت با اجرای آن به معنی موافقت با این شیوه های مبتذل که به نظر نمی رسد هیچ انگیزه ی دینی و الهی پشت سر آن باشد نیست.
پس این که به فرمایش دوستان دعوت به این کار و تعاون بر آن کرده ام، برای انجام این کار به شکلی عام و گسترده و بدون رعایت جوانب و مصالح نبوده است. برای این کار و بدین شکل نه تنها دعوت نمی کنم که دعوت به ضدش هم می کنم. اما برای شکستن قبح این موضوع و احیای یک حکم الهی و از مظلومیت و مهجوریت خارج ساختنش دعوت می کنم. آن هم با عنایت به تأثیر مثبتی که این حکم چون همه ی احکام اسلامی در رشد و تعالی جوامع انسانی و جلوگیری از تباهی و ناهنجاری های اجتماعی دارد.
گفته ام که از علما و دانشمندانی که دنبال حل مسائل اجتماعی و احیای احکام دین هستند پشتیبانی کنند نه آنکه متهمشان کنند.
برادر عزیزم یزدی گفته است که حکومت در این قضیه اولی تر است تا ما و شما. این حرف کاملا درست است؛ اما اگر مردم یک چیزی را نپذیرند؛ حکومت که نمی تواند به زور چماق آنرا تحمیل کند. دعوت من هم همین بوده است که همگی برای احیای این دستور همراه باشند. یادتان هست آن روز که آقای هاشمی رفسنجانی در خطبه های جمعه این ماجرا را مطرح کرد حتی بسیاری از متدینان چه الم شنگه ای راه انداختند؟ دعوت من به پرهیز از این الم شنگه هاست. هرچند برای بعضی شاید ذهنیتی دیگر به وجود آمده باشد. علاوه اینکه در پایان بحث مریوطه به وظیفه ی دولت هم اشاره داشته ام.
بعضی از نظرات، با انتقاد به اوضاع فعلی اجتماعی از زاویه ی این شرایط به موضوع ازدواج موقت نگاه کرده اند. یکی از این دوستان نوشته است:
معتقدم آنچه منجر به بروز چنین شرایطی در روابط افسار گسیخته شده است، ندیده گرفتن و دنبال راهکاری چون ازدواج موقت رفتن سردر گم کردن بیش از پیش این کلاف است. تندروی ها در محدود کردن روابط معقول و مشروع دختر و پسر، ضعف مسؤلان در بالا بردن فرهنگ خانواده ها، بی توجهی به احترام به دختران، فسادهای اقتصادی بدون تنبیه مناسب مسؤلان، رواج فقر و زیادشدن فاصله های طبقاتی و... خرابکاری هایی است که پیچیدن نسخه ی ازدواج موقت، نادیده گرفتن علت هاست. زن خیابانی پدیده ای است که آن به ظاهر نماز شب خوانی که از موقعیت دولتی خود سوء استفاده می کند هم در ایجادش نقش دارد. تا علی وارانه مال های دزدی را که حتی به کابین زنان رفته است، سرجای خود بر نگردانیم؛ تا سفیهانی که به واسطه ی آشنایی و دوستی با مقامی به نا حق به جای عقلا بر مسئولیت ها تکیه زده اند بر جایشان هستند، درمان دردها با چنین مرهم هایی (ازدواج موقت) کارساز نخوهد بود .
با اینکه این ناهنجاری ها درد دل و دغدغه ی ما هم هست، اما نتوانستم ارتباطش را با موضوع مورد بحث دریابم. فرموده اند که پیچیدن نسخه ی ازدواج موقت نادیده گرفتن علت هاست. به عنوان مثال اگر تندروی ها در محدود کردن روابط معقول دختر و پسر به کندروی و آژاد گذاردن آن روابط تبدیل شود، آیا ضرورت بحث ازدواج موقت دیگر وجود نخواهد داشت؟ اگر فرهنگ خانواه ها ــ صرف نظر از اینکه مقصر در پایین نگهداشتنش کیست و مسئولیت بالا بردنش با کیست ــ ارتقاء یابد و احترام به دختران افزایش یابد، فسادهای اقتصادی کنترل شود و متخلفان تنبیه شوند، آیا ازدواج موقت خاصیت اجتماعی و فلسفه ی تشریع را از دست می دهد؟
مسلماً اینطور نیست. من با تمام احترامی که برای گوینده ی این حرف قائلم لازم می دانم بگویم دلگیری ها و دلخوری هایی که از روند قضایا داریم جای خود، اما باید دقت داشت که نسخه ی ازدواج موقت در اسلام برای برون رفت از این نوع ناهنجاری ها نیست؛ زیرا اگر چه می توانند تأثیر و تأثر جانبی بر هم داشته باشند ولی لازم و ملزوم یا علت و معلول یکدیگر نیستند.
یکی از نظرات چنین بود:
در اینکه این مسأله بتواند در شرایط حاضر به جوان ها کمک کند و از آن ها انسان های پاکی بسازد، تردید دارم. من فکر نمی کنم موضوع غریزه ی جنسی آنقدر حاد باشد که یک بچه مسلمان نتواند خودش را چند سالی نگه دارد تا امکان ازدواج دایم پیدا کند.
به نظر من نباید فکر کرد که برای مدتی قبل از ازدواج دایم ( یا حتی بعد آن!!!!) هیچ امکانی وجود ندارد که در مقابل طوفان شهوات ایستادگی کرد. بلکه باید تمام تلاش را به کار بست که مومن ایستادگی، پاکدامنی، عفاف و وفاداری را یاد بگیرد. بنابراین می توان ازدواج موقت را به عنوان آخرین راه شناخت؛ آن هم برای کسی که نمی تواند خودش را کنترل کند. بنابراین مسلماً بهترین و اولین راه نیست.
ما نیز از ازدواج موقت به عنوان اولین راه نام نبرده ایم. حتماً می دانید که در روایات دینی ما دستور داده شده در مقابل شهوت، صبوری کنید و اگر صبر افاقه نکرد، برای کاهش فشار غریزه ی سرکش جنسی مثلاً روزه بگیرید و ...
ما نیز ازدواج موقت را به عنوان آخرین راه می شناسیم .. اما بالاخره یک راه است تا مردم در گناه و فساد غوطه ور نشوند؛ هرچند آخرین راه باشد. زیرا چه بسا انسان های متدینی که با صبوری، پاکدامنی، عفاف و با توسل به شیوه هایی چون روزه گرفتن و انواع ترفندهای کنترل غذایی و... در جلوگیری از یورش غریزه تلاش می کنند، اما باز هم زیر بار فشار آن قرار دارند .. اینجا تکلیف چیست؟
مسلماً این هم یک راه است حتی اگر آنرا به عنوان آخرین راه در نظر بگیریم ..
نکته ی دیگر اینکه چون سؤال کننده خود یک زن است، به نظر می رسد از دیدگاهی شخصی یا بهتر بگوییم زنانه به لزوم صبر و بردباری در برابر شهوت اشاره کرده است. اما باید گفت که معمولا خانم ها و دختران ــ از نظر فیزیکی و جسمی، نمی دانم و باید از متخصصان مربوطه سؤال کرد. ولی ــ از نظر روحی کم تقاضا تر از مردان و پسران هستند.
یعنی حیا و حجب زن در حدی است که می تواند بر خودش غلبه کند و به قول این خواهر گرامی این چند سال را با صبر و تقوی بگذراند تا ازدواج دائم نصیبش شود. اما در مردان معمولا اینطور نیست و به دلیل حالت های روحی مرد که جسورتر از زن است، چنین امری نه اینکه ممکن نباشد، اما به مراتب سخت تر است.
از طرفی می دانیم که در بیان یک حکم فراگیر و عام، نمی توان گفت حالا زنان صبر کنند ولی مردان نه .. ضمن اینکه اگر در میان زنان هم کسانی پیدا شدند که بر خلاف آن روح حیا و صبوری زن، نتوانستند در مقابل این فشار مقاومت کنند ،آن وقت تکلیف چیست؟
اشکال دیگر:
این موضوع از منظر اجتماعی نیز ــ حد اقل در ایران و جوامع شرقی ــ می تواند حیثیت و حقوق زنان را به خطر بیندازد. زیرا اهمیت مساله ی بکارت در اجتماع ایرانی قابل تردید نیست. اگر مساله ی بکارت دختر فاقد اهمیت بود، شاید پذیرش آن راحت تر بود. اما با توجه به اهمیت این مطلب در جامعه ایرانی فکر نمی کنید دختران باکره ای که در جریان ازدواج موقت تغییر وضعیت می دهند به احتمال بسیار زیادی امکان ازدواج دایم با فردی از خانواده ای مطلوب را از دست می دهند؟
موضوع بکارت و ارزش آن در جوامع شرقی و اسلامی نیز دغدغه ی درستی است. اما نکته ای که ذکر آن لازم است اینکه عقد ازدواج موقت مثل همه ی عقود شرعی از جمله عقد ازدواج دائم یک قرار داد طرفینی است و از نظر شارع مقدس هر یک از طرفین عقد می تواند در ضمن عقد، شرطی را قرار دهد و انجام آن شرط را از طرف مقابل بخواهد.. در این صورت طرف ملزم است که شرط را رعایت کند.. این موضوع حتی در ازدواج دائم هم ملاک عمل قرار دارد و هرگونه شرطی ــ در صورتی که بر خلاف احکام اسلامی نباشد ــ لازم الرعایه است. مثلا هنگام اجرای عقد ازدواج دائم زن می تواند شرط کند که من باید کار کنم و شوهر نباید جلوی کارکردن مرا بگیرد یا مثلاً اینکه حق انتخاب شهر محل سونت با من باشد و یا اینکه حق طلاق به دست من باشد و یا مثلا اینکه شرط کند که تا چند سال بچه دار نشود ... و هزاران شرط دیگر البته با قید عدم مخالفت با شرع.
بنابراین در ازدواج موقت هم می توان شروط و حدودی تعیین کرد و سپس شرط کرد که حتی کامجویی والتذاذ جنسی منحصر به حدی خاص باشد. همانطور که حتی در ازدواج دائم نیز زن می تواند شرط کند که مثلا استمتاع جنسی تا یکسال در این حد باشد.
ضمن اینکه این حکم تنها منحصر به دختر و پسر نیست که موضوع بکارت مطرح شود. چه بسیارند زنان بیوه ی جوانی که فعلاً شرایط ازدواج دائم برایشان فراهم نیست و همینطور مردان همسر از دست داده یا به هر دلیل، نیازمندی که شرایط ارضای عادی و مشروع را ندارند. به یقین این افراد نیز ملاک تشریع حکم بوده اند..
اشکال دیگری که بعضی از دوستان به تعابیر گوناگون آن را متذکر شده اند این است که دل کسی به این کار رضایت نمی دهد. یعنی کسی حاضر نیست که خواهر یا مادرش و یا حتی پسر مجردش مرتکب ازدواج موقت شود. حتی بعضی دوستان پا را فراتر هم گذاشته و گفته اند عقل هم آن را نمی پذیرد.
در مورد عقل به دلیل اهمیت آن ، چند سطر پایین تر مفصل صحبت خواهیم کرد. اما در مورد رضایت دل در ضمن همان بحث ارائه شده مفصل سخن گفته ام.
آری ممکن است دل رضایت ندهد کما اینکه به خیلی دیگر از احکام شرعی دل رضا نمی دهد. اما آیا مگر دل است که ارتباط ما با احکام شرعی را به عهده دارد. نقش دل فقط ایجاد ارتباط بین مخلوق و خالق و پذیرش طوق بندگی و عبودیت وی است. اما در مرحله ی احکام دیگر دل نقشی ندارد و کسی نگفته است که اگر احکام دینی با دل تو سازگار بود انجام بده و اگر نبود می توانی انجام ندهی. مگر دل به همه ی احکام دینی رضایت می دهد؟ مگر خمس و زکات و جهاد و کشتن و کشته شدن و ... مورد توافق و خواسته ی دل است؟ مگر تعدد زوجات که یکی از احکام مسلم و غیر قابل خدشه ی اسلام است را دل رضا می دهد؟ مسلماً نه.
حالا که چنین است آیا می توانیم با آن مخالفت کنیم و آن را از درج احکام اسلام برداریم و اگر کسی خواست بدان عمل کند مخالفت کرده و با موضعگیری های جنجالی راه را بر او ببندیم؟
مگر نه آنکه خود قرآن پیش بینی کرده که عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم و عسی ان تکرهو شیئا و هو خیر لکم یعنی چه بسا چیزهایی که شما نمی پسندید اما خیر شما در آن است و چه بسیار مواردی که شما آنرا دوست دارید و حال آنکه به نفع و صلاح شما نیست و برای شما شر است.
اگر ما واقعا به خدا و خیر بودن احکامش اعتقاد داریم و می خواهیم بر طبق آیات نورانی دین حرکت کنیم که نباید دیگر به دل مجال گفت و شنود بدهیم و به مشورتش عمل کنیم و اگر هم نمی خواهیم عمل کنیم حد اکثر کاری که می توانیم بکنیم این است که بگوییم ما دلمان به این کار رضایت نمی دهد و آن را انجام ندهیم. بدیهی است که در این صورت اگر حکم مثل جهاد و خمس واجب بود خلاف آن را عمل کرده ایم و خودمان می دانیم و خدایمان. و اگر مستحب بود مثل دستگیری از فقرا و توجه به یتیمان و یا اینکه مباح بود مثل همین تعدد زوجات و ... خودمان انجام نداده ایم چون به خواسته ی دلمان عمل کرده ایم و کسی هم نمی تواند ما را توبیخ و بازخواست کند که چرا انجام نداده اید. اما به یقین نمی توانیم و نباید جلوی دیگران را بگیریم و یا آنان را مورد سرزنش قرار بدهیم که چرا شما دلتان خواسته است و این کار را کرده اید.
من از بعضی از سؤال ها که پرسیده اند آیا شما قبول می کنید که یکی از اعضای خانواده تان به چنین کاری مبادرت کند، چنین استنباط می کنم که مطلب مرا کامل نخوانده اند .. چه آنکه در اواخر همان مقاله چنین نوشته ام:
برای نگارنده بسیار اتفاق افتاده است که هنگام بحث پیرامون این موضوع و بیان استدلال های متقن شرعی و عرفی، شنونده به ناگاه احساسی شده و پرسیده است: شما خودتان را جای کسی بگذارید که خواهر، دختر و یا مادرش را برای ازدواج موقت خواستگاری می کنند؛ آیا می توانید قبول کنید و آیا اصلاً تصور این مطلب برایتان سخت و غیر قابل قبول نیست؟
من در پاسخ این دوستان همیشه گفته ام: اینکه من قبول می کنم یا نمی کنم هیچ ربطی به اصالت و حقیقت این حکم در اسلام ندارد. زیرا چه بسا ممکن است من هم مانند دیگران تحت تأثیر تبلیغات سوء یا حتی کژرفتاری هایی که در این زمینه دیده ام قرار گرفته باشم. درست مثل اینکه کسی دختر من را به عنوان همسر دوم خویش از من خواستگاری کند، آیا اگر من قبول نکنم به معنای درست نبودن این ازدواج است؟
سپس آنان را مورد سؤال قرار می دهم که اگر انسان خواهر یا دختری دارد که به هر دلیل امکان ازدواج دائم ندارد و هیجانات غریزی او ــ هر چند به من و شما هم نگوید ــ قابل انکار نیست. در این صورت آیا می توان به خاطر تعصبات نابجا و نفرت از متعه و ازدواج موقت، او را رها کرد تا برای ارضای خویش دچار حرام و گناه و خودارضایی گردد و اینکه به خاطر ترس از من و شما، مخفیانه ارتباطی برقرار کند و در دام مردانی پلید و هوسران یا باندهای فساد قرار گیرد و با انواع بیماری های جسمی و روحی روبرو شود؟ از نظر شما این بهتر است یا اینکه تعصبات موهوم و غیر دینی را کنار بگذاریم و زیر نظر خودمان ارتباط مشروع وی با مرد ی نیازمند و پاک را بپذیریم .. همانطور که در ازدواج دائم می پذیریم.
من اعتقاد دارم اگر ازدواج موقت در اثر تبلیغات و سوء استفاده ی گروهی از خدا بی خبر چنین قبیح و ناپسند جلوه داده نمی شد، امروزه شاهد چنین واکنش های منفی ــ که متأسفانه حتی در خانواده های مذهبی می بینیم ــ نبودیم و در این صورت و با اجرای این سنت الهی، هرگز اینگونه دست و پا بسته به تماشای ناهنجاری های اخلاقی و فساد اجتماعی نمی نشستیم.
بگذریم ... هرچند در این زمینه بحث زیاد شد اما بد نیست این را هم اضافه کنم که معمولا بشر برای خواستن ها و نخواستن های خودش هزار گونه دلیل و توجیه می آورد و با هر نوع سفسطه ای سعی کی کند بر مقتضای خواسته ی دلش عمل کند. به عنوان مثال به این اشاره ی قرآنی توجه فرمایید: در قرآن داریم که وقتی به آنان گفته می شد بر فقرا و ضعیفان انفاق کنید می گفتند: انطعم من لو یشاء الله اطعمه .. یعنی آیا ما کسانی را سیر کنیم که خدا اگر می خواست خود اطعامشان می کرد؟
این سفسطه ای است آشکار و در ظاهر بسیار منطقی و محکم. یعنی اگر خدا می خواست سیرشان می کرد و همین که این کار را نکرده، یعنی دوست نداشته سیرشان کند و گرسنه شان می پسندید .. و ما نباید خلاف مشیت خدا عمل کنیم. بنابر این هیچ ضرورتی ندارد که بر آنان انفاق کنیم.
مثال دیگری هم از عمر خیام بزنم که ــ با صرف نظر از اینکه می می خورده است یا نه .. ولی حداقل در زبان شعر ــ در توجیه میخواری خود می گوید:
می خوردن من حق ز ازل می دانست گر می نخورم علم خدا جهل شود
بگذریم پر حرفی شد... و العاقل تکفیه الاشاره