سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 309
بازدید دیروز: 269
بازدید کل: 1382930
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



ترجمه ی آزاد
دعای ابو حمزه ثمالی
قسمت اول

خدایا ! مرا با مجازاتت ادب نکن
و  مکرت را شامل حالم نگردان

من کجا و دسترسی به خیر کجا ای پروردگار من؟
خیری که اطمینان دارم جز از ناحیه ی تو اتفاق نمی افتد و به من نمی رسد.
من کجا و رهایی از گرفتاری و عذاب کجا؟
رهایی و نجاتی که می دانم جز با اراده ی تو حاصل نمی شود.

نه آن کس که کار نیک کرده است
           از یاری و مهربانی تو بی نیاز خواهد ماند
و نه آن کس که رفتاری بد داشته
و به ساحت پاک ـ احکام ـ تو تجاوز کرده
و رضایت تو را به دست نیاورده است
          از مدار قدرتت بیرون خواهد بود.

پروردگارمن!
تو را به وسیله ی خودت شناختم
و این تو بودی که من را  به سوی خود فرا خواندی
و به خویشت رهنمون شدی.
اگر تو نمی خواستی
هرگز به تو پی نمی بردم.

سپاس خدایی را که هر گاه او را می خوانم اجابتم می کند
هرچند وقتی او مرا می خواند به کندی جوابش می دهم.

سپاس خدایی را که تا درخواست می کنم عطایم می کند
با اینکه وقتی او از من ـ برای فقیران ـ قرضی می طلبد، بخل می ورزم.

سپاس خدایی را که هرگاه از سر نیاز، صدایش می کنم
و برای راز، بی واسطه به خلوتش می روم
رازم را می شنود و نیازم را برطرف می سازد.

 سپاس خدایی را که جز او نمی خوانم
چه اگر دیگری را صدا بزنم، جوابم نمی دهد.

سپاس خدایی را  که غیر او امیدی ندارم
چه اگر به دیگری امید بندم نا امیدم می کند.

سپاس خدایی را که تنها به خودش واگذارم گرد
و برای انجام خواسته هایم ـ نه تنها بر من منت نگذاشت که ـ کرامتم بخشید...
و مرا به مردم نسپرد تا به من اهانت کنند و خوارم سازند.

سپاس خدایی را که هرچند نیازی به من ندارد، با من دوستی می کند.
سپاس خدایی را که با من صبوری می کند، انگار هیچ گناهی مرتکب نشده ام.
پروردگار من،  ستودنی ترین است نزد من
و شایسته ترین کس برای ستایش و سپاس..

خدایا !
باور دارم که برای خواسته های بندگان
همه ی راه های به سوی تو هموار است
و چشمه های امید به تو، جوشان..
و نیز باور دارم که تکیه بر بزرگواری تو برای آرزومندان رواست
و درهای دعا و درخواست برای دادخواهان باز...
 می دانم که رفتار تو با امیدواران، از موضع قبول و اجابت است
و با پریشان خاطران، از موضع دست گیری و دادرسی.

و می دانم که پناه بردن به جود و کرم تو  و راضی بودن به قضای تو
بهترین جایگزین برای بخل بخیلان است
و سبب بی نیازی از دنیاداران.

می دانم مسافری که به سمت تو می آید راهی بسیار نزدیک دارد
و می دانم که تو در برابر بندگانت هرگز پرده نشینی نمی کنی ..
و این رفتار بندگان است که مانند پرده ای بین تو و آنان قرار می گیرد.

خدای من !
اینکه خواسته هایم را به درگاه تو آوردم
و برای نیازهایم رو به تو کردم
و تنها تو را پناه خویش قرار دادم
و به نیایش با تو متوسل شدم
نه از روی شایستگی من است که حرفم را گوش کنی
و مستوجب عفو و گذشت تو قرار گیرم
بلکه تنها به خاطر اطمینان به کرم تو 
اعتماد به راستی وعده ات 
تکیه بر ایمانم به یگانگی ات
و یقین به شناختت از من
که پروردگاری جز تو ندارم
و خدایی جز تو نیست؛ ای یکتای بی شریک.

ادامه .. کلیک کنید برای دیدن متن عربی دعا و شنیدن فایل صوتی این قسمت

دعای ابو حمزه ثمالی

پنج شنبه 86 شهریور 22

ترجمه ی دعای ابوحمزه در دوازده قسمت اینجا آرشیو شده است

سلام دوستان همراه ... و با عذر خواهی از کم کاری های اخیرم

خیلی وقت ها انسان در بیان حرف هایش با خدا، کلمه و جمله کم می آورد و گاهی اصلا نمی داند چه بگوید و چگونه ادا کند این راز ونیازهای عاشقانه را. اما با خواندن دعاهایی که از امامان معصوم نقل شده است، در می یابیم که این همان درد دل های ما بوده است که معصومان علیهم السلام به خوبی یادمان داده اند..
مشکلی که در این راستا وجود دارد این است خواندن دعا به زبان عربی برای بسیاری از ما که به عربی آشنایی نداریم و مفاهیم آن را درک نمی کنیم، گاهی موجب خستگی و عدم التذاذ روحی می شود.

دعا یا نیایش، حرف های صمیمانه ی بشر است با خدای خود. گفتگوی شیرین بنده است با مولایش و درخواست هایی که از او دارد؛ بنابراین هر چقدر که این کلمات را بیشتر بفهمد عاشقانه هایش باصفاتر و جذاب تر می شود و روحش را آرام تر می کند. از سوی دیگر به نظر من دعا مانند نماز یا قرآن نیست که الزام یا توصیه ی خاصی مبنی بر عربی خواندن آن شده باشد.
بنابراین می توان به ترجمه ی این آثار ارزشمند دینی مراجعه کرد. اما ترجمه های موجود در کتاب های دعا به دلیل ترجمه ی واژه به واژه و عدم برخورداری از نثری روان، نتوانسته است این خلأ را پر کند.

در رمضان های گذشته توفیقی بود دعای افتتاح را به عبارات فارسی روان برگردان کنم و در همین وبلاگ قرار دهم که مورد استقبال دوستان و جوانان عزیز قرار گرفت. امسال هم به یمن این ماه عزیز، ترجمه ای آزاد از دعای ابوحمزه ثمالی تقدیم دوستان می کنم. هرچند هر کدام از دعاهای نقل شده از امامان ما پر از معارف و آموزش های عقیدتی و عرفانی است، اما انصافاً دعای ابو حمزه ثمالی یکی از بهترین و پر ملاط ترین آنهاست.

ابوحمزه ثمالی از یاران حضرت سجاد علیه السلام است. دلیل نام گذاری این دعا به نام وی، تنها این است که او این دعا را از آن حضرت روایت کرده است. وگرنه خود دعا با این مضامین عالی و شگرفش، کار کسی غیر از معصوم نمی تواند باشد. این دعای طولانی، مناجات هایی است که امام سجاد در سحرهای ماه رمضان با خدایش داشته است. ابو حمزه ثمالى روایت کرده است که حضرت امام زین العابدین علیه السلام در ماه رمضان بیشتر از شب را نماز مى‏کرد و چون سحر مى‏شد این دعا را مى‏خواند.

این دعا طولانی است ولی هیچ ضرورتی ندارد که همه ی آن در یک نوبت خوانده شود. به ویژه اگر کسی بخواهد در مفاهیم و مضامین بلند آن بیشتر فکر کند و به ژرفای آن برسد.

من اینجا .. دعا را به دوازده قسمت تقسیم کرده ام و در طی این ماه عزیز، هر دو روز یک قسمت را با ترجمه و متن عربی آن می نویسم .. البته کار دیگری هم اضافه کرده ام که شاید برای علاقمندان مفید باشد و آن این است که فایل صوتی همان قسمت را نیز در ضمن کار قرار داده ام تا در صورت نیاز بتوان از آن استفاده کرد و بهره ی بیشتری برد.


بوی یار مهربان ...

دوشنبه 86 مرداد 29

امروز صبح .. ساعت 8:30 ... بیت الرقیه ی تهران..
جای شما خالی .. عجب تشییع جنازه ای بود...
ناراحت نشوید که چرا برای تشییع جنازه گفته ام جایتان خالی ... این تشییع، با همه ی چیزهایی که برایش می گوییم جایتان خالی عوض شدنی نبود ...
باور کنید امروز .. بوی یار غائب حس می شد .. نگاهی عاشقانه کافی بود تا ببینی آن نازنین را..
تعجب ندارد .. وقتی یک عمر در خدمت او باشی... تمام زندگی را زیر سایه ی او سپری کنی .. وجودش را در گوشه گوشه ی رفت و آمدت ببینی .. نمک طعامت را هم از عنایت او ببینی ... آیا می شود او در مراسم تشییع و تدفینت نیاید؟ او که مظهر وفاداری و قدر شناسی است .. می شود مگر ..؟
خوانده بودیم در تاریخ که امام باقر علیه السلام در تشییع جنازه ی یکی از یارانش به نام کثیر شرکت کرد و خود زیر جنازه ی او را گرفت .. تا جائی که عرق از سر و روی مبارکش می ریخت.
اما امروز این را حس کردیم .. بوی مولایمان را استشمام کردیم... گریستیم ... نه برای مردن یک یار عاشق؛ که خوش به سعادتش.. بلکه به شوق آن مهربان...
حس می کردیم می بیند ما را و ما کوریم و نمی بینیمش ... و سرودیم که ای عزیز... مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعه مزجاه فاوف لنا الکیل و تصدق علینا
ضجه زدیم که ای مهربان ... ما که غرق تباهی هستیم و معترف که لیاقت حضور نداریم... اما آمدیم در تشییع یکی از نوکران و فدائیانت شرکت کنیم .. تا باشد بهانه ای برای دیدن تو...
به بی خبران بگویید ارباب ما رعیت نواز است .. مولای ما بنده پرور است ... عشق ما عاشق پیشه است...
مرحوم حاج قدرت الله لطیفی ... عمرش را در ترویج فرهنگ مهدوی گذراند و چهل سال در توسعه و ترویج مسجد مقدس جمکران کوشید .. جمکران خانه ی دومش که نه .. خانه ی اولش بود و هر وقت دلت می خواست او را ببینی به جمکران می رفتی .. نفس گرمش بوی یار می داد ..
چند ماه پیش میهمانم بود در منزل ... اول نمی گفت تا به اصرار من گفت یکی دو نمونه از آن خاطرات شیرین را .. از شور و مستی اش که مستمان می کرد و عاشق تر..
در مراسم امروز ابتدا نوار خودش را گذاشتند که با سوزی عجیب می خواند و با آقا زمزمه می کرد.. خوشا دردی که درمانش تو باشی .. خوشا جانی که جانانش تو باشی..
بعد زیارت آل یاسین را بر جنازه اش خواندند ... السلام علیک حین تقوم و تقعد .. السلام علیک حین ترکع و تسجد.. آقای احمدی نژاد هم از اول تا آخر تشییع حضور داشت...


جانم به فدات ای مهربان

دوشنبه 86 مرداد 15

وقتی دم در حرم ایستاده ای و جرأت نمی کنی بروی داخل...
وقتی داری با خودت کلنجار می روی که با چه رویی به آستانه ی این خانه آمده ای...
وقتی بین ترس و امید گرفتاری که آیا به تو اجازه می دهند  وارد بشوی یا نه؟
وقتی داری اذن دخول می خوانی و از روی رو سیاهی و شرمندگی آرام آرام اشک می ریزی
دستی به نرمی پروانه روی شان ها ات می نشیند...  تا بر می گردی یکی از خدام حرم پیشانی ات را می بوسد
واااااااااای ... ممنونم ای امام رئوف ... درست است من لایق نیستم
ولی تو مهربانتر از این حرفهایی...
جانم فدات ای مهربان... ای ثامن ضامن


جمکران

پنج شنبه 86 خرداد 10

همین الان   دارم از جمکران میام ... از وقتی از عمره برگشتم دقیقاً   ۳۳   روز شده .. احساس کردم شارژ ی که از مدینه و مکه داشتم  داره خالی می شه   ... تو این تهرون که غیر از بی مهری و روابط مصنوعی و از سر منافع شخصی چیز دیگه ای پیدا نمی شه   با یار همیشگی ام  زهرا سادات  راه افتادیم

به هر حال جاتون خالی .. باور کنید به یاد همه تون بودم و دعاتون کردم ... قبل از اینکه برم یعنی ساعت ۱۵ دو سه تا کامنت آخری رو  چک کردم تا دوستانم در یادم باشن  .. اول رفتم حرم  کریمه ی اهل البیت حضرت معصومه .. زیارتی و  ... سپس به میعادگاه عاشقان .. یعنی جمکران..

ابتدا  در حیاط جمکران افطار کردیم و  سپس به مسجد ... نمازی و دعایی و زیارت آل یس ... جاتون خالی .. چه دلچسب بود ... حس عجیبی داره آدم اونجاها .. یکی از دوستان تو وبش نوشته بود که آقامون تو جمکران یکی رو دیدن .. طرف گفته بود آقا شما چقدر مشتاق دارید ..  آقا فرموده بود اینا خیلی هاشون برای خودشون میان .. نه برای من ..

وای .. عجیب بود این جمله و حال ما رو هم گرفته بود .. و البته یه جور دیگه  حال می داد .. سعی کردم از آقا هیچ چی نخوام .. و بگم آقا جون برای خودتون اومدم ... نوکرتونم به خدا    زیارت آل یس  چقدر صفا داشت .. سلام علی آل یس ... السلام علیک حین تقوم السلام علیک حین تقعد السلام علیک حین تصلی و تقنت السلام علیک حین ترکع و تسجد السلام علیک حین تهلل و تکبر...

سلام بر تو دلآرام وقتی که بر می خیزی و وقتی که می نشینی .. سلام بر تو آن هنگامی که رکوع می کنی و به سجده می روی .. سلام بر تو هنگامی که نماز می خوانی و  قنوت میگویی .. سلام بر تو هنگامی که لااله الا الله و الله اکبر می گویی. نازنین .. ! تو در قنوتت از خدا چه میخواهی؟  من که تو را خواستم .. می شود تو هدایت مرا ... و عشق آتشینم را .. ؟

تو راه برگشتن هم ... با همون حس زیبا یه نوار از استاد مسلم آواز ملک مسعودی به یاد عشق همیشگی حال می کردم و به وسیله ی ستاره ها براش پیغام می دادم .. آره ... این کار رو ملک مسعودی در هزاره ی حافظ اجرا کرد و بعداً کاست شد به نام پیر مغان ... کار بسیار زیبایی که  با زخمه های استادانه ی عود آغاز می شه .. 

باور کنین .. این نوارو هزار بار .. نه دروغه ،  ولی قطعاً بیش از صد بار  گوش کردم .. هرگز سیر نشدم و این بار دیگه محشر بود وقتی در گوشه ی  کرد بیات با حافظ همنوا می شه و از فراق می خونه  ... صدا و موسیقی  دل سنگو هم می لرزونه .. همراه با قطعه ای به نام فراق که با ملودی کردی بیداد می کنه ..

زبان خامه ندارد سر بیان فراق                     وگرنه با تو دهم شرح داستان فراق

اگر بدست من افتد،فراق را بکشم              که روز هجر سیه باد و خانمان فراق

ز سوز شوق دلم شد کباب و دور از یار         مدام خون جگر می خورم ز کان فراق

طرف ب نوار هم  همینطور  به یاد مولا .. به یاد آن دل آرام.. و به یاد آن عزیز سفر کرده ... اینم دو سه بیت از اون برای شما:

ساقیا بر خیز و درده جام را                           خاک بر سر کن غم ایام را

با دلارامی مرا خاطر خوش است                      کز دلم یکباره برد آرام را

ننگرد دیگر به سرو اندر چمن              هر که دید آن سرو سیم اندام را

عزیز ! خاطرمان تنها با خیال تو خوش است .. دلبر نازنین ! سروی جایگزینت نمی بینیم که به او دل ببندیم ..

ای حجت خدا ! بیا و با جامی از عاشقانه هایت غم دوریمان از خود را  خاک بر سر کن .. فدای خاک پات عزیز


ایاک نعبد...

یکشنبه 86 خرداد 6

ایاک نعبد ...  ما فقط تو را می پرستیم ...

 تو که یک نفری ... چرا می گوئی ما ؟

درست ... من منم ... یک نفر ... اما باز هم   ایاک نعبد

ما ... آری ما...  آخر من چیزی نیستم که .. من کسی نیستم که ... می ترسم ...

                                                                                    می ترسم از شدت ناچیزی ...

ایاک نعبد ... خودم را در صف سایر بندگان جا می زنم ..

یعنی در میان این همه بنده ی خوب خدا

      که همزبان و... حتی همزمان با من می گویند یا الله ...

                                                            یکی نیست که لبیکی بشنود؟ مگر ممکن است؟

و صدای من، نماز من .. در این میان، شاید به آن کس که باید ...  برسد ...

                                                                                        و لبیکی هم شاید به من ..

 

 


وظایف منتظران

شنبه 86 اردیبهشت 1

این مطلب را یکشنبه بیست و نهم آبان 1384ساعت 12:25 در وبلاگ قبلی ام ( لبگزه ی بلاگفا ) نوشته بودم ... امروز به اینجا منتقل شده است

سلام ..

در یکی از پست ها گفته بودم که در کتاب مکیال المکارم، برای منتظران آقا امام زمان علیه السلام هشتاد وظیفه ذکر شده است. سرکار خانم  لیلی در کامنتی نوشته بود که کنجکاو شده تا آن وظیفه ها را بداند... این هم به پاس کنجکاوی ایشان..
البته این را بگویم که من با تغییراتی در عبارات  و به دلیل رعایت خلاصه نویسی، بعضی از این وظایف را در یک بند جمع کرده ام. کاش فرصت و مجالی بود تا در باره ی هر کدام از این تکالیف، دو سه خط می نوشتم ... شاید هم بعداً خدا کمک کرد و نوشتم .. کسی چه می داند ..؟

در بخش هشتم این کتاب تکالیف بندگان خدا نسبت به آن حضرت چنین آمده است:

شناخت صفات و یژگی های آن جناب
رعایت ادب نسبت به یاد او
محبت او به طور خاص
محبوب نمودن او در میان مردم
انتظار فرج و ظهور آن حضرت
اظهار اشتیاق به دیدار آن بزرگوار
اندوهگین بودن از فراق آن حضرت
ذکر مناقب و فضایل آن حضرت، تشکیل مجالس ذکر فضایل وی، حضور در این نوع مجالس، سرودن و خواندن شعر در این زمینه
قیام، هنگام یاد شدن نام یا القاب آن حضرت
گریستن و گریانیدن و حالت حزن و گریه گرفتن در فراق وی
در خواست معرفت امام عصر از خداوند و تداوم و اصرار در آن
دعا در زمان غیبت آن حضرت و مداومت به خواندن دعای غریق
شناختن علامت های ظهور آن حضرت
تسلیم بودن و عجله نکردن
صدقه دادن به نیابت از آن حضرت و صدقه دادن به قصد سلامتی او
حج رفتن به نیابت از آن حضرت و فرستادن نایب که ازطرف آن جناب حج کند و همینطور طواف بیت الله الحرام به نیابت از وی و نایب گرفتن تا از طرف آن حضرت طواف نماید.
زیارت مشاهد رسول خدا و ائمه معصومین به نیابت از مولایمان صاحب الزمان و اعزام نایب برای زیارت از سوی وی
سعی در خدمت کردن به آن حضرت و اهتمام ورزیدن به یاری او
تصمیم قلبی بر یاری کردن آن جناب در زمان حضور و ظهور او
تجدید بیعت با آن حضرت همه روزه بعد از  نمازهای واجب .. و هر روز جمعه
صله‌ی آن حضرت و صله‌ی شیعیان و دوستان صالح امامان به وسیله ی مال
خوشحال کردن مؤمنین و دیدار صالحان و سلام کردن بر آنان
خیر خواهی برای آن حضرت
زیارت کردن آن حضرت و درود فرستادن بر وی
خواندن نماز و هدیه کردن ثواب آن به وی و هدیه ی نماز مخصوصی که  در کتب ادعیه هست
نماز هدیه به آن حضرت به گونه‌ی مخصوص در وقت معیّن و خواندن نماز آن جناب
اهداء قرائت قرآن به آن حضرت
توسل و طلب شفاعت از خداوند به وسیله‌ی آن حضرت
دادخواهی و توجه نمودن و عرض حاجت بر آن حضرت
دعوت کردن مردم به آن حضرت
رعایت حقوق آن حضرت و مواظبت بر ادای آنها، و رعایت وظایف نسبت به آن بزگوار
خشوع دل هنگام یاد آن حضرت
عالِم باید علمش را آشکار سازد
تقیّه کردن از اشرار و مخفی داشتن راز از اغیار و تظاهر با ستمگران و اهل باطل
صبر کردن بر اذّیت و تکذیب مخالفان و سایر محنت ها و درخواست صبر از خدای تعالی و همچنین سفارش یکدیگر به صبر در زمان غیبت حضرت قائم
پرهیز از مجالسی که نام آن حضرت در آنها مورد تمسخر باشد
ناشناس ماندن و پرهیز از شهرت یافتن
تهذیب نفس
اتفاق و اجتماع بر نصرت آن حضرت
توبه‌ی واقعی و بازگرداندن حقوق به صاحبان آنها
پیوسته به یاد آن حضرت بودن و به آداب آن عمل کردن
دعا به درگاه الهی برای جلوگیری از فراموشی یاد آن حضرت
اینکه بدن انسان هم نسبت به آن جناب خاشع باشد
مقدّم داشتن خواسته‌ی آن حضرت بر خواسته‌ی خود
احترام کردن نزدیکان و منسوبین به آن حضرت
بزرگداشت اماکنی که به قدوم آن حضرت زینت یافته اند
وقت ظهور را تعیین نکردن و تکذیب وقتگذاران و تکذیب کردن مدعیان نیابت خاصه ی آن حضرت در زمان غیبت کبری
درخواست دیدار آن حضرت با عافیت و ایمان
اقتدا کردن و تأسّی جستن به اخلاق و اعمال آن حضرت
حفظ زبان از غیر یاد خداوند و مانند آن
گریستن در مصیبت مولایمان شهید مظلوم حضرت ابی عبدالله الحسین و زیارت قبر آن حضرت
بسیار لعنت کردن بر بنی امیّه در آشکار و پنهان
اهتمام در ادای حقوق برادران دینی
حفظ آمادگی لازم جسمانی و تجهیزاتی در انتظار ظهور آن جناب


همسفر

پنج شنبه 85 اسفند 17

این مطلب را   یکشنبه یازدهم دی 1384ساعت 18:26 در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم .. امروز به اینجا منتقل شد

امروز در فیزیوتراپی بودم... زیر امواج دستگاه برقی... تلفن زنگ زد ... او بود.
های های گریه می کرد .. او خودش بود از کنار کعبه ... چرا گریه می کنی؟
کلامش که از شدت گریه واضح نبود ... اما فهمیدم همانجایی هست که دو سه ماه پیش درست در همین روزها با هم می نشستیم ..
همانجایی که عشقمان را جستجو می کردیم... همانجایی که گذر زمان را حس نمی کردیم
آری ... همانجا .. روی پله های باب الفتح ... ورودی مسجد الحرام ..
شکوه کعبه... نگاه های ملتهب ... به راست .. به چپ و باز به سوی کعبه ... و باز التماس
حالا هم او تنها بود آنجا .. وهم من اینجا ... هم او دلتنگ بود هم من ...
داشتم غبطه می خوردم .. حیف نمی توانستم گریه کنم .. حیف نمی توانستم حرف بزنم ...
می خواستم بگویم گریه می کنی؟ تو دیگر چرا؟ تو که همسفری نازنین داری...
می خواستم بگویم دیگر زنگ نزن ... الآن هم زود قطع کن .. از ما قطع باش تا به او وصل شوی ..
می خواستم بگویم عرفات یادت نرودها ..
می خواستم بگویم اگر ندیدی اورا دیگر برنگرد... اگر سلامم را به او نرساندی دیگر نه من نه تو..
اما نشد .. دور و برم شلوغ بود ... نه توانستم حرف بزنم و نه توانستم گریه کنم .. 
                                                                                                        آه دلتنگم خدا...

 


می ترسم

پنج شنبه 85 اسفند 17

می ترسم 
        خدایا !!
           من از تو می ترسم ... 
                     و از آن کس که از تو نمی ترسد نیز...

        خدای من !
               به پاس خودت ... 
                        و به پاس آن کس که از تو می ترسد...
                                                                 مرا
                                                                   از شر کسانی که از تو نمی ترسند ... 
                                                                                                             ایمن دار


ارمغان

سه شنبه 85 دی 26

این مطلب پنجشنبه سی و یکم شهریور 1384ساعت 13:18   در وبلاگ قبلی ام ( لبگزه ی بلاگفا ) نوشته شده بود که امروز به اینجا منتقل شد
  
                                                     
                                                  درسی که ارمغان به من آموخت

شب نیمه ی شعبان خانواده ای میهمان ما بودند که در سفر عمره با آنان آشنا شده بودیم. جای شما خالی میهمانی و دید و بازدید ساده ی  ما به یک جلسه ی کاملا معنوی و عرفانی تبدیل شد. از احکام شرعی گرفته تا مسائل اعتقادی و کرامات امام زمان علیه السلام و ماجراهای کسانی که ایشان را دیده و مورد لطفش قرار گرفته بودند... سخن ها رد و بدل شد.
آری ... دوست نداشتیم وقت بگذرد و این معنویت تمام بشود. همگی آرام آرام اشک می ریختیم و از او می گفتیم و می شنیدیم. تا جایی که کودکان خردسالی هم که با ما بودند و هیچ دل مشغولی غیر از بازی نداشتند، توجهشان جلب شده بود و با ما همنشین شدند و به چشم های گریانمان نگاه می کردند.
بگذریم ... ارمغان ، دختر بیست و دو سه ساله ی آن خانواده  که در جمع ما بود ، هرگاه  نام مبارک آقا ( نه تنها اسم  " قائم "  بلکه هر نامی از اسامی آن حضرت ) برده می شد ، تمام قامت از جا بلند می شد و دوباره می نشست ... نه یکبار و دوبار ... هر چند بار که نامش بر زبانی رانده می شد. 
من ابتدا متوجه نبودم. اما وقتی دلیل برخاستن و نشستن او را فهمیدم ، از خودم خجالت کشیدم و و قتی مراتب اعجاب ، درود و تقدیرم  را نثارش کردم گفت: 
من کاری نمی کنم... این تنها یک وظیفه است . وقتی ما برای یک انسان معمولی یا یک مهمان ساده از جا بلند می شویم، چطور می توانیم  وقتی نام اربابمان بر زبانی جاری و یادش بر دل و ذهنمان وارد می شود، بی تفاوت بنشینیم و از جا بر نخیزیم؟
 ارمغان -- که با چشم ظاهر بین در این حد و اندازه ها نیست و به قول امروزی ها تیپش به این حرف ها نمی خورد  – درسی به من داد که امیدوارم بتوانم همیشه بدان پای بند باشم .
                                                                                                           
  درود بر ارمغان 


<      1   2   3   4      >